مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از خودش خیلی مطلب داشت

امام خمینی در جوانی

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی (ره) نقل می‌کنند:

از امام خمینی (ره) پرسیدم که در درس مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی چند نفر بودید؟ فرمودند: «گاهی که زیاد می‌شدیم سه نفر،‌ ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان می‌خواندم.»

سؤال کردم آیا درس دیگری نزد مرحوم شاه‌آبادی خوانده‌اید؟‌ فرمودند: «ایام تعطیل و روزهای پنج‌شنبه و جمعه، نزد ایشان مفتاح الغیب را خواندم. در همان موقع که شرح فصوص و مفتاح الغیب[1] را می‌خواندم، بر مفتاح الغیب حاشیه نوشتم.»

پرسیدم دیگر چه کتاب‌هایی نزد ایشان خوانده‌اید؟ فرمودند: «کتاب منازل السائرین[2] را.» پرسیدم: «چند نفر بودید؟» فرمودند: «من تنها بودم و شاید گاهی یکی دو نفری هم می‌آمدند، ولی پس از چندی می‌رفتند.»

پرسیدم ایشان چگونه بودند؟ فرمودند: «من از آقای شاه‌آبادی سؤال کردم مطالبی را که شما می‌گویید در کتاب نیست،‌ از کجا می‌آورید؟ گفتند: گفته می‌شود! یعنی از خودم می‌گویم. ایشان حقّ بزرگی بر گردن من دارند و کاملاً  وارد بودند، چه در فلسفه چه در عرفان.»

پرسیدم چند سال نزد ایشان عرفان خواندید؟ امام فرمودند: «درست یادم نیست، ولی پنج شش سال شد.» و افزودند: «شرح فصوصی که آقای شاه‌آبادی می گفتند فرق می‌کرد با شرح فصوص قیصری؛ ایشان از خودش خیلی مطلب داشت.»

از ایشان سؤال کردم اوّلین کتابی که نوشته‌اید چه بود؟ فرمودند: «گمان می‌کنم اوّلین کتابم یا بهتر بگویم اوّلین چیزی که نوشتم حاشیه بر رأس الجالوت بود و بعد شرح مستقلی بر این حدیث نوشتم و این بعد از تعلّم از آقای شاه‌آبادی است[3]. وقتی آقای شاه‌آبادی به قم آمدند، من متأهل نبودم[4]. بعد از تأهّل هم، درس را نزد ایشان ادامه دادم.»

این مطالبی بود که امام خودشان فرمودند و من عین عبارات ایشان را یادداشت کردم.[5]

 

منبع: عارف کامل، ص 6-8

 

[1] «مفتاح الغیب» از آثار صدرالدین قونوی است و کتاب «مصباح الانس‌«، توسط محمد بن حمزه فناری رومی در شرح همین کتاب نوشته شده است. صدرالدین قونوی، خود از بزرگ‌ترین استادان عرفان است و کتب زیادی در ترویج افکار و عقاید استاد خود، محیی الدین عربی، تألیف کرده است. او با خواجه نصیرالدین طوسی نیز مباحثاتی داشته و استاد شهید مطهری، وی را بهترین شارح افکار و اندیشه‌های ابن عربی‌ می‌داند و می‌فرماید: «شاید اگر او نبود، محیی الدین قابل درک نبود.» (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص658)

[2] تألیف مرحوم عبدالله هروی، در علم اخلاق که در صد منزل تنظیم شده است.

[3] مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی در ادامه می‌گویند: «من معتقدم که اوّلین کتاب امام مصباح الهدایه است و دومین تألیف ایشان شرح دعای سحر و سومین تألیف کتاب اربعین حدیث. کتاب رأس الجالوت پس از تعلّم از مرحوم شاه‌آبادی است. (پا به پای آفتاب، ج1، ص60)

[4] مرحوم شاه‌آبادی در سال 1307ش (1347ق) به قم رفته‌اند و امام خمینی در سال 1308ش (در سن 29 ـ 28 سالگی) متأهل شده‌اند.

 

[5] پا به پای آفتاب، امیررضا ستوده، ج1، ص59ـ58.

  • ۰
  • ۰

یکى از مشایخ عظام ما، دام ظلّه، مى‌‏فرمود که در تعدد زوجات، که انسان گمان مى‌‏کند ورود در دنیا و توجه به آن است، وقتى که انسان به آن مبتلا شد، مى‌‏یابد که این یکى از شاهکارهاى بزرگى است که انسان را در عین ورود در دنیا از دنیا خارج مى‌‏کند و از آن منصرف مى‌‏نماید.

 

منبع: شرح چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ص 589

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله شاه‌آبادی از عارفان نامداری است که در جمع ظاهر و باطن به‌نیکویی درخشیده است. بی‌شک شناخت صحیح ویژگی‌ها و اصول موجود در مکتب و سیرۀ عرفانی ایشان، کمک شایانی به محققان حوزۀ اندیشۀ این عارف کامل می‌نماید. از ایشان دو کتاب «شذرات المعارف» و «رشحات البحار» به یادگار مانده است که در این مقاله به بررسی اجمالی این دو کتاب پرداخته شده است.

حضرت آیت‌الله شاه‌آبادی، از جمله عارفان نامدار و واصلان کاملی است که در جمع ظاهر و باطن، به‌نیکویی درخشیده و اسوه‌ای ماندگار را برای رهپویان طریق کمال و جمال الهی، پدیدار ساخته است. توجه به ویژگی‌های عرفانی آن پیر فرزانه، به‌حق ترسیم‌گر نقشی دل‌انگیز در قاموس بزرگ عرفان اصیل اسلامی است؛ عرفان نابی که در جای‌جای زندگی علمی و سیرۀ اخلاقی این فقیه عارف و مجاهد، جلوه‌ای راهگشا دارد و الگویی جاودانه برای شیفتگان طریقتش به شمار می‌رود.

بر آن شدیم که با توجه به آثار مکتوب به جامانده از آن عارف بزرگ، مواردی چند را در خصوص نظریات ایشان یادآور شویم. بی‌شک شناخت درست ویژگی‌ها و اصول موجود در مکتب و سیرۀ عرفانی آیت‌الله شاه‌آبادی کمک شایانی به عرفان‌پژوهان می‌نماید و مسیر کاوش و پژوهش را در این عرصۀ مبارک، به‌گونه‌ای شایسته هموار می‌سازد.

هوش سرشار، استقلال رأی، بدعت فکر، شهامت نظری، شجاعت سیاسی و سلوک معنوی همراه با صلابت انقلابی، از خصائل این عارف نامی است. در این میان، کتاب شذرات المعارف و رشحات البحار، دو اثر مهم از آثار باقی‌ماندۀ ایشان است که در این یادداشت، به برخی از نظرات آن استاد فرزانه پرداخته می‌شود.

1. شذرات ‌المعارف

کتاب شذرات المعارف آیت‌الله شاه‌آبادی

این کتاب در پنج فصل یا پنج شذره نگارش یافته که در شذرۀ اول و دوم، به نکات مهمی در اندیشۀ‌ سیاسی اسلام می‌پردازد. در ابتدای این کتاب، بر نقش سیاسی اسلام تأکید شده و در این باره می‌فرماید: «قرآن مجید با اسلام انفرادی مناسبت ندارد؛ زیرا قرآن نمی‌فرماید به‌تنهایی نماز کن، بلکه علاوه بر آن، تولید نمازگزار و اقامه صلوة را بر عهدۀ‌ مسلمین گذارده است.[1]»

به اعتقاد ایشان، از جمله ضعف‌های مهم جامعۀ مسلمانان، ترک امر به معروف و نهی از منکر است و می‌فرماید: جامعه‌ای مرده است که این فریضه در آن جایی ندارد. تأکید بر این فریضه، از نشانه‌های تأکید شارع بر اسلام اجتماعی است. اگر نگاهی به دستورات قرآن در انجام فرائض دینی مسلمانان بیندازیم، خواهیم دید حتی نماز، که شخصی‌ترین رابطۀ رازآلود مشخص انسان با خدای خویش است، اگر به صورت جماعت ادا شود، بسیار مطلوب‌تر خواهد بود. اسلام انفرادی خود از علل مهم عقب‌افتادگی مسلمانان و بی‌خبری آن‌ها از جامعۀ‌ خویش است.[2]

از دید آیت‌الله شاه‌آبادی، قناعت به اسلام انفرادی از اسباب مهلکه است و گسترش معارف و حقایق دیانت در حدود ممالک اسلامی، به منزلۀ‌ ریسمان نبوت و ولایت است و وجه ارتباط با مقام مقدس حضرت حجت‌بن‌الحسن (عجل‌الله‌فرجه) می‌گردد.

مرحوم شاه‌آبادی، از وحدت با نام «خیط اخوت» یاد می‌کند و معتقد است: از جمله علل و عوامل بیماری‌های فکری جامعۀ اسلامی و گسترش نفوذ اخلاق رذیله و افعال قبیحه، اختلاف مسلمانان است که بر اثر اختلاط با اجانب و بیگانگان رخ نموده است. رابطۀ میان انحلال و نابودی و انهدام جامعه با مسئلۀ اختلاف و تفرق، رابطه‌ای کاملاً مستقیم است. هرچقدر اختلاف بیشتر باشد، انحلال بیشتر خواهد بود.

ایشان برای اتحاد میان مردم، استحکام اتحاد میان علما را تنها راهی می‌دانست که موجب حفظ اسلام و مسلمانان می‌شود و در سایۀ این اتحاد است که پیروان علما، می‌توانند در راه حق قیام کنند و اعمال شایسته، اخلاق نیکو و عقاید حق را در میان مردم منتشر کنند و کارهای زشت و صفات ناپسند و عقاید باطل را از آنان دور سازند.[3]

ایشان در جای دیگر می‌فرماید: «از اینجا معلوم می‌شود که از احکام سیاسیۀ ‌الهیه برای اجرای مقاصد اسلامی است و از همین رو در صدر اسلام، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست به عقد اخوت میان مسلمانان زد.[4]» در ادامه مرحوم شاه‌آبادی، اخوت را به عرش تشبیه می‌کند که به چهار زاویۀ انس، کمال، عزت و عون استوار است. این چهار پایه، امهات نوامیس عالم بشریت، به حسب معاد و معاش است که در شذرات‌المعارف به تبیین هر یک پرداخته است.

ایشان در شذرۀ‌ ثالث، حدیثی از امیرمؤمنان (سلام‌الله‌علیه) به نقل از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آورد که هر مسلمان بر گردن برادر مسلمانش سی حق دارد و باید آن‌ها را دربارۀ‌ برادرش انجام دهد و تا زمانی که آن‌ها را ادا نکند بخشوده نشود. در تشریح حدیث، نکات در خور توجهی دربارۀ حقوق مسلمانان در جامعۀ اسلامی متذکر می‌شود.

مرحوم شاه‌آبادی در شذرۀ‌ چهارم می‌فرماید: «چهارمین درجۀ انسانیت در مقام برادری، شکر نعمت است. هر کس شکر نعمت بندگان خدا را بجا نیاورد، شکر خدا را بجا نیاورده است. شکر از صفات ربوبیت است و خداوند این موهبت را به بندگانش مرحمت فرموده تا متخلق به اخلاق خدایی گردند.[5]»

ایشان شذرۀ پنجم و آخرین فصل این کتاب را با هفده نکته به پایان رسانیده است که بیانی است از موت، حال احتضار و عالم برزخ.

2. رشحات البحار

کتاب رشحات البحار اثر آیت‌الله شاه‌آبادی

مهم‌ترین اثر به جا مانده از آیت‌الله میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، کتاب رشحات البحار است که در سه بخش نگاشته شده و لازم به ذکر است که فرزند ایشان، آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی این کتاب را شرح کرده است.

در بخش اول این کتاب، به کلام وحی، قرآن و عترت پرداخته شده و با مقدمه‌ای درباره‌ علم الهی آغاز گردیده است و مسائلی مانند تجرد علم، مراتب تجرد، نحوۀ اتحاد ذات با علم و صفات دیگر الاهی، اسما و صفات وجودی حق و نحوۀ علم به ماسوا، مورد بحث قرار می‌گیرد که شرح آن در رابطه با قرآن و عترت مورد توجه است.

قرآن علم خدای تعالی و کلام اوست و با ذات او متحد است. اولین منزل­گاه تجلی ذات مقدس الاهی در مرتبۀ ظهور، عالم مشیت است که تجلی‌گاه ذات بر ذات، حبّاً و عشقاً جلوه‌گاه اطلاقی صرف‌‌الوجود است. در این مرتبه نیز وجود مقدس حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مقام واحدیت حق با قرآن متحد است و شمس حقیقت احمدی، طلوع اولیۀ‌ قرآن است و پس از مرتبۀ مشیت الاهیه با سایر تعینات، چون مرتبه عقول کلیه و جزئیه و عالم برزخ و ملک متحد شود و ظهور قرآن نازل در تمامی این مراحل و تعین آن در این مراتب، اعم از عوالم مجرد و مادی علم خدای تعالی است.[6]

در بخش دوم به بحث ایمان و رجعت پرداخته شده است. در آغاز این بخش می‌فرماید:

برای هر انسانی پیش از مرگ چنین وضعی پیش می‌آید و مسئلۀ نبوت و ولایت بر او عرضه می‌شود و ایمان اهل کتاب به حضرت عیسی (علیه‌السلام) پیش از مرگ، برای تحقق ایمان به ولایت مطلقۀ محمدیه است؛ زیرا ولایت آن حضرت، مندرج در ولایت مطلقۀ محمدیه است و ایمان اهل کتاب به ولایت حضرت عیسی، ایمان به ولایت مطلقۀ امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) خواهد بود که شامل تمامی ولایات است و به این ترتیب به آن حضرت ایمان می‌آورند و بیعت خواهند نمود و به کمال سعادت خواهند رسید.[7]

در مطالب دیگر این بخش، به چگونگی رسیدن به سعادت یا شقاوت و شرح مراتب سه‌گانۀ‌ اعتقادی پرداخته شده که ایشان اولین مقام را شناخت خدای متعال می‌داند و در کمال این شناختن است که می‌توان او را به داشتن صفات، متصف دید و قرآن بدان‌ها فراوان یاد کرده است. این نوع اعتقاد و شناسایی را مرتبۀ علم‌الیقین می‌داند؛ چرا که در این مرحله از راه تفحص و دلیل وجود حق تعالی، یگانگی آن حضرت و صفات دیگر وی برای شخص، علم حاصل می‌گردد و از این راه به وجود خدا و صفات او پی برده است. در مرتبۀ دوم، مرحوم شاه‌آبادی، دستیابی به حقایق را از راه استدلال و اقامه برهان نمی‌داند، بلکه از راه شهود میسر می‌داند.

مرتبۀ سوم، معرفت به مقام ولایت مطلقةالاهیة و وصول به این مقام و تحقق آن برای اوست؛ به این معنا که شخص عارف سالک، در طی مدارج عبودیت حق، به مقامی می‌رسد که در خدا فانی می‌شود؛ به گونه‌ای که فعلی و حرکتی را جز فعل خدا نداند، صفتی را جز صفت خدا نشناسد و حقیقتی را جز ذات احدیت نداند و خود را در جنب آن فانی ببیند و همواره شاهد و مجذوب جلوات معبود باشد.[8]

در جای دیگر می‌فرماید: «مرگ بدن نابودی انسان نیست، بلکه نوعی ترقی و کمال روح است که پس از مرگ، بدن همچنان زنده و باقی است.[9]»

بخش سوم این کتاب را می‌توان غُرر آثار مرحوم آقای شاه‌آبادی دانست. این بخش از ابداعات علمی ایشان به شمار می‌رود و نظریۀ‌ فطرت که مغز مکتب حکمی اوست و از منزلت و جایگاه ممتازی برخوردار است، در این بخش است. ایشان در این باب می‌فرماید: «از آنچه تاکنون از مراجعه به فطرت به دست آمد، آن را حاصل عشقی بی‌منتها و معشوقی صاحب جمال یافتیم که همواره در آرزوی وصال آن است. از دیدگاه فطرت به کشفیاتی دست یافتیم، و آن این است که معلوم شد فطرت و ذات انسان، خواهان شناخت حقایق است و در برابر کمال، ملتزم به تواضع و فروتنی است و به عدالت پایبند و ملتزم است. اکنون که به حکم فطرت، شناخت معارف ضروری است، باید بدانیم که فرمان فطرت به موارد خاص و معارف ویژه‌ای محدود نیست. ولی از آن جهت که شناخت‌ها از نظر ثابت بودن و حادث شدن یکسان نیستند، یعنی برخی از معارف همواره ثابت و همیشگی و بعضی حادثند، از این رو می‌توان دریافت که مقصود اولیۀ‌ فطرت دربارۀ شناخت، که از یک نظر هدف نهایی است، همان معارف و حقایق ثابت و همیشگی است.»[10]

مرحوم شاه‌آبادی اولین قدم در راه کمال را خودشناسی می‌داند؛ دوری و اعراض از غیر حقیقت را لازم می‌شمارد و بر این باور است که توجه انسان در یک حالت به دو چیز غیر ممکن است و فطرت انسان از توجه به چیزی پیش از آنکه از دیگری منصرف شود، خودداری می‌ورزد و تا از یکی فراغت حاصل نکند، به دیگری نمی‌پردازد. از این رو، به آیۀ 30 سورۀ روم استناد می‌کند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً» که ای انسان طالب حقیقت! دین را به گونه‌ای در نظرت قرار ده که از آنچه غیر حقیقت است رو بگردانی.

در ادامه به کشفیات ده‌گانۀ فطرت می‌پردازد. از شناخت مفهوم و معنای «من عرف نفسه فقد عرف ربه[11]»، به اشراقات عشق اشاره می‌کند و اینکه انسان، عاشق دانش است. ابتهاج و شادمانی، معشوق فطرت است. همچنین از شراره‌های اندوختنی دل سخن می‌گوید و به سامان همان شعله‌ها می‌پردازد و نهیب مراقبت از آن‌ها را بر گوشمان طنین‌انداز می‌کند که اگر این شعله‌ها جان بگیرند، جانی بر جانت نخواهند گذاشت.

مرحوم شاه‌آبادی علت عرضۀ امانت خداوند به انسان و عدم ودیعه گذاشتن آن به دیگر مخلوقات را وجود فطرت می‌داند و می‌فرماید: «خدای عالی دربارۀ‌ لیاقت و قابلیت انسان و کفایت‌های شایستۀ او، به دو ویژگی انسان استدلال می‌فرماید که عبارتند از: ظلومیت و جهولیت. ظلومیت، همان پایین کشیدن نفس از مرتبۀ خودمختاری در کشور پهناور زندگی انسان و قراردادن آن تحت فرمانروایی عقل است که این، نهایت درجۀ عدالتی است که انسان می‌تواند دربارۀ نفس اماره به عمل آورد تا آن را به درجۀ نفس مطمئنه برساند؛ زیرا چنین شیوه‌ای، مطابق خواست فطرت است؛ جهولیت آن است که سالک در طریق سلوکش، هنگامی که مرحله‌ ظلومیت را پشت سر گذاشت و نفس را از سرکشی بازداشت، زمام فرمانروایی را به دست باکفایت عقل بسپارد.»

حی و حیات را به‌وضوح می‌توان از تک‌تک ظهور این کلمات، دید و رایحۀ خوش ماندگاری‌اش را استشمام کرد و حضور این استاد فرزانه را در پیچ و خم هر یک از این کلمات که طریقند، به الی‌الله به‌عینه دید که دست در دستت می‌گذارد و تو را از پیچ و تاب توهمات و آفات زندگی می‌رهاند و خبرت می‌دهد که آنچه از مبدأ فیاض الهی دریافت کرده‌ای، معدوم نخواهد شد و آفات زندگی، جایگاهی در بهشت است.

و در لحظات آغازین کتاب، درخواهی یافت که این رشحات را با چشم سر خواندن کفایت نمی‌کند و چشم دل باید گشود تا حلاوت و شیرینی‌اش بر جانت بنشیند.

نویسنده: مهدی علمی دانشور

 

[1] شذرات‌المعارف، ص 5.

[2] همان

[3] شذرات المعارف، ص 6

[4] شذرات المعارف، ص 5 و 6

[5] شذرات المعارف، ص 130

[6] رشحات البحار، ص 81.

[7] رشحات البحار، ص 156.

[8] رشحات البحار، ص 191.

[9] رشحات البحار، ص 198.

[10] رشحات البحار، ص 273.

[11] بحارالانوار، ج 64.

  • ۰
  • ۰

از طلا ارزنده‌تر

کتاب جواهر الکلام مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن بن شیخ باقر بن شیخ عبدالرحیم نجفی

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید مجتبی رودباری نقل می‌کنند که امام خمینی (ره) فرمود: «من مطلبی را از استادم، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی (رضوان الله علیه)، نقل می‌کنم و ایشان از پدر بزرگوارش[1]، که از شاگردان "صاحب جواهر[2]" بودند، نقل می‌کرد. آقای شاه‌آبادی می‌فرمود:

صاحب جواهر دارای پسری بود که از فضلای به‌نام حوزه علمیه نجف به شمار می‌رفت و تصادفاً در حیات پدر فوت می‌کند. در روز تشییع،‌ با اینکه هاله‌ای از غم و اندوه سرتاسر نجف را فراگرفته بود،‌ صاحب جواهر، که خود صاحب عزا بود، از فرصت کوتاه استفاده کرد و تا جمع شدن علما و طلاب حوزه و اهالی نجف برای تشییع جنازه، نصف صفحه‌ای از کتاب جواهر را به رشته تحریر درآورد.» [3]

 

منبع: عارف کامل، ص 8-9

 

[1] مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدجواد اصفهانی حسین‌آبادی (ره) متوفای 1312ق

[2] مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن بن شیخ باقر بن شیخ عبدالرحیم نجفی، مؤلف کتاب «جواهر الکلام» که یک دورۀ کامل فقه است ـ معروف به «صاحب جواهر» ـ از علمای بزرگ شیعه است و متوفای 4 شعبان 1266ق.

[3] صحیفۀ دل، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 80

  • ۰
  • ۰

اثر خوراک بر بصیرت

سیره عرفانی آیت‌الله شاه‌آبادی

تأثیر لقمه و غذای انسان بر داشتن روحی خدایی و درونی بصیر و بینا بر کسی پوشیده نیست. این مطلب در روایات فراوانی آمده و قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ[1]؛ پس انسان باید به خوراکش با تأمل بنگرد.» بنابراین نه‌تنها حلال و حرام بودن لقمه، که پاکی و طهارت آن نیز بر پاکی روح انسان مؤثر است. آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی با دانستن این نکته، چرایی از میان رفتن چشمان بصیر انسان را بیان می‌کند. علاوه بر اینکه با تعمق در این حکایت جلوه‌ای از روح عرفانی آن عارف کامل رخ می‌نماید:

یک روز، بعد از نماز جماعت، یک مرد روستایی خدمت آیت‌الله شاه‌آبادی رسید و گفت: «هر وقت من نمازم را به شما اقتدا می‌کنم، سیدی را می‌بینم که جلوتر از شما به نماز می‌ایستند. آقا از او می‌پرسند: «شغل شما چیست؟» او می‌گوید: «مرد کشاورزی هستم که از یکی از روستاهای ورامین محصولات خود را به شهر می‌آورم و می‌فروشم.» آقا پرسیدند: «غذا چه می‌خوری؟» روستایی پاسخ داد: «از محصولات خودم.» روز بعد، همان مرد خدمت آقای شاه‌آبادی رسید و عرض کرد که من امروز آن سید را ندیدم. آقای شاه‌آبادی می‌پرسند: «امروز غذا چه خورده‌ای؟» مرد روستایی پاسخ داد که از بازار تهیه کردم. آقای شاه آبادی فرمودند: «به همین دلیل است که آن سید را ندیده‌ای.»[2]

 

[1] سوره عبس، آیه 24

[2] به نقل از آقای محمد رضا خوشدل، خادم مسجد جامع بازار

  • ۰
  • ۰

مرحوم حجت‌الاسلام دوانی استاد تاریخ

جالب است که هم پدر و هم جد شهید شاه‌‌آبادی هردو انقلابی بودند. جَدّشان در برابر اعمال ناصرالدین شاه قیام کردند تا جایی که از اصفهان جلب به تهران شد. پدر هم در اوایل با رضاخان طرف می‌شود و حدود یازده ماه به عنوان اعتراض در حضرت عبدالعظیم متحصن می‌شود. در همین‌‌جا من تذکری هم بدهم که انگیزۀ قیام در امام خمینی چه بسا از این استاد بزرگوار سرچشمه گرفته بود. تعبیری که مرحوم آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی از رضاخان و اعمال او کرده بود، بعدها می‌‌بینیم همین تعبیر را امام در کشف‌الاسرار راجع به رضاخان و در اعلامیه ایام انقلاب درباره پسرش محمدرضا کرده است.

 

راوی: حجت‌الاسلام علی دوانی

  • ۰
  • ۰

حسن شاه‌آبادی فرزند آیت‌الله شاه‌آبادی

پدرطوری بودند که ما مجبور بودیم که به ایشان احترام بگذاریم. علت آن این بود که انسانی بودند که هیچ موقع کلمۀ زشتی به انسان نمی‌گفتند. اگر هم خطا می‌کردیم، نهایت نصیحت می‌کردند که خطا نکنید و می‌گفتند کارتان خطا بوده. ما اجباراً باید به ایشان احترام می‌گذاشتیم، چون اگر ما احترام نمی‌گذاشتیم، همسایگان هم احترام نمی‌گذاشتند و کسی احترام نمی‌گذاشت. وقتی ایشان به مسجد می‌رفتند و ما هم دنبالشان می‌رفتیم، محال بود که ما هم‌قدم با ایشان راه برویم. دو قدم دورتر از ایشان راه می‌رفتیم و به ایشان احترام می‌گذاشتیم، برای اینکه مردم بدانند ایشان پدر ما هستند و ما بچۀ ایشان هستیم. مردم هم به ایشان احترام می‌گذاشتند و وقتی ایشان را می‌دیدند، سلام می‌گفتند و رد می‌شدند.[1]

 

راوی: حسن شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌آبادی

 
  • ۰
  • ۰

مرحوم آخوند خراسانی استاد آیت‌الله شاه‌آبادی

مرحوم والد درباره مقام اخلاقی آخوند خراسانی و روش او در برخورد با مخالفان این داستان را نقل می‌فرمودند:

در زمان مرحوم آخوند و مرحوم سید صاحب عروه، موضوع مشروطه و استبداد مورد اختلافات شدید اطرافیان عَلَمین بود، تا آن حدّ که طرفین یکدیگر را تفسیق می‌کردند. یکی از اطرافیان مرحوم سید در تبریز مریدی داشت که مقلّد آخوند خراسانی بود. روزی مرید از تبریز به نجف رفت و مهمان آن مراد خود شد و از او خواست که با وی برای پرداخت وجوه شرعی به خدمت آخوند برود. آن مراد، متحیر شد که چه کند! اگر می‌گفت که رابطه‌اش با آخوند خراسانی خوب نیست، مریدش را از دست می‌داد، و اگر علنی نزد آخوند می‌رفت، دوستانش که از طرفداران سید بودند، او را مؤاخذه می‌کردند.

فصل تابستان بود. ساعت ملاقات مرحوم آخوند، دو و نیم بعد از ظهر بود. ساعت یک بعد از ظهر به سبب شدت گرما بازار تعطیل می‌شد. آن مراد در ساعت مقرر، عبا بر سر کشید و با مریدش نزد آخوند آمد. مرحوم آخوند در سرداب بود که صدای در را شنید. در را باز کرد، وقتی آن‌ها را دید، متوجه موضوع شد، لذا آن‌ها را به همان سرداب برد و آن مراد را بسیار احترام کرد و با عتاب به آن مرید گفت: «شما چرا این کار را کردید و باعث شدید آقا در این گرما تا اینجا بیایند؟ با خود ایشان حساب می‌کردید تا در وقت دیگری وجوه را بیاورند. اکنون هم شما در حضور من با آقا حساب اموالت را انجام بده.»

بعد از این قضیه، آن آقا یکی دو بار به مجلس آخوند رفت، ولی دیگر از آن احترام خاص خبری نبود. روز سوم از مرحوم آخوند پرسید: «شما آن روز با من آن‌طور رفتار کردید، ولی حالا به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنید، علت چیست؟» آخوند فرمود: «آن روز مسئله حیثیت شما نزد آن آقا مطرح بود و رفتار من در آن موضوع تأثیر داشت، اما الآن که علما در مجلس حضور دارند و در طبقه بر شما اولویت دارند، برخورد معمولی کردم.»

من این داستان آخوند خراسانی را برای مرحوم امام نقل کردم، ایشان هم فرمود:

در زمان آیت‌الله بروجردی برای یکی از آقایان شبیه همین موضوع اتفاق افتاد. یکی از آقایان محترم تهران که از نظر اجتماعی، فردی مهم و محترم بود و از آیت‌الله بروجردی اجازه داشت. با سعایت عده‌ای آقای بروجردی اجازه خود را پس گرفت. سعایت‌کنندگان به پس گرفتن اجازه هم اکتفا نکردند و این مسئله را همه‌جا مطرح می‌کردند تا همه بفهمند آقای بروجردی اجازه‌اش را پس گرفته است. به آقای بروجردی گفتند: «آقا شما کرامت این شخص را از بین بردید، چون او قبل از نمایندگی شما در تهران آقایی داشت و با اجازه شما رونق بیشتری پیدا کرد، ولی با این کار شما، او ضربه زیادی دید.» آقای بروجردی خیلی متأثر شد و فرمود: «تصمیم گرفته‌ام یا به کسی حکمی ندهم یا اگر دادم، تا خلاف شرع آشکار مرتکب نشد، از او پس نگیرم.»

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی استاد امام خمینی

نکتۀ جالب در رابطه با حضرت آیت‌الله شاه‌آبادی، موضوع و بحث فطرت است. فطرت در طول سالیان و قرون مختلف تغییر نمی‌­کند. یعنی در حال حاضر که ما در قرن 21 هستیم، جامعۀ امروزی مواجه با همان دستورات دینی است که در حدود 1400 سال از عمر آن می­‌گذرد؛ در عین حال که فطرت انسانی تغییر نکرده است. فطرت آدم­‌ها همانی است که قبلاً بوده است. هنوز هم با گذشت این‌­همه سال، ما انسان‌­های زیبا و صادق را دوست داریم. دربارۀ مسائل خلقت، خداوند و جهان هستی کنجکاویم و همیشه دوست داریم بیشتر بدانیم. این‌­ها چیزهایی است که در فطرت ما وجود دارد (این شبهه‌­ای است که عده‌­ای می‌­گویند به اسلام هم سرایت می‌­کند. اگر این‌­طور است، پس باید اسلام عوض شود! یک دین جدید بیاید! پس چرا نمی‌­آید؟) هنوز هم آدم‌­ها حق‌‌پرست هستند، آدم‌­ها راستگو یا علاقه‌­مند به راستگویی هستند.

حضرت آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی بر این بحث بسیار کار کرده‌­اند و عمق وجود آدم‌­ها را هدف می‌گرفتند. می‌‌بینید وقتی صدای موسیقی پزشکی نزدیک مسجد، برای مسجد مزاحمت ایجاد می‌­کند، نظرشان این نبوده که صدای موسیقی آن پزشک به هر قیمتی قطع شود، بلکه عقیده داشتند خود دکتر باید اصلاح گردد؛ در این کار هم موفق می‌‌شوند. یعنی به معلول کار ندارند، بلکه علت را درست می‌­کنند. با اصلاح علت، معلول نیز خودبه‌‌خود از بین می‌‌رود.

در زمینۀ عرفان هم باز به همین‌‌گونه است. آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی هم فقیه بودند هم عارف. در زمانی که خیلی از آدم‌­ها عرفان را مورد مذمت قرار می‌­دادند، ایشان مردانه ایستادند و عرفان تدریس کردند. شاگردانی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی و امثال ایشان را تربیت کردند. اما عرفان ایشان با بقیه تفاوت داشت. عرفان اصیل اسلامی بود. مانند بعضی از عرفا به فکر خودشان نبودند. ایشان درد مردم را می‌­شناختند و بیان می‌­کردند. می‌­گفتند که مسلمانان این مشکلات را دارند و بر اساس شناخت دردها، راه­های درمان آن را می‌­گفتند. حضرت امام در مکتب ایشان بودند که توانستند جهان را تحت تأثیر قرار بدهند و اسلام را سربلند کنند. ایشان درد دین داشتند؛ درد اینکه چرا مسلمانان باید این­‌قدر ذلیل و خوار باشند. عرفان ایشان گوشه­‌نشینی نبود. بلکه این تصور را که عارف آدم سر به زیر و گوشه‌‌نشینی است، از مردم می‌­گرفت. شهید مطهری هم در این باره مطالب زیادی در کتاب‌­های خود بیان کرده است.

برای تفهیم بیشتر این مطلب، من از بحث «ماده و صورت» در فلسفه  کمک می­‌گیرم. در این بحث، عنوان می‌­شود که ماده هیچ‌‌گاه بدون صورت نیست. اگر صورت از ماده جدا شود، بلافاصله یک صورت دیگر جایگزین آن خواهد شد. شما وقتی در جامعه نتوانستید فرهنگ خوبی را جا بیندازید، فرهنگ بد خودبه‌‌خود می­آید. این جزء بدیهیات است که وقتی مردم هیچ سیرۀ عملی و فرهنگی نداشته باشند، دچار انحطاط فرهنگی هم می‌­شوند. ما اگر نتوانیم عرفان اسلامی را برای مردم بیان کنیم، خودبه‌‌خود یوگا، مدیتیشن، ووشو یا عرفان‌­های منفی و عرفان‌‌های التقاطی در جامعه رشد می‌­کنند. من نمی­‌گویم همۀ این‌‌ها غلط است، اما باید قبول کنیم که التقاطی است؛ به این معنی که یک جاهایی درست است، اما یک جاهایی غلط است و در نهایت راه نادرست را می­‌روند. به بیان دیگر، این قانون طبیعت است و هیچ گریزی از آن نیست. وقتی نتوان مردم را سیراب کرد، آن‌‌ها دنبال سراب می‌­روند.

متأسفانه ما نتوانسته‌­ایم آن عرفان اصیل اسلامی را به همراه فواید آن در بین مردم جا بیندازیم و آن را شفاف و روشن بیان کنیم. بعضی‌­ها ممکن است متخصص در عرفان هم باشند، ولی همین سؤال‌­ها را بپرسند؛ یعنی باید روشن شود که درد و مشکل چیست. عرفان آمده است که برای ما چه کاری انجام دهد؟ هر علمی متولی یک سری مسائل است. عرفان هم مسائل مربوط به خودش را دارد. به نظر من، مهم‌­ترین مسئله­‌ای که مردم در عرفان به دنبال آن می‌­گردند، آرامش است (آرامش در این دنیا). به عنوان نمونه، ملاحظه می‌­فرمایید که مردم از نظر اقتصادی و جنبه‌­های دیگر، کم و بیش امرار معاش می­‌کنند. ولی بعضی از افراد پول­‌های زیادی خرج می‌­کنند تا یک آدم رمال بیاید و به آن‌ها بگوید چطور باید به آرامش برسند! عرفان امروز نیاز به این دارد تا در جامعه مطرح شود. برای اثبات و طرح این نیاز، محتاج این هستیم تا عارفان اسلامی را به عنوان الگو و استاد معرفی کنیم. به مردم بگوییم در موضوع عرفان اسلامی، این شخصیت نمونۀ یک عارف کامل است. علی‌‌رغم اینکه اشخاص با این خصوصیات خیلی کم وجود دارد، به هر حال شخصیت­‌هایی مانند آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی، امام و آیت‌‌الله بهجت نمونه‌­هایی از این‌­گونه عرفا هستند.

 

منبع: مصاحبه با دکتر عباس گوهری

  • ۰
  • ۰

اثبات توحید از دو فطرت

 

بدان که مفسرین، از عامه و خاصه، هر یک به حسب طریقۀ خود، طوری بیان کیفیت فطری بودن دین یا توحید را کرده‌اند. و ما در این اوراق بر طبق آراء آن‌ها سخن نگوییم، بلکه در این مقام آنچه از محضر شریف شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی دام ظله، که متفرد است در این میدان، استفاده نمودم بیان می‌کنم، گرچه بعضی از آن‌ها به طریق رمز و اشاره در کتب بعضی از محققین از اهل معارف هست، و بعضی از آن به نظر خود قاصر رسیده است.

[...] بدان که از فطرت‌هایی که «فَطَرَ النّاسَ عَلَیها[1]»، فطرت تنفر از نقص است، و انسان از هر چه متنفر است، چون در او نقصانی و عیبی یافته است از آن متنفر است. پس عیب و نقص مورد تنفر فطرت است، چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است. پس متوجهٌ الیهِ فطرت باید واحد و احد باشد، زیرا که هر کثیر و مرکبی ناقص است، و کثرت بی‌محدودیت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است، نه توجه آن. پس، از این دو فطرت، که «فطرت تعلق به کمال» و «فطرت تنفر از نقص» است، توحید نیز ثابت شد.[2] بلکه استجماع حق جمیع کمالات را و خالی بودن ذات مقدس از جمیع نقایص نیز ثابت گردید. و سورۀ مبارکۀ توحید که نسبت حق جل و علا را بیان می‌فرماید، به حسب فرمودۀ شیخ بزرگوار ما روحی فداه، از هویت مطلقه که متوجهٌ الیهِ فطرت است و در صدر سورۀ مبارکه[3] به کلمۀ مبارکۀ «هُوَ» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتی است که در دنبالۀ آن مذکور است.

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 11، ص 181-185؛ برگرفته از عارف کامل، ص 111-113

 

[1] روم 30

[2] مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی در کتاب رشحات‌البحار خود، در ذیل آیۀ 18 سورۀ کهف (وَ إِذْ قالَ مُوسی‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً) چنین می‌فرماید: «بدیهی است که انسان بما هو انسان، نه بما هو موسی (ع)، عاشق ارتقا به کمال نفس خویش است. به طوری که عشق وی در این کمالات محدود فرونمی‌نشیند و از آنجایی که فطرت معصوم از خطاست و عشق نیز قوی‌ترین براقی است که باعث وصول به معشوق می‌شود، پس باید به وجود کمال غیرمتناهی در دار تحقق و نیز امکان وصول به آن، که همان مبدأ و معاد است، حکم نمود. این است که موسی برای وصی خود، یوشع، عشق خود را با دوام طلب خود تا رسیدن به در معشوق خویش، یعنی انسان کامل که محل اجتماع بحر وجوب (به خاطر فنای خود در آن) و بحر امکان (به خاطر بقای خود به آن) اظهار داشت.» رشحات‌البحار، مترجم: زاهد ویسی، چاپ سوم، ص 460

[3] منظور سورۀ توحید است.