مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آخوند خراسانی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تحصیل در نجف

آیت‌الله شاه‌آبادی

پس از مدتی ایشان در سال 1322 هـ ق تصمیم گرفتند که به نجف بروند. علت هم آن بود که مرحوم آخوند می‌خواستند دروس اصول‌شان را تنظیم و به نام «کفایة الاصول» انتشار دهند. همین موضوع سبب شد ایشان برای استفاده عازم نجف شوند و اگر کفایه آخوند خراسانی و اصول جدید ایشان نبود، بعید بود مرحوم والد به نجف بروند، چون ایشان در آن موقع مجتهد بودند؛ ولی چون احتمال دادند که این کتاب مطالب تازه‌ای داشته باشد، برای استفاده علمی از محضر آخوند به نجف رهسپار شدند.

ایشان به مرحوم آخوند بسیار معتقد بود و می‌فرمود: «آخوند از نظر دینی و علمی نزد من مقام بسیار والایی دارد». حتی اگر کسی می‌خواست به صاحب کفایه اشکال بگیرد، می‌فرمود: «تعبیر به اشکال نکنید. تعبیر کنید به اینکه مطلب ایشان را نفهمیدم تا من برای شما بیان کنم.»[1]

البته ایشان در زمانی که در نجف بودند غیر از درس آخوند خراسانی، در درس آیةالله شیخ‌الشریعه اصفهانی و همچنین آیةالله میرزا حسین خلیلی شرکت کردند و بهره‌های فراوانی بردند، ولی برنامه اصلی ایشان درس آخوند بود.

به یاد دارم ایشان شرحی بر کفایه مرحوم آخوند در دو جلد به رشته تحریر درآوردند و قسمت‌هایی از آن را برای ما قرائت می‌کردند و بنده و برادرم حاج آقا نورالله متن آن را می‌نوشتیم و نسخه‌برداری می‌کردیم.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 112

 

[1] مرحوم دکتر ابوالقاسم گرجی در این‌باره گوید: شخصی از مرحوم شاه‌آبادی درباره آخوند خراسانی سؤالی پرسید. ایشان فرمودند: «بدایۀ فکر مرحوم آخوند، نهایۀ فکر دیگران بود». (برگرفته از مصاحبه شفاهیِ مؤسسه شمس‌الشموس با مرحوم آقای دکتر گرجی)

 

  • ۰
  • ۰

اعلم کیست؟

سید صدرالدین کوپایی

مرحوم آسید صدر الدین کوپایی در نجف، هم‌دوره مرحوم پدر و از علاقه‌مندان ایشان بود. این دو بزرگوار با این‌که در قضیۀ مشروطه و استبداد دو عقیده مختلف داشتند و مثلاً آسید صدرالدین در درس آسید کاظم یزدی شرکت می‌کرد و مرحوم آقا در درس آخوند خراسانی، ولی با همدیگر بسیار رفیق بودند.

این جریان را من از آقای سید صدرالدین کوپایی در تهران شنیدم که وقتی آسید صدر الدین قصد مراجعت به ایران داشت، مرحوم آقا به ایشان گفت: «الآن که شما می‌خواهید به ایران بروید، اگر در آنجا پرسیدند اعلم کیست، شما که درس آخوند را ندیدید، چطور می‌خواهید اعلم را تعیین کنید و مثلاً بگویید که آسید کاظم اعلم هستند؟! حق این است که بیایید درس آقای آخوند را هم ببینید تا بتوانید قضاوت کنید.» لذا آقای کوپایی به جهت اینکه به پدر ما خیلی عقیده داشت، مدتی هم در درس آخوند شرکت کرد و سپس به ایران آمد.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113

  • ۰
  • ۰

آخوند را کشتند

سیره سیاسی آیت‌الله شاه‌آبادی

استادان آیت‌الله شاه‌آبادی رهبران سیاسی بزرگی چون مرحوم آخوند خراسانی (از رهبران سه‌گانۀ مشروطه) بودند که ایشان قبلاً برای رهبری بهتر قیام، تصمیم گرفت به ایران بیاید. روز قبل از حرکت، آیت‌الله شاه‌آبادی با ایشان ملاقات داشته و ایشان را در سلامت کامل دیده بود. صبح روز مقرر برای حرکت به ایران، آخوند خراسانی رحلت می‌کنند، آیت‌الله شاه‌آبادی که ایشان را عقل مجسم می‌دانست و بعد از نامش «روحی له فداه» به کار می‌برد، کراراً می‌فرمود ایشان را کشتند.[1]

 

[1] مجله حکومت اسلامی، شماره 24، سال 1381، ص 87 ـ 83

  • ۰
  • ۰

از اصفهان تا عراق

کتاب کفایه الاصول

شروع تحصیلات حوزوی آیت‌الله شاه‌آبادی همان اصفهان بود و بسیاری از علوم اسلامی را در حوزه اصفهان گذرانده بودند. وقتی به تهران آمدند در دوازده سالگی، تحصیلات حوزوی‌شان  را در تهران ادامه دادند. اساتید بزرگی مثل آیت‌الله آشتیانی در فقه و مرحوم میرزا‌هاشم اشکوری گیلانی در عرفان از اساتید ممتاز و مشخص آیت‌الله شاه‌آبادی در تهران بودند. آیت‌الله شاه‌آبادی با پشتکار و استعدادی که داشتند در سن هجده سالگی به مرتبه اجتهاد رسیدند و تحصیلشان را هم به پایان ‌رساندند. همین زمان بود که با مراجعه والد محترمشان به اصفهان و فوت ایشان در اصفهان، تصمیم می‌گیرند که به نجف اشرف مشرف بشوند. علتی هم که ایشان تصمیم به این سفر گرفتند این بود که مرحوم آیت‌الله خراسانی کتاب کفایة‌الصول را تألیف کرده بودند و مبانی تازه‌ای توسط آیت‌الله ملامحمد کاظم خراسانی در اصول فقه ارائه شده بود.

آیت‌الله شاه‌آبادی تصمیم می‌گیرند که بروند از نزدیک و با این شخصیت بزرگوار علمی و اصولی آشنا شوند. به خاطر همین مشرف به نجف اشرف می‌شوند و هفت سال حضور آیت‌الله را درک می‌کنند و با فوت مرحوم به سامرا تشریف می‌برند و در محضر آیت‌الله العظمی میرزای شیرازی دوم حضور می‌یابند؛ اگرچه از شاگردان رسمی آیت‌الله نبودند و خودشان، هم در نجف و هم در سامرا حوزه درسی بزرگی را تشکیل دادند و به تدریس علوم فقهی و فلسفه و عرفان در نجف و سامرا اشتغال داشتند. به هر حال، مدت اقامت آیت‌الله شاه آبادی در نجف و سامرا جمعاً هشت سال طول کشید.

 

راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

استادان آیت‌الله شاه‌آبادی

مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی در دوران حیات خویش از محضر درس این اساتید بهره‌مند شده‌اند:

1 . مرحوم آیت‌الله شیخ احمد مجتهد بیدآبادی، برادر بزرگتر آیت‌الله شاه‌آبادی، متولّد 1279 و متوفّای 1357ق که به اذعان بسیاری از علما، پیش از آن‌که به سنّ بلوغ برسد به مقام اجتهاد نائل آمد.

2 . مرحوم علامه میرزا محمّدهاشم خوانساری چهارسوقی، صاحب اصول آل الرسول (برادر صاحب روضات) که از اساتید آیت‌الله شاه‌آبادی در دوران اقامت ایشان در اصفهان بوده‌اند.

3 . میرزای جلوه (میرزا ابوالحسن طباطبایی اصفهانی) متوفای 1314ق که یکی از حکمای اربعه بوده‌اند و در عصر قاجار در تهران اقامت داشته است و آیت‌الله شاه‌آبادی از درس فلسفة ایشان استفاده کرده‌اند.

4 . مرحوم آیت‌الله میرزا هاشم گیلانی اشکوری مشهور به آقا میرزا هاشم رشتی، متوفای 1332ق، صاحب حاشیه بر مصباح الأنس که استاد عرفان آیت‌الله شاه‌آبادی در تهران بوده‌اند.

5 . مرحوم آیت‌الله میرزا محمّدحسن آشتیانی متوفای 1319ق، که از شاگردان مبرز شیخ انصاری بود و آیت‌الله شاه‌آبادی قبل از رفتن به نجف از دروس فقه و اصول ایشان در تهران استفاده می‌کردند.

6 . مرحوم آیت‌الله ملا محمّدکاظم خراسانی (صاحب کفایه)

7 . مرحوم آیت‌الله شیخ فتح‌الله شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه)

8 . مرحوم آیت‌الله حاج میرزا حسن خلیلی که در سال 1326ق در مسجد سهله وفات یافتند. آیت‌الله شاه‌آبادی از محضر درس این سه استاد اخیر در دورة اقامت هفت سالة خود در نجف استفاده کرده‌اند.

9 . مرحوم آیت‌الله میرزا محمّدتقی شیرازی (میرزای دوّم)

  • ۰
  • ۰

مرحوم آخوند خراسانی استاد آیت‌الله شاه‌آبادی

مرحوم والد درباره مقام اخلاقی آخوند خراسانی و روش او در برخورد با مخالفان این داستان را نقل می‌فرمودند:

در زمان مرحوم آخوند و مرحوم سید صاحب عروه، موضوع مشروطه و استبداد مورد اختلافات شدید اطرافیان عَلَمین بود، تا آن حدّ که طرفین یکدیگر را تفسیق می‌کردند. یکی از اطرافیان مرحوم سید در تبریز مریدی داشت که مقلّد آخوند خراسانی بود. روزی مرید از تبریز به نجف رفت و مهمان آن مراد خود شد و از او خواست که با وی برای پرداخت وجوه شرعی به خدمت آخوند برود. آن مراد، متحیر شد که چه کند! اگر می‌گفت که رابطه‌اش با آخوند خراسانی خوب نیست، مریدش را از دست می‌داد، و اگر علنی نزد آخوند می‌رفت، دوستانش که از طرفداران سید بودند، او را مؤاخذه می‌کردند.

فصل تابستان بود. ساعت ملاقات مرحوم آخوند، دو و نیم بعد از ظهر بود. ساعت یک بعد از ظهر به سبب شدت گرما بازار تعطیل می‌شد. آن مراد در ساعت مقرر، عبا بر سر کشید و با مریدش نزد آخوند آمد. مرحوم آخوند در سرداب بود که صدای در را شنید. در را باز کرد، وقتی آن‌ها را دید، متوجه موضوع شد، لذا آن‌ها را به همان سرداب برد و آن مراد را بسیار احترام کرد و با عتاب به آن مرید گفت: «شما چرا این کار را کردید و باعث شدید آقا در این گرما تا اینجا بیایند؟ با خود ایشان حساب می‌کردید تا در وقت دیگری وجوه را بیاورند. اکنون هم شما در حضور من با آقا حساب اموالت را انجام بده.»

بعد از این قضیه، آن آقا یکی دو بار به مجلس آخوند رفت، ولی دیگر از آن احترام خاص خبری نبود. روز سوم از مرحوم آخوند پرسید: «شما آن روز با من آن‌طور رفتار کردید، ولی حالا به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنید، علت چیست؟» آخوند فرمود: «آن روز مسئله حیثیت شما نزد آن آقا مطرح بود و رفتار من در آن موضوع تأثیر داشت، اما الآن که علما در مجلس حضور دارند و در طبقه بر شما اولویت دارند، برخورد معمولی کردم.»

من این داستان آخوند خراسانی را برای مرحوم امام نقل کردم، ایشان هم فرمود:

در زمان آیت‌الله بروجردی برای یکی از آقایان شبیه همین موضوع اتفاق افتاد. یکی از آقایان محترم تهران که از نظر اجتماعی، فردی مهم و محترم بود و از آیت‌الله بروجردی اجازه داشت. با سعایت عده‌ای آقای بروجردی اجازه خود را پس گرفت. سعایت‌کنندگان به پس گرفتن اجازه هم اکتفا نکردند و این مسئله را همه‌جا مطرح می‌کردند تا همه بفهمند آقای بروجردی اجازه‌اش را پس گرفته است. به آقای بروجردی گفتند: «آقا شما کرامت این شخص را از بین بردید، چون او قبل از نمایندگی شما در تهران آقایی داشت و با اجازه شما رونق بیشتری پیدا کرد، ولی با این کار شما، او ضربه زیادی دید.» آقای بروجردی خیلی متأثر شد و فرمود: «تصمیم گرفته‌ام یا به کسی حکمی ندهم یا اگر دادم، تا خلاف شرع آشکار مرتکب نشد، از او پس نگیرم.»

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113