انسان و اشتیاق، آدم و عشق، همسفر و همسرنوشتند؛ بلکه انسان زادۀ عشق، مفطور به فطرت عشق، مجبول به جبلت عشق، مفتون جام جانان و مسحور صهبای الست است. شاید یکی از پیامهای آیۀ کریمۀ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[1] نظر به عشقی باشد که کلید آن در جان و فطرت انسانی تعبیه شده است، که اصحاب «ایمان» با ورود به بارگاه قدسی و ملکوتی عشق در امنیت کامل علمی و عملی قرار گرفته و با عشق به تفرد و توحد رسیده و به تفرج اسمای جمال و جلال الهی میپردازند و وسوسۀ هیچ اهرمن درونی و بیرونی، رهزن راه رهایی و صراط سلوک سوی و حمید آنان نخواهد داشت؛ چنان که قرآن میفرماید: «لاَ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»[2]
برخی عشق را شجرۀ طیبۀ فطری و طوبای سرشتی انسان دانسته و مائدۀ پرفایده و موهبت رحمانی قلمداد میکنند و برخی بر اثر جهالت یا غفلت یا تجاهل و تغافل آن را نوعی بیماری و مرض میدانند؛ چنانکه علامۀ شهید مطهری میفرماید: «بعضی خودشان را با این کلمه خلاص کردهاند که این یک بیماری است و یا یک ناخوشی و یک مرض است.»[3]
و برخی از رهیافتگان درگاه و بارگاه عشق، عشق را «امانت الهی» تفسیر میکنند که بر دوش انسان نهاده شده و کتاب تکوین و تشریع را شرح عشق و منشور محبت قلمداد و امثال علامه جوادی آملی، زیارت جامعه را مثنوی عشق و منشور ارادت توصیف میکنند.[4] این رویکردها و قرائتهای متفاوت و متهافت از عشق، معلول عللی مانند ظرفیت علمی و عملی انسانها، پیچیدگی و متناقضنمایی یا پارادوکسیکال بودن عشق، ظهور و تجلیات عشق در مجالی و مجاری متکثر و تقسیمات گوناگون آن است، و شاید یکی از علل نیز تنزل دادن معنا و مقولۀ عشق از آسمان به زمین و رنگ شهوانی به آن دادن و از رایحۀ شهودی آن کاستن باشد. به هر حال در تفسیر جهان و انسان، اصالت از آنِ عشق است.
در آن خلوت که هستی بینشان بود / به کنج نیستی عالم نهان بود
قمار عاشقی با خویش میباخت / نوای دلبری با خویش میساخت[5]
بنابراین عشق، محور «بودن»، مبنای «شدن» و ملاک «شهود کردن» است و انسان بدون تفسیر عاشقانه از هستی و منهای تدبیر و تعالی عاشقانه در متن زندگی خویش، گرفتار «مردگی» و «روزمرگی» است و هرگز صعود را تجربه نخواهد کرد و هماره در هبوط غوطهور است، که چه خوش سرود لسان الغیب:
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتوی من نماز کنید
که اگر حکما نغز گفتهاند شیئیت شیء به صورت آن است نه مادهاش، صورت انسان عشق است که انسان هفت شهر عشق را در قوس نزول طی کرد و در قوس صعود نیز بایسته و شایسته است هفت شهر عشق را پشت سر گذارد تا به حقیقت نایل آید. بنابراین انسان باید هم عشق داشته باشد تا کمال موجود را صیانت کند، و هم اشتیاق تا کمال مفقود یا مجهول را مطلوب و مقصود خویش قرار دهد، که شوق ترکیبی از وجدان کمالات قبلی و فقدان کمالات بعدی یا فعلیت پیشینی و پسینی است و شوق شدید و محبت مفرط به عشق منتهی میشود که صیانت از دادههای قبلی و یافتههای فعلی است و عشق، سرچشمۀ حرکت جوهری اشتدادی و اشتیاقی در استعلای وجودی و استکمال علمی و عملی است. علامه جوادی فرمودهاند:
شدت شوق به یکی از دو جهت است: اول، شایق کمالهای بسیاری را دارا باشد و داشتن کمال زیاد موجب شدت ادراک میشود و موجودی که درک زیادی نسبت به کاستیهای خود دارد، شوق فراوانی برای رفع کاستیها دارا میباشد. دوم، شایق فقدان فراوانی داشته باشد. فقدان زیاد گرچه موجب کاستی ادراک میشود، ولیکن انتظار فراوانی را به وجود میآورد.[6]
این حقیقت، معلول فقر ذاتی و نیاز نفسی و مطلق، نه نسبی و مقید انسان است، و قرآن کریم وصف وجودی انسان و نعت انفسی آدمی را «فقر» دانسته و میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ[7]»
که انسان عین ربط و محض تعلق به غنی مطلق است. به همین دلیل خداوند عشق حقیقی دارد، اما از «شوق» منزه است؛ زیرا امکان ندارد چیزی از او غایب و در او خلأ و خللی باشد. چرا که شوق، ترکیبی از موجود و مفقود یا وجدان و فقدان است. علامه حسنزاده آملی میفرماید:
حرکت در شوق نهفته است؛ پس چیزی دارد و چیزهایی ندارد. هم واجد است و هم فاقد، مثل من و شما. و اگر ما در این نشئه ابدی هم بودیم، باز بنای کار همین بود و هیچوقت آرام نمینشستیم. همهاش میخواستیم بدانیم و بفهمیم و بیابیم...[8]
استاد مطهری هم پس از تقسیم نفوس به کامله، متوسطه و متوغل در طبیعت میفرمایند:
در غیر از ذات حق، نفوس کامله و غیره در آنها هم عشق است و هم شوق. عشق است از آن نظر که به معشوق حقیقی رسیدهاند و شوق است از آن نظر که هنوز به تمام مقامات و درجات خود نرسیدهاند و در حال سلوک و سیر میباشند.[9]
به هر تقدیر، انسان رهرو منزل عشق و مقیم اقلیم وجود است تا به عشق، که مفتاح کمال و کلید گشایش و تجلی جمال و جلال الهی است. به تعبیر ملاصدرای شیرازی:
مبدأ هر جنبشی عشق است و شوق / میدواند عشق عاشق را به فوق[10]
آری، عشق حقیقی عبارت است از «قرار گرفتن موجودی کمالجو (انسان) در جاذبۀ کمال مطلق (خداوند متعالی)؛ یعنی، پروردگاری جمیل، مطلق، بینیاز، یگانه، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را میطلبند.[11]» که این عشق همان عشق اکبر و محبت اول است.[12]
پس عشق در جریان حرکت جوهری تکاملی انسان، در مقایسه با مقولههای دیگر چون عقل و... بحری است که انسان را با اسرار عالم و اسمای الهی آشنا بلکه عجین میکند و مکتب عشق، مکتب تربیتی در حوزۀ اخلاق و عرفان و سلوک معرفتی و معنویتی شگرف و شگفتزاست و به همین وزان، بزرگان دین و معرفت دینی و اولیای حکمت و شهود مانند آیتالله محمدعلی شاهآبادی، در حقیقت فقیه و فیلسوف و حکیم و عارف «عشق» است و از حیث جهانبینی دارای اصالت عشق در فهم و ادراک آموزههای اسلامی و معارف وحیانی. او «فطرت عشق» را سرچشمۀ اثبات و تبیین اصول و فروع دین مطرح کرده است. حضرت امام خمینی (ره) نیز به آن چنین اشاره فرمودهاند:
...و این فطرتی است که مشایخ عظام و حکمای بزرگ اسلام، خصوصاً استاد و شیخ ما در معارف الهیه، جناب عارف کامل، آقای آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی روحی له الفداء به (وسیلۀ) آن، کثیری از معارف الهیه را ثابت میفرمایند.[13]
عشق مقولهای ساری و جاری در عالم و آدم است؛ به گونهای که افلاطون معتقد است:
روح فیلسوف باید از فرشتۀ عشق (Eros) الهام پذیرد.[14]
ابن عربی حب و عشق را دین و ایمان خود معرفی میکند:
اُدین بدین الحب انی توجهت / رکائبه فالحب دینی و ایمانی
عرفای اسلامی هم گفتهاند: اذا تمّ العشق فهو الله
مولوى نیز چه نیکو سروده است:
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد / از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
و به تعبیر جامی:
همان بهتر که ما در عشق پیچیم / که بی این گفتوگو هیچیم، هیچیم
و حضرت امام خمینی (رض) که اندیشههای عرفانیاش تفسیری از اندیشه، شهود، بینش و گرایش مرحوم شاهآبادی است، عشق را «عهد الستی» دانسته و انسان را زادۀ عشق میشمارد:
عشق جانان ریشه دارد در دل از روز الست / عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نیست[15]
یا میسراید:
ما زادۀ عشقیم و پسرخواندۀ جامیم[16]
و در مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، تعبیری عمیق دارند:
فان بالعشق قامت السموات[17]
نتیجه آنکه:
1. در حدوث و بقای عالم و آدم، اصالت از آن عشق است.
2. عشق و شوق در انسان برای کمالات موجود و مفقود، دردی نهان و پایدار است.
3. عشق در فطرت انسان به ودیعه نهاده شده و فطرت عشق، سرچشمۀ تکون و تکامل انسان است.
4. مرحوم آیتالله شاهآبادی، در تفسیر انسان و اسلام و دل و دین آدمی معتقد به «اصالة العشق» است و به تعبیر حضرت امام خمینی (ره) در طرح نظریۀ فطرت عشق، «متفرد» است.[18]
5. عشق، تفسیرنشدنی و تعبیرنابردار است و آن شهود و حضور با شناخت علمی به دست نمیآید. به تعبیر حافظ شیرازی:
مشکل عشق نه در حوصلۀ دانش ماست / حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
سخن عشق نه آنست که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
یا مولانا سروده است:
درنیاید عشق در گفت و شنید / عشق دریایی است قعرش ناپدید
هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل گردم از آن
با همۀ این احوال، دورنمایی از عشق را با رویکردی فلسفی و قرائتی عرفانی میتوان تصویر کرد و ما در این مقال از رهگذر نسیم اندیشههای لطیف و شعاع نورانی بینش ظریف مرحوم آیتالله شاهآبادی، گوشههایی از «چیستی عشق» را تبیین کرده و بارقهای از آن حقیقت، فراروی ارباب معرفت و فضیلت قرار میدهیم.
فطرت عشق
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است[19]
عشق آب حیات همۀ موجودات در عوالم هستی و طبقات وجود است و حکما از دو عشق سخن گفتهاند:[20] عشق غریزی که جذبۀ طبیعی محرک تمام موجودات نسبت به کمال نوعی خود است و عشق الهی که در وجود انسان است و جوهری ربانی است که اگر پالایش و پیرایش شود، انسان را شبیه خدا یا خداگونه میکند و رنگ و رائحۀ الهی به او میبخشد. و برخی از اهل معرفت گفتهاند:
العشق نار الله الموقده یحترق بها الأشواق الأفئده[21]
عشق آتش شوق الهی است که شوق به ماسوای خدا را پاک میسوزاند و نابود میگرداند.
یا گفتهاند:
العشق مغناطیس یجذب الأرواح اللطیفه الی المحاسن الشریفه[22]
عشق، غلبه و سیطرۀ شهریار الهی در کشور جان آدمی است که این تسلط با تابیدن نور خداوندی بر دل انسان عاشق تحقق میپذیرد.
به همین دلیل مولوی سروده است:
عشق ز اوصاف خدای بینیاز / عاشقی بر غیر او باشد مجاز
و حافظ نشان «مرد خدا» را عشق و عاشقی میداند:
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
مرحوم آیتالله شاهآبادی در تفسیر فطرت عشق مینویسد:
مراد از فطرت الهی، علم و عشق است. چه ذات مقدسش، صرف کمال است و خود، عالم است به ذات خود.
البته ذات مقدسش در غایت ابتهاج و عشق است به ذات خود. بهجتی و عشقی بالاتر از این نیست؛ زیرا که مناط عشق، ادراک کمال است و ادراکش ذات خود را، قویترین ادراکات است و مدرک که ذات مقدس بوده باشد، اکمل و اتم مدرکات است...[23]
و این مطلبی است که جناب بوعلی سینا در «اشارات و تنبیهات» آورده است:
اجل مبتهج شیئی هو الاول بذات، لانه اشد الاشیاء ادراکا لاشد الاشیاء کمالا الذی هو بریء عن طبیعته الامکان و العدم...[24]
و ملاصدرای شیرازی فرموده است:
و هو مبتهج بذاته لا بغیره، از لاغیر و لانه و لا شریک له و هو العزیز الغفار...[25]
یا فرمودند:
و هو اعظم الاشیاء بهجه و محبه لذاته[26]
مرحوم شاهآبادی میفرماید که انسان به چهار چیز مفطور است:
اول: حس که به واسطۀ آن، انسان ملکی باشد.
دوم: خیال که به واسطۀ آن، انسان ملکوتی باشد.
سوم: عقلی که به واسطۀ آن، انسان جبروتی باشد.
چهارم: عشق که به واسطۀ آن، انسان لاهوتی و فانی در حق گردد.
انسان
الف. انسان ملکی حس
ب. انسان ملکوتی خیال
ج. انسان جبروتی عقل
د. انسان لاهوتی عشق
و انسان مفطور است بر فطرت الهیه که عشق بوده باشد و شاهدش وجدان انسان است که خود را عاشق و شایق کمال مییابد.[27]
چند اصل اصیل در نظریۀ فطرت عشق وجود دارد که عبارت است از:
الف. انسان مفطور و مجبول به عشق الهی است.
ب. عشق از صفات حقیقیۀ ذات الاضافه است و متعلق و معشوق میخواهد.
ج. فطرت در کشف حقایق، حقیق است و از این جهت ارشاد فرموده لزوم و توسل به آن را فی قوله تعالی «فطرة الله» که منصوب است از باب اغراء به فعل محذوف، کأنه فرموده: الزم فطرة الله.
د. عشق که فطرت الهیه است، چون اکتساب و اختلاف و انقلاب در آن راه ندارد «معصوم» است و احکام آن امضا و تأیید شده است؛ بنابراین ملتزمات فطرت، دین قیم است؛ چنان که خداوند میفرماید: ذلک دین القیم
هـ. انسان از باب حب به ذات، معشوق ابتداییاش خودش است؛ از این رو مبتلا به معشوقۀ نفس به وصال معشوق حقیقی نایل نمیگردد. بنابراین «حنافت» و «اعراض» در آیۀ فطرت، قید طلب عاشق شده است: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً
و. انسان به مقدار حریت از معشوقۀ نفس و رهایی از انیت و منیت و ورود به منزل عبودیت حقیقی، از درک و وصال معشوق حقیقی بهرهمند است، چنانکه گفتهاند: زنده معشوق است و عاشق مردهای.[28]
مرحوم شاهآبادی در تفصیل فطرت عشق، به دو فطرت اولیه و ثانویه معتقد است و راحتطلبی برخی انسانها در ترک فرمان خدا را ناشی از سوء تربیت، عادت، اشتباه در تطبیق، شهوات، زخارف و اموال دنیا و ملاذ طبیعت دانسته و میفرماید:
مراد از فطرت ثانیه، احتجاب فطرت عشق است از معشوق حقیقی به حسب شهوات و زخارف و آمال دنیا [...] از باب اشتباه صغرای نقص به کمال، شر به خیر، و بدی به خوبی. و ِالا در اصل کبری، خطایی نبود که حب و عشق کمال بوده است.[29]
سپس ده منشأ احتجاب فطرت را برشمرده است که عبارتند از:
1. غلظت طبیعت و کدوریت جوهرۀ نطفه
2. به نحو عصیان بودن کیفیت ورود در اصلاب
3. اهل حجاب بودن اصلاب
4. به نحو طغیان بودن کیفیت ورود در رحم
5. احتجاب صاحب رحم به کفر و غیره
6. تغذیه در رحم به محرمات یا اغذیۀ کثیفه
7. رضاع به لبن حرام یا به اعداد به محرمات یا به اغذیۀ کثیفه.
8. احتجاب مرضعه
9. تربیت و عادات به قبایح
10. مجالست با اهل حجاب[30]
مرحوم شاهآبادی فطرت را در دو بعد ایجابی و سلبی، یعنی «فطرت تعلق به کمال» و «فطرت تنفر از نقص»، مطرح کردند که امام خمینی (رض) نیز در شرح آن و بهرهگیری از سلوک عقلی و روحانی و تربیت و تهذیب عقیدتی و اخلاقی بهرههای فراوانی بردهاند.[31]
از جمله آثار معرفتی «فطرت عشق»، اثبات مبدأ و معاد و توحید و بازگشت به سوی لقای رب است که مرحوم شاهآبادی در «رشحات البحار» میفرماید:
بدیهی است که انسان بما هو انسان، عاشق ارتقاء و وصول به کمال نامحدود است و از طرف دیگر آتش عشقش با نیل به کمالات محدوده و جمالات متناهیه خاموش نمیشود و هرگز قرار و آرام ندارد تا خود را به باب معشوق رساند و چون فطرت، معصوم از خطا است، چنان که سابقاً گذشت، و عشق و عاشق فعلاً موجود است، پس باید به حکم برهان تضایف قضاوت کرد که معشوق انسان یعنی کمال صرف و جمال بحت در جهان هستی، فعلاً محقق است و وصول و نیل به او ممکن است و او است اول و آخر و او است مبدأ و مرجع...[32]
یا در اثبات «معاد» از راه فطرت آوردهاند:
بدیهی است که انسان بما هو انسان عاشق راحت و لذت مطلقه است. یعنی لذت و راحتی که مسبوق و مقارن و ملحوق به تعب و رنج نباشد و چنین لذتی ابداً در این عالم صغیر و محدود پیدا نمیشود. زیرا هرچه لذت و راحت در این عالم تصور میشود، یا مسبوق به تعب و رنج، و یا مقارن با آن، و یا ملحوق به آن، و یا مسبوق و مقارن، یا مقارن و ملحوق، و یا مسبوق و ملحوق، و یا مسبوق و مقارن و ملحوق به تعب و رنج است (که جمعاً 7 قسم میشود) و به عبارت دیگر، راحتی و لذت مطلقه در این عالم خلق نشده، ولی مردم آن را در این عالم میجویند... پس باید به مقتضای فطرت، که معصوم از خطاست، و نیز به مقتضای برهان تضایف، حکم کرد که معشوق انسان در جهان هستی محقق است و باید در عالم دیگری غیر از این عالم باشد و انسان در آن عالم به معشوق خود نائل گردد. زیرا عشق و عاشق فعلی، معشوق و محبوب فعلی میخواهد.[33]
و حضرت امام خمینی (رض) با بهرهگیری از نظریۀ فطرت عشق مرحوم شاهآبادی، فطرت انسان را دو قسم معرفی کرد:
1. فطرت اصلی یا مخمورۀ غیرمحجوبه که فطرت عشق به کمال و مطلق و خیر و سعادت مطلقه است.
2. فطرت تبعی که محجوبه است و سمت فرعیت و تابعیت دارد و همان فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمر بالعرض است.[34]
عشق شریعتمحور
مرحوم آیت الله شاهآبادی، عشق فطری و فطرت عشق به کمال مطلق و تنفر از نقص را تنها در ساحت معرفت و عقاید، نقشآفرین نمیداند؛ بلکه در ساحت معنویت و اخلاق یا سیر و سلوک عرفانی نیز بسیار بنیادین و سرنوشتساز میشمارد. بنابراین عشق به حریت و راحت را دو جناح عالی بر طیران به درگاه معشوق معرفی و تنگنای عالم ماده را مانع تعالی و تکامل معرفی میکند.[35]
از این رو عشقی که بر پایۀ شریعت استوار گردد، عشق حقیقی است و بایسته است گوهر چنین عشقی (عبودیت) بر محور شریعت باشد که معرف شخصیت انبیا و اولیاست و اسم «عبد» از احب و الذ اسماء نزد خاتمالانبیا بود و امتش نیز مأمور به عبودیت در برابر حضرت حق، سبحانه و تعالی، شدند.[36] لذا عشق فطری معصوم هماره باید التزام عملی به دین و شریعت حقۀ محمدیه داشته باشد تا از اشتباه در تطبیق و خطا و لغزش علمی و عملی مصون بماند و تنها در پرتو شریعت است که سالک میتواند از حیث عقیدتی، اخلاقی و عملی از دعوی فرمانفرمایی، خودبنیادی، استبداد و استقلال خارج شود که به تعبیر مرحوم شاهآبادی: «درگاه معشوق کمال انسانی، دین است»[37] و «دین فطری و الهی عبارت است از معرفت و عبودیت و عدالت در حقوق و حدود...»[38]
و به تعبیر حضرت امام خمینی (ره)، سالک باید «عزم»، که به تعبیر عارف کامل مرحوم شاهآبادی «مغز انسانیت» است[39]، را در دینگرایی و شریعتگروی داشته باشد تا عشق او به طبیعت و ماده و نفسانیت و شهوت آلوده نگردد و به تعبیر شیخالرئیس بوعلی سینا، صاحب «عشق حقیقی» گردد که «عشق حقیقی در حقیقت همان ابتهاج و نشاط ناشی از تصور حضور ذات معشوق است؛ معشوقی همچون ذات اقدس اله که خیر محض و کمال محض است.»[40] و جناب صدرالمتألهین در تقسیم عشق آوردهاند:
ان العشق الجامع لکل معشوقات الاشیاء علی ثلاثه انحاء: الأکبر و الأوسط و الأصغر.[41]
ایشان «عشق اکبر» را عشق به ذات مقدس خداوند دانسته و آن را مختص انبیا و اولیا و عرفای والامقام شمردهاند که به مرتبه فنای کامل رسیدهاند. «عشق اوسط» را عشق علما و حکما به تفکر و تأمل در حقایق موجودات و خلقت آسمان و زمین برشمردهاند. و «عشق اصغر» را عشق ظاهری و عشق به انسان که انسان نسخه و نمونهای از عالم کبیر و محتویات آن است قلمداد کردهاند. پس عشق به لقاء الله «عشق اکبر»، عشق به مجموعۀ عالم وجود «عشق اوسط»، که عشق به انسان کامل را نیز شامل میشود، و «عشق اصغر» که عشق به عالم صغیر و انسان ناقص است و... پس عشق نیز در مقام سلوک باید عشق به توحید و ولایت یا خدا و انسان کامل باشد و همۀ معرفت و معنویت انسان را پوشش دهد و ریاضات عقلی و خلقی و ظاهری مبتنی بر شریعت حقۀ محمدیه (صلیاللهعلیهوآله) باشد[42] و در یک گزارۀ کلان و کلی مینویسند:
طریق وصول به حقیقت، شریعت است.[43]
کاربردی کردن عشق یا عشق کاربردی
از جمله آموزههای معرفتی مرحوم شاهآبادی در تبیین عشق علاوه بر ساحت نظری، عملیاتی نشان دادن عشق و کاربردی کردن فطرت عشق است که به چند مقام و اصل در زمینۀ یاد شده اشاره خواهیم داشت:
1. معرفت نفس، که مرحوم شاهآبادی پنج راه را پیشنهاد دادهاند:
الف. رجوع به فطرت عالمه
ب. رجوع به فطرت عاشقه
ج. رجوع به فطرت کاشفه
د. رجوع به فطرت حب راحت
هـ. رجوع به فطرت حریت
2. معرفت انسان در زمینۀ حنیف بودن و اعراض از غیر حق
3. لزوم و ضرورت اقامۀ وجه به دین یا دینگرایی در همۀ ابعاد وجودی تکامل
4. معرفت به وجه انسان، که دو وجه است:
الف. وجه ظاهری
ب. وجه باطنی
وجه باطنی انسان هفت وجه به شرح ذیل است:
1. وجه حس؛ 2. وجه عقل؛ 3. وجه قلب؛ 4. وجه روح؛ 5. وجه سرّ؛ 6. وجه خفی؛ 7. وجه اخفی. هر کدام از این هفت وجه، تعریف و نشانههایی دارد.
5. معرفت انسان به دین
6. معرفت انسان نسبت به اقامۀ وجه به سمت دین؛ که نحوۀ وجوه هفتگانۀ باطنی انسان به دین را تبیین کردهاند. ایشان اقامۀ وجه حس را توجه به عدالت و شناخت حقوق و حدود الهی و شناخت صاحبان آن از خالق و مخلوق، اقامۀ وجه عقل را توجه عقل به معارف الهیه از شناخت مبدأ تا معاد، اقامۀ وجه قلب را تخلق قلب به صفات پسندیده و رهایی از صفات رذیله که در عبودیت الهی شکل میگیرد مطرح میکند و...[44]
مرحوم شاهآبادی عشق را امری قلبی و درونگرایانۀ محض نمیداند؛ بلکه معتقد است عشق فطری و فطرت عاشقانه باید در فکر، فعل، خلقت و خلق در ظاهر و باطن انسان ظهور یابد و دستمایۀ حرکت تکاملی انسان در حوزۀ علم و عمل گردد و همۀ محبوبهای مجازی و معشوقهای زوالپذیر، قربانی درگاه عشق فطری و حقیقی و به نفع عشق الهی مصادره شوند.
نشانههای عشق حقیقی در عمل عبارت است از:
1. خودشناسی را مقدمه خودسازی قرار دهد.
2. عشق به خدا را بر همه عشقها ترجیح دهد.
3. در ظاهر و باطن تابع محض دین خدا و شریعت مبین اسلام باشد.
4. لقای حق را بر بقای خود ترجیح دهد.
5. اولیای خدا را واسطۀ هدایت و معرفت و عبودیت الهی بداند.
6. در همۀ اوقات و احوال به یاد معشوق حقیقی باشد، درد او را داشته باشد و همدم او تنها خدا باشد.
7. به قرآن، سنت و سیرۀ معصومان (علیهمالسلام) عشق بورزد.
8. اهل دعا و راز و نیاز باشد.
9. اصالت را به انجام وظیفه در وظیفهشناسی و وظیفهگرایی دهد.
10. اهل اعتدال در همۀ مناسبات سلوکی و رفتاری باشد.
چنین لوازم و ظهوراتی از عشق، دارای مبانی معرفتشناختی، هستیشناسی، انسانشناختی و اسلامشناختی است و از عرفان اصیل و ناب حکایت میکند و چنان که اهل معرفت گفتهاند، اولین منزل در حوزۀ عشق نیز منزل «یقظه» و بیداری است که مرحوم شاهآبادی برای منزل یقظه «ده بیت» برشمردهاند.[45] همچنین دربارۀ حق یا باطل بودن «ریاضت سلوکی»، مسئلۀ قدم نفس و قدم حق را مطرح و میزان قرار دادهاند؛ یعنی سالک باید ببیند که برای پیدایش قوای نفس و قدرت سلطنت آن گام برداشته یا خداجو و خداخو گشته است، که اولی باطل و دومی حق است.[46]
در عشق نیز باید ببیند متعلَّق عشق خداست یا خود و نفسانیات، و پس از تشخیص ریشه، شاخه و میوۀ عشق گام بردارد. بنابراین عشق را باید در معرفت نفس، مراقبت نفس، محاسبت نفس و مجموعۀ گفتار، کردار و رفتار جستوجو کرد و...
عشق با فنای عاشق سازگار است
از مقومات عشق آن است که سالک عاشق در سیر و سلوک خویش به تدریج از بیت نفس و خانه خودیت هجرت کند و «موت حقیقی» که فنای از خود و فنای از این فناست شامل حال او گردد. اگرچه چنین ساحت سلوکی بر اساس معرفت به شریعت و عمل به آن یا ایمان و عمل صالح حقیقی و تزکیۀ نفس و تذکیۀ عقل و تضحیۀ نفس حاصل میگردد و این مقام منیع نیز بر اساس تفکر مرحوم شاهآبادی بر اثر متوجه ساختن وجه نفس به «دین» ممکن است که «درگاه معشوق کمال انسانی، دین است [...] دین عبارت است از التزام به آنچه در فطرت او است.»[47]
و روی دل و وجه جان به دین کردن، شریعت جانان داشتن «درگاه معشوق» است، نه «بارگاه معشوق»، که هرگاه انسان به درگاه وارد شد و التزام عینی و عملی به دین داشت یا دینمدارانه عمل کرد، به بارگاه قدس ربوبی و حضور معشوق سرمدی راه مییابد و وصول به معشوق مبتنی بر فنای عاشق است، و این امر بالذات متأخر از ادراک معشوق به صورت حضوری است. یعنی باید به شناخت شهودی حق نایل گردد و قدمهای سلوک را بردارد تا قدم بر فرق نفس گذاشته و از خود بیخود شده و کوس انالحق زند و به مقام وحدت حقیقی دست یازد.
عشق با خودبینی و خودستایی سر ناسازگاری دارد و اسرار عشق و مستی برای خودپرست و صنمپرست هرگز آشکار نخواهد شد؛ مگر اینکه گرد خودی را بر باد فنا دهد و به مقام صعق و ناهوشیاری رسد و به تجلی حضرت دوست، جبل انیت را مندک نماید و در این صراط سلوک معقول و مشروع و در عین حال معتدل حرکت کند تا عشق او را «عبدالله» و «عندالله» سازد، که بیت المعمور عشق زیارتگه رندان جهان و مستان و مستوران است و جمع بین مستی و مستوری در ساحت عشق بس دشوار و خطیر و خطرخیز است و انسانی که طالب «جام مرصع می لعل» است، باید اهل دعا، لابه و ناله باشد و دُر و یاقوت را با نوک مژهاش بیابد و جان به لب گردد تا جام به لب شود.
همچنین باید خاک در میخانه به رخساره کشد و سرمۀ شریعت در چشم و نظر پاک به دست آورد تا نظربازی و عشقبازی را تجربه کند، که شهود جمال حق شکستن خود میطلبد و سر زلف محبوب در آغاز سلوک، توأم با پایانپذیری پریشانی این سلسله است و شایسته است تدریج و تداوم و صبر و شرح صدر توأم گردند تا انسان مدام مست نسیم جعد گیسوی یار و خراب هر لحظه فریب چشم جادوی محبوب باشد و مرگ حقیقی را لحظه به لحظه در مقام عشق تجربه کند و هر دم و نفسی از خود در خود بمیرد و عدم گردد عدم، چون ارغنون. و آنگاه مقامات معنوی را ادراک و فتوحات غیبی را مشاهده کند و می لعل نوشد و راهی به خرابات بیابد و شراب طهور و بیغش را از دست ساقی ازل و ابد بنوشد و از هر چه غیر او است رهایی و انقطاع کامل یابد و به کمال انقطاع نایل گردد و عشق هنرش همین است که سالک را از خود و ماسوای محبوب حقیقی فانی میسازد.
و مرحوم شاهآبادی در دستورالعملهای سلوکیاش که از نماز اول وقت، رعایت حلیت و حرمت در روزی و کسب حلال تا پایبندی به شریعت ناب و گرهگشایی از امور مردم و... را برای همین مقصد اعلا و مرصد اسنی مطرح میکرد تا عاشق بهتدریج و آهستهآهسته از خودیت رهایی یافته و خدایی گردد.[48] جالب است بدانیم که مرحوم شاهآبادی در طرح فنای عاشق در رسیدن به معشوق، مسئلۀ «اعظم سبل» را در تفسیر «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»[49] مطرح و مرقوم داشتهاند:
و معلوم است اعظم سبل، وجود خاتم انبیاء است: «انتم السبیل الاعظم و الصراط الاقوم»[50] یعنی مردم را دعوت فرما به معرفت و عبودیت و معدلت خود. زیرا نهایت تمامیت دین فطری به مطابقۀ دین فطرت سلیمۀ مستقیمۀ حضرت احمدی (صلیاللهعلیهوآله) است و از اینجا معلوم میشود که طریق وصول به حقیقت، شریعت است. زیرا در طول، واقع است. پس متهاون به شریعت، اهل طریقت و حقیقت نشود.[51]
چه زیباست که مقولۀ فنای عاشق در سیر و سلوک عاشقانهاش نیز از نظر مفهومی و مصداقی بر شریعت محمدی (صلیاللهعلیهوآله) قرار گرفت و وصال دلبر و دلدار جز از رهگذر درک علمی و عملی رهاورد انسان کامل مکمل، یعنی خاتم پیامبران محمد (صلیالله علیهوآله) ممکن نخواهد بود. این نماد و نمودی از عرفان اصیل اسلامی و صراط مستقیم سلوک محمدی (صلیاللهعلیهوآله) است که از بیان و بنان حضرت آیتالله شاهآبادی تراوش و ترشح کرده است و دو بال عشق حریت و عشق راحت، عامل پرواز به سوی «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»[52] گشته است.[53]
صوفی، زره عشق صفا باید کرد / عهدی که نمودهای وفا باید کرد
با خویشتنی، به وصل جانان نرسی / خود را به ره دوست فنا باید کرد[54]
عشق، سرمایۀ اصلی حیات طیبه
فطرت انسان بر اثر گرایش آدمی به طبیعت و جذبات و جلوات عالم ماده محجوب شده و به تعبیر مرحوم شاهآبادی، فطرت ثانیه میگردد که احتجاب فطرات عشق است[55] و از معشوق حقیقی فاصله میگیرد. و به بیان دیگر سرمایۀ اصلی انسان، یعنی عشق به ذات حق در شناخت و شدن و فهم و شهود، مجهول و مهجور میگردد و انسان از دستیابی به حیات طیبه محروم میشود. بنابراین برای رفع احتجاب، محتاج «ریاضت» است؛ چه ریاضت جسمانی، چه روحانی. البته بر پایۀ عقلانیت و اعتدال و شریعت تا با مطالعۀ کتاب فطرت و معشوقهای فعلی به مرحلۀ عبور از آنها که معشوقهای فناپذیرند برسد و آنها را مجازی برای نیل به حقیقت به شمار آورد. به تعبیر بسیار دلنشین مرحوم شاهآبادی به معشوق مجازی با نظر آلی بنگرد نه نظر اصالی و استقلالی، تا موصل او به سوی حقیقت باشد.[56] و اگر در منطق وحی، قرارگاه اصلی حیات طیبه، ایمان و عمل صالح است و دستیازی به حیات معقول و معنوی و جاودانه، جنسیتبردار نیست و فراجنسی و فراصنفی است، با منطق عشق و گذر از عشق مجازی به حقیقی کاملاً سازگار است، که نظر استقلالی به معشوق مجازی هلاکت و سقوط، و نظر آلی و ابزاری به معشوق مجازی نجات و صعود را به ارمغان میآورد. مرحوم شاهآبادی نیز در جریان توجه حضرت یعقوب به خدمۀ یوسف از باب نظر به یوسف و نظر زلیخا به یوسف از باب حب ظاهر و معرفت به ظاهر و دست برداشتن از مظهر، اشاراتی لطیف به سرمایۀ عشق انسانی و الهی کردهاند[57]:
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم / یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
آنچه بینی جز هوا، آن دین بود بر دل نشان / آنچه بینی جز خدا، آن بت بود در هم شکن
بنابراین اگر بنا است با عشق، که سرمایۀ اصلی انسان در عالم طبیعت و جهان شهادت است، به صعود بپردازیم و از هبوط رهایی یابیم و به عکس سیر اول در منازل، سیر و سلوک داشته باشیم، شایسته است که رنج رهایی و سختی سلوک را به جان بخریم:
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد
باید درد داشت و حرکت کرد و منازل و مقامات را شناخت و پیمود تا به جایی رسید و سرمایههای الهی را به فعلیت رساند، که به تعبیر حضرت امام خمینی (ره):
همواره حجابهای ظلمانی و نورانی وجود دارند که انسان را به اشتباه میاندازند و امر ناقص را کامل جلوه میدهند.[58]
و چون امر کامل و کمال مطلق هماره متوجهٌ الیه فطرت است، تنها ذات کامل است که میتواند عطش فطری و نیاز درونی انسان را برطرف سازد و سرمایۀ عشق به کمال مطلق، نیل به کمال مطلق است. و انسان هرگاه در بارگاه کمال مطلق سکنی گزید، به قرارگاه امن و راحت راه یافت، که چنین سرمایهای جاودانه و توحیدی است و باید آن را شناخت، پاس داشت و به فعلیت رساند. و کمال انقطاع، مقدمۀ وصال به کمال مطلق است، و به نظر میرسد برخی دستورالعملهای آیتالله شاهآبادی، فعلیتبخش سرمایۀ عشق فطری انسان است:
1. تلاوت آیات آخر سورۀ حشر، که توصیههای معظم له بوده است.[59]
2. نماز اول وقت، که از سر معرفت و صداقت باشد و معانقه با معشوق.[60]
3. حب فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)[61]
4. سحرخیزی[62]
5. مطابقت اعمال با اعمال حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآله)[63]
اشراقات عشقیه
عشق از نگاه مرحوم آیت الله شاهآبادی گسترۀ وسیع و قلمرو فسیح داشته که همۀ ساحتهای وجودی انسان و در نتیجه آموزهها و معارف اسلامی را نیز در وجوه اعتقادی، اخلاقی و احکامی دربرمیگیرد تا عقل، قلب و قالب انسان یا ساحتهای عقلانی، نفسانی و جسمانی آدمی را شامل گردد و «فطرت عشق»، محمل و مفسر نیازهای ذاتی و عرضی آدمی گردد و «اصالت فطرت» در انسان، «اصالت عشق» را نیز در انسان تبیین و تثبیت کند. و از جمله آموزههای فطرت عشق، میل به «کمال مطلق» است و مطلوب فطرت و فطرت نیز معصوم است.
اشراق اول عشقیه آن است که انسان در آن طالب «علم مطلق» است. که از مراتب وجود است. بنابراین علم غیرمحدود، عشوق انسان است و هرگز انسان تشنه از آن خسته نمیشود تا هم موجود بودن علم غیرمتناهی و هم عشق فطری اثبات گردد.
اشراق دوم عشقیه نیز معطوف به قدرت مطلقه است و انسان تا به دریای بیپایان قدرت نرسد و به بارگاه معشوق حقیقی فرود نیاید، به آرامش نمیرسد و قدرت بیپایان در دار وجود و منزل هستی محقق و موجود است.
اشراق سوم عشقیه اینکه انسان طالب حیات بیپایان و ازلی و ابدی است و حیات غیر متناهی و پایانناپذیر، معشوق فطرت انسان است که در خانۀ هستی وجود دارد و آدمی سراسیمه و تشنه به دنبال آن میدود.
اشراق چهارم عشقیه آن است که انسان به دنبال ابتهاج و سرور غیر متناهی و آرامش و سکون نامحدود است و این سرور و آرامش، معشوق آدمی و انسان در جستوجوی آن است. بنابراین موجود است و مطلوب انسان.
اشراق پنجم عشقیه نیز متوجه اظهار و ابراز کمالات باطنی است و سلسلۀ محبان و محبوبان آنها هم کمالات خود را اظهار میکنند تا واصل شوند به موجودی که صرف اظهار کمال و جمال است و از همین رهگذر، تجلی ذات بر ذات و تحقق صفات و اسما و لوازم آن در مرتبۀ واحدیت از سوی حضرت حق صورت پذیرفت و انسان بالفطره طالب چنین تجلیات و اظهاراتی است تا به صرف کمال و اظهار دست یابد.
اشراق ششم عشقیه نیز درک کمال نامتناهی و شهود مقام و کمالات بیپایان است و چنین چیزی در دار تحقق و خانۀ هستی، محقق و موجود و مطلوب فطری انسان است.[64]
حضرت امام خمینی (رض) که اندیشههای عرفانیاش بازتابی از اندیشههای مرحوم آیت الله شاهآبادی و تحت تأثیر عمیق آن است، دربارۀ «فطرت عاشقانه» میفرماید:
در فطرت تمام موجودات، حب ذاتی و عشق جبلی ایداع و ابداع فرموده که به آن جذبۀ الهیه و آتش عشق ربانی، متوجه به کمال مطلق و طالب و عاشق جمیل علی الاطلاق میباشند و برای هر یک از آنها نوری فطریالهی قرار داده که به آن نور، طریق وصول به مقصد و مقصود را دریابند.[65]
پس هم:
الف. انسان بالفطره عاشق کمال مطلق و طالب جمال مطلق است.
ب. و هم نوری فطری از درون او را به سوی مقصد و مقصودش رهنمون است تا آن جذبۀ الهی و آتش عشق ربانی، رفرف وصول و براق عروج انسان قرار گیرد و انسان سیر از کثرت به وحدت، مقید به مطلق، محدود به نامحدود داشته باشد و نیازها و گرایشهای فطری آن را پاسخ دهد و از نظر حضرت امام (رض)، رجوع به وجدان، مجاهده و تزکیه و تصفیه و هدایت و عنایت الهی، عامل اصلی دریافت مطالبات فطری و نیل به معشوقهای وجدانی است.[66]
از این رو براساس مبانی مرحوم شاهآبادی و حضرت امام خمینی (رض) در «اشراقات عشقیه»، ما عاشق جمال مطلق و محب کمال و جلال مطلق از علم، قدرت، حیات، آرامش و راحتی، اظهار کمال و ادراک کمال مطلقه هستیم و با بازگشت به فطرت و وصل به اصل خویش و طهارت درونی و التزام به دین و شریعت محمدی (صلیاللهعلیهوآله) که جامع و کامل است، و راه رهایی از ماسوای الهی هموار و درک مقام لقای رب در طی مقامات معنوی و منازل سلوکی تا مرحلۀ کمال انقطاع، قابل حصول و وصول میشود و...
نتیجهگیری
عشق، امری درونی و ذاتی و فطری انسان است و بلکه انسان زاده و مولود عشق است و «فطرت عشق» در انسان، همۀ ابعاد وجودیاش را فراگرفته و سطح و ساحتهای فطرت و شریعت، دل و دین و انسان و اسلام بر پایۀ اصالت عشق به وزان اصالت فطرت، تفسیرپذیر و تحققبردار است و «فطرت عشق» در اثبات و تبیین و دفاع عقلانیعرفانی از آموزههای اصول و گزارههای فروع دین، جاری و کارآمد است. همچنین در توحید و ولایت و نیز در عدالت و نبوت و قیامت، کارآمدی خاص خود را دارد و حتی بر مبنای اصول فطری، اوصاف ششگانۀ معبود را اثبات میکند. این اوصاف عبارتند از:
1. الوهیت؛ 2. احدیت؛ 3. صمدیت؛ 4. عدم انفصال چیزی از او؛ 5. عدم انفصال او از چیزی؛ 6. نداشتن کفو و همتا که در سورۀ توحید متجلی شده است و «هو» اشاره به مقام هویت مطلقۀ من حیث هی هی دارد و به همین وزان، سورۀ «توحید» از احکام فطرت است.[67] و مراتب تسبیح و تنزیه در آن کاملاً مراعات و جمع شده است[68] و...
از سوی دیگر فطرت عشق، که سرچشمۀ تعالی و تعادل، تکون و تکامل و تجلی تکوینی و تهذیبی انسان است، به فطرت اصلیه و تبعیه یا مخمورۀ غیر محجوبه و محجوبه تقسیمپذیر است و هرگاه انسان از معشوقهای مجازی گذر کند و به آنها با دید ابزاری و آلی بنگرد، میتواند به درگاه و سپس بارگاه عشق و معشوق سرمدی راه یابد که عشق مبدأ جنبههای لاهوتی انسان است و از صفات حقیقیه ذات الاضافه است تا به برهان تضایف، کمالات مطلقه در عرصۀ علم، قدرت، حیات، راحت و حریت و اظهار و تجلی کمالات وجودی انسان قابل توصیف، توصیه و تثبیت باشد؛ زیرا فطرت عشق، معصوم است و باید از معصومیت آن صیانت کرد. بنابراین محرم شدن با فطرت و رجعت به اصل خویش و تهذیب و تزکیۀ نفس در پرتو شریعت حقه و وصول به مقام عبودیت، قرارگاه اصلی تکامل انسان در ساحت علم و عمل است؛ همچنین مرحوم شاهآبادی در عوامل و موانع احتجاب فطرت عشق، بحثهای راهگشایی مطرح فرمودند که عشق را از زاویۀ نظری و بنیادی محض به سمت و سوی عملی و کاربردی تسری داد و همواره «قدسیت عشق» و طهارت و نورانیت آن را خاطر نشان ساخت تا فطرت عاشقانۀ انسان زندانی طبیعت و انیت نگردد و عشق از آسمان به زمین کشیده نشود تا زمینی و شهوانی گردد؛ بلکه همواره «پالوده» بماند نه «آلوده». و عشق شریعتمدار و عبودیت محور است و به سوی فنای عاشق در معشوق روان است که:
جمله معشوق است و عاشق پردهای / زنده معشوق است و عاشق مردهای
و به همین طباق، «عشق از اوصاف خدای بینیاز» است و «هر که را جامه ز عشقی پاک شد» او از هر عیب و نقص و خلأ و خللی نیز رهایی یافت. و عشق طبیب همۀ علتها و بیماریهای او است و نشانۀ مردان خدا عاشقی است. و در پایان بر اساس دیدگاه مرحوم آیتالله شاهآبادی (رض)، که حب فاطمه (سلاماللهعلیها) و پیامبر و آل پاکش (علیهمالسلام) را اساس حرکت و حریت و راحت انسان دانسته است، نیکو است حسن ختام این مقاله را شعری از حافظ و سعدی قرار دهیم:
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدای
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
حافظ
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی
پس «عالم از نالۀ عشاق مبادا خالی.»
منابع تحقیق :
* قرآن کریم
- ابن سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات التنبیهات، ج3، تحقیق کریم فیض، ج اول، 1384 ش، مطبوعات دینی، قم.
- الهی قمشهای، محی الدین مهدی، حکمت الهی، عام و خاص، انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1363 ش، تهران.
- جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، جلد اول، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1382هـ ش، قم.
- حسنزاده آملی، حسن، دروس شرح اشارات و تنبیهات، نمط هشتم، چاپ اول، 1382هـ ش، انتشارات مطبوعات دینی، قم.
- حسینی، علییار، آیینهدار طلعت یار، انتشارات وثوق، چاپ اول، 1383ش، قم.
- خمینی [امام]، روح الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم، 1378 هـ ش، تهران.
- شاهآبادی، محمدعلی، رشحات البحار، چاپ اول، 1360ش، نهضت زنان مسلمان، تهران.
- شیرازی، صدرالدین محمد، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، جلد هفت، دارالمعارف الاسلامیه، قم.
- صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1366 ش، تهران.
- طباطبایی، فاطمه، یک ساغر از هزار، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول، 1379 ش، تهران.
- کاپلستون، تاریخ فلسفه، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، چاپ اول، تهران.
- مطهری، مرتضی، فطرت، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1369هـ ش، تهران.
- معاونت پژوهشی بنیاد فرهنگی شهید شاهآبادی، عارف کامل، چاپ اول، 1380 ش، تهران.
- همان، آداب الصلواه، همان، چاپ چهارم، 1373 هـ ش، همان.
- همان، چهل حدیث، همان، چاپ چهاردهم، 1375هـ ش، همان.
- همان، دیوان امام، همان، چاپ چهل و سوم، 1384هـ ش، همان.
- همان، رحیق مختوم، بخش چهارم از جلد2، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1376، قم.
- همان، ره عشق.
- همان، شذرات المعارف، بنیاد علوم و معارف اسلامی دانشپژوهان، چاپ اول، 1380ش، تهران.
- همان، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، چاپ دوم، 1373هـ. ش، تهران.
- همان، مقالات فلسفی، جلد دوم، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1366 ش، تهران.
منبع مقاله : گروه نویسندگان؛ (1387)، حدیث عشق و فطرت، تهران: سازمان انتشارات، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم
نویسنده: محمدجواد رودگر[69]
[1] مائده105
[2] همان
[3] مطهری، مرتضی: «فطرت»، ص91.
[4] جوادی آملی، عبدالله: «ادب فنای مقربان» ج 1، ص 37، ج سوم، مرکز نشر اسراء، 1382ش، قم.
[5] جامی، هفت اورنگ
[6] همان: «رحیق مختوم» بخش چهارم از ج 2، ص 172
[7] فاطر 15
[8] حسنزاده آملی: «حسن، دروس شرح اشارات و تنبیهات» نمط هشتم، ص 162، ج اول، 1382، انتشارات مطبوعات دینی، قم
[9] ر.ک: شرح اشارات نمط هشتم، مقالات فلسفی، ج 2، ص 138، انتشارات حکمت، چ اول، 1366، تهران
[10] مجموعه اشعار، صدرالمتألهین، ص 25.
[11] ر.ک: احیاء علوم دین، ج 4، ص 279-283. اسفار، ج 7، ص 183
[12] اسفار، ج 7، ص 184
[13] امام خمینی، روحالله: «چهل حدیث» ح 1، ص 18-20
[14] کاپیلستون: «تاریخ فلسفه» ج اول، ص
[15] دیوان امام، ص 41، مؤسسه نشر آثار امام
[16] همان، ص 161
[17] مصباح الهدی، ص 160
[18] چهل حدیث، ح 11، ص 181-185
[19] دیوان حافظ، غزل 39
[20] جمیل صلیبا: «فرهنگ فلسفی» ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، ص 468
[21] حکمت الهی، عام و خاص، ج 1، ص 146
[22] همان.
[23] شذرات المعارف، شذره ششم، ص 127-128، تصحیح و تحقیق، بنیاد علوم و معارف اسلامی دانشپژوهان، چ اول، 1380ش، تهران
[24] اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 388، تحقیق کریم فیض، انتشارات مطبوعات دینی، چ اول، 1384ش، قم
[25] اسفار، ج 7، ص 157، موقف ثامن، فصل 15
[26] همان، ص 149
[27] شذرات المعارف، ص 126-128
[28] اصول یاد شده با بهرهگیری مستقیم از آرای مرحوم شاهآبادی در شذرات المعارف، صفحه 129 تا 138 استخراج شده است.
[29] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفههای 199 تا 201، ص 138-140 و در چاپ جدید، معرفه 212، ص 148-149
[30] همان، ص 149-150
[31] ر.ک: چهل حدیث؛ ص 181-185، ح 11 و شرح حدیث 40، ص 651-654
[32] رشحات البحار، نهضت زنان مسلمان، چ اول، 1360ش. تهران
[33] رشحات البحار، نهضت زنان مسلمان، چ اول، 1360. شذرات المعارف، شذره ششم، ص 136-137 و 146
[34] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 76-77، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1377ش، تهران
[35] شذرات المعارف، ص 144-146
[36] همان، ص 135
[37] همان، ص 138
[38] همان، ص 139
[39] چهل حدیث، حدیت اول و آداب نماز، چ نهم، ص 52-53
[40] اشارات و تنبیهات، جزء سوم، نمط هشتم، ص 359-360
[41] اسفار، ج 7، موقف ثامن، فصل20، ص 183
[42] ر. ک: چهل حدیث، ح 3، ص 67 و ح 2، ص 45
[43] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفه 195
[44] ر.ک: رشحات البحار، بخش الانسان و الفطره و آیینهدار طلعت یار، ص 226-247، دکتر علی یارحسینی، انتشارات وثوق، چ اول، 1383ش، قم
[45] ر.ک: چهل حدیث، ح 10، ص 174
[46] همان، ص 45، ح 2
[47] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفت 198، ص 138
[48] ر.ک: عارف کامل، ص 181-185، معاونت پژوهشی بنیاد فرهنگی شهید شاهآبادی، چ اول، 1380ش، تهران
[49] نحل125
[50] عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج 2، ص 272-277
[51] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفت 207، ص 144
[52] قمر55
[53] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفت 209، ص 146
[54] ره عشق، ص 12، از سرودههای امام خمینی (ره)
[55] شذرات المعارف، شذره ششم، معرفت 212، ص 148
[56] همان، ص 155
[57] همان.
[58] چهل حدیث، ص 182
[59] عارف کامل، ص 54-55
[60] همان، ص 53-54
[61] همان.
[62] همان.
[63] همان و همچنین آیینهدار طلعت یار، ص271-279
[64] گزینشی از کتاب رشحات البحار، بخش «الانسان و الفطره»، چ اول، 1360، نهضت زنان مسلمان
[65] امام خمینی: «آداب الصلوه» ص 288، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رض)
[66] ر.ک: چهل حدیث، ص 181
[67] ر.ک: چهل حدیث، ص 651-654، ح 40، آداب الصلوه، ص 312-315
[68] آداب الصلوة، ص 313-314 و چهل حدیث، ح 11، ص 181-185و در زمینههای یاد شده به کتاب «یک ساغر از هزار»، خانم دکتر طباطبایی، ص 63-90، چ اول، 1379ش، مؤسسه چاپ و نشر عروج مراجعه گردد.
[69] استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج