مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۱۴ مطلب با موضوع «آموزه‌ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سگ درگاه خدا

درگاه خدا

باید به خداى تعالى از شرّ مکائد نفس پناه ببریم، که مکائد آن خیلى دقیق است. ولى اجمالاً مى‌دانیم که اعمال ما خالص نیست. اگر ما بندۀ مخلص‍ خداییم، چرا شیطان در ما این‌قدر تصرف دارد؟ با آنکه او با خداى خود عهد کرده است که به «عباد الله المخلصین» کار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آن‌ها دراز نکند.[1] به قول شیخ بزرگوار ما (دام ظله):

شیطان سگِ درگاه خداست. اگر کسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نکند و او را اذیت نکند.

سگِ درِ خانه ، آشنایان صاحب خانه را دنبال نکند. شیطان نمى‌گذارد کسى که آشنایى با صاحب خانه ندارد وارد خانه شود.[2]

پس اگر دیدى شیطان با تو سر و کار دارد، بدان کارهایت از روى اخلاص نیست و براى حق تعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمه‌هاى حکمت از قلب شما به زبان جارى نشده؟ با اینکه چهل سال است به خیال خود قربةً إلى الله عمل مى‌کنید. با اینکه در حدیث وارد است «کسى که اخلاص ورزد براى خدا چهل صباح، جارى گردد چشمه‌هاى حکمت از قلبش به زبانش.[3]» پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بى‌درمان همین‌جاست...  پس واى به حال کسى که با نماز و طاعتش وارد جهنم شود! امان از کسى که صورت صدقه و زکات و صلاتش صورت‌هایى باشد که زشت‌تر از آن‌ها تصور نشود!

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 2، ص 52. برگرفته از عارف کامل.

 

[1] اشاره است به آیۀ مبارکۀ قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (حجر40 و 41) چون شیطان مهلت یافت، به معارضه با خدا برخاست و گفت: خدایا! چنان که مرا گمراه کردی، من نیز در زمین همه چیز را بر فرزندان آدم جلوه می‌دهم، تا از یاد تو غافل شوند و همۀ آن‌ها را گمراه خواهم کرد، به جز بندگان پاک و خالص تو را.

[2] پس اگر انسانی با صاحب خانه در ارتباط است، می‌تواند از او بخواهد شرّ سگ خانه‌اش را از او کم کند و از صاحب خانه بخواهد که صدای آن سگ را بخواباند. لذا سالک الی الله نبایستی به نیروی معنوی خود اتکا کند و از استغاثه به پروردگار عالمیان غفلت ورزد، همچنانکه امام عظیم الشأن (ره) با آن مراتب روحانی، می‌فرماید: «خداوندا... به حال ما ترحم فرما. ما مرد این میدان نیستیم. تو خود ما را دستگیری نما و از چنگال شیطان و هوای نفس نجات بده.» (چهل حدیث)

[3] «مَـن أخـلَصَ لَنـا أربَـعـیـنَ صَـبـاحاً، جَرَت یَنابیعُ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ علی لِسانِهِ.» بـحـارالانـوار، ج 67، ص 242؛ ایمان و کفر، باب اخلاص، ح 10.

  • ۰
  • ۰

     برهان فطرت عشق

 

            و از چیزهایی است که انسان را در این سلوک معاونت می‌کند موازنه است، و آن، چنان است که انسان عاقل، منافع و مضارّ هر یک از اخلاق فاسده و ملکات رذیله را [...] مقایسه کند با منافع و مضارّ هر یک از اخلاق حسنه و فضایل نفسانیه و مَلَکات فاضله [...] و ملاحظه کند آیا کدام‌یک را خوب است اقدام کند؟ [...]

هر کس، هر چه هم قوی باشد و هر قدر به آمال و آرزویش هم برسد، باز از هر یکِ آمالش را به دست نیاورده، بلکه در این عالَم ممکن نیست آمال انسان اداره شود، و هر کس به آرزویش برسد. برای اینکه این عالَم، دارِ مزاحمت است و موادّ این عالمَ، از اجزای اراده ما تعصی[1] دارند و میل و آرزوی ما نیز محدود به حدی نیست.

مثلاً قوه شهویه در انسان طوری است که اگر زن‌های یک شهر به فرض مُحال به دست او بیاید، باز متوجه زن‌های شهر دیگر است. و اگر از یک مملکتی نصیبش شد، متوجه مملکت دیگر است. و همیشه آنچه را که ندارد می‌خواهد.

پس انسان همیشه عاشق چیزی است که ندارد و به دست او نیست. و این، فطرتی است که مشایخ عظام و حکمای بزرگ اسلام، خصوصاً استاد و شیخ ما در معارف الهیه، جناب عارف کامل، آقای آقا میرزا محمدعلی شاه‌آبادی روحی له الفداء، به [وسیله] آن، کثیری از معارف الهیه[2] را ثابت می‌فرمایند.

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، حدیث 1، ص 18-20؛ عارف کامل، ص 119-120

 

[1]  تعصی: سرکشی، نافرمانی

[2]  گوشه‌ای از بحث اثبات معاد از راه فطرت، به نقل از شذره ششم کتاب شذرات المعارف، در بخش سوم کتاب عارف کامل (بیست گزیده از کتاب شذرات المعارف) آمده است. همچنین در کتاب رشحات البحار، تألیف مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، چنین آمده است: «بدیهی است که انسان بما هو انسان، عاشق راحت و لذت مطلقه است، یعنی لذت و راحتی که مسبوق و مقارن و ملحوق به تعب و رنج نباشد. و چنین لذتی ابداً در این عالم صغیر و محدود پیدا نمی‌شود؛ زیرا هر چه لذت و راحت در این عالم تصور می‌شود، یا مسبوق به تعب و رنج یا مقارن با آن یا ملحوق به آن یا مسبوق و مقارن یا مقارن و ملحوق یا مسبوق و ملحوق یا مسبوق و مقارن و ملحوق به تعب و رنج است (که جمعاً هفت قِسم می‌شود). و به عبارت دیگر، راحتی و لذت مطلقه در این عالم خلق نشده، ولی مردم آن را در این عالم می‌جویند [...]. پس باید به مقتضای فطرت که معصوم از خطاست و نیز به مقتضای برهان تضایف، حکم کرد که معشوق انسان در جهان هستی محقق است و باید عالم دیگری غیر از این عالم باشد و انسان در آن عالم، به معشوق خود نایل گردد، زیرا عشق و عاشق فعلی، معشوق و محبوب فعلی می‌خواهد.»

  • ۰
  • ۰

حضور، نزد خدا

عارف کامل

[...] موجودات با تمام مراتب بالا و پایینی که دارند، همگی به وجه مخصوصی، بدون آنکه چیزی واسطه باشد، مرتبط با خدای تعالی می‌باشند؛ زیرا «مقید» در باطن و سرّ خود با «مطلق» مربوط است، بلکه به یک توجیه، عین مطلق است که راسخونِ در معرفت آن را درک می‌کنند. و شیخ عارف کامل ما که خدا سایه‌اش را بر سر مریدانش مستدام بدارد، می‌فرمود:

«مقید در باطن خویش همان اسمی است که خداوند علم آن را مخصوص خود نموده، و آن همان غیبی است که جز او کسی آن را نمی‌داند؛ زیرا باطن او همان مطلق است و ظهور تعینی دارد، نه حقیقتی. بنابراین همه موجودات بدون آنکه واسطه‌ای در میان باشد، نزد خدا حاضرند.»

 

منبع: شرح دعای سحر، امام خمینی (ره)، ترجمه سید احمد فهری، ص 167-168؛ متن عربی عبارات امام: ص 302 کتاب؛ برگرفته از عارف کامل، ص 151

  • ۰
  • ۰

امام خمینی ره

بدان که تفسیر این سوره مبارکه[1] و آیات اول سوره حدید، از حوصله امثال ما خارج و فی‌الحقیقه دخول در آن، خروج از وظیفه است. چگونه برای مثل من در شریعت انصاف جایز است ورود در تفسیر چیزی که حق تعالی فروفرستاده برای اشخاص متعمق و علمای محقق؟ [...] و در این مقام که اکنون هستیم، که مقام تفسیر سوره شریفه توحید است، بسم‌الله آن را می‌توانیم متعلق به کلمۀ شریفۀ قل بگیریم [...] کلمۀ شریفۀ «هو» اشاره است به مقام هویت مطلقه، مِن حیث هیَ هیَ [...]

           و شیخ ما، عارف کامل، شاه‌آبادی روحی فداه، می‌فرمود که

«هو برهان بر شش اسم کمال دیگری است که در سورۀ مبارکۀ توحید پس از این کلمۀ مبارکه ذکر شده، زیرا که ذات مقدس چون هُوَ مطلق است، که اشاره به صرف وجود است، مستجمع جمیع کمالات اسمائیه است، پس الله است. و چون صرف وجود به حقیقت بسیطه دارای جمیع اوصاف و اسماء است و این کثرت اسمائی وحدت ذات مقدس را منثلم نکند[2]، احد است. و چون صرف را ماهیت نیست، صمد است. و چون صرف را نقص حاصل نشود و از غیر حاصل نشود و تکرر بر آن ممتنع باشد، والد و مولود نیست و کفوی ندارد.»

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 40، ص 651-654؛ برگرفته از عارف کامل، ص 110-111

 

[1] منظور سورۀ توحید است.

[2] منثلم کردن: در چیزی رخنه و خدشه وارد کردن

  • ۰
  • ۰

آیت الله شاه آبادی

مدت زمانی است[1] که مملکت اسلام مبتلا به امراض مزمنه و مهلکه شده، از انتشار عقاید باطله و اخلاق رذیله و افعال باطله؛ به حدی که نمی‌توان جامعه را نسبت به انسانیت داد، فضلاً عن الاسلامیه[2]، و روزبه‌روز در شدت و فشار آن امراض است تا رفته‌رفته مزاج آن را بالکله فاسد و اسمش را مانند رسمش محو نماید؛ نعوذ بالله منه[3].

در این موقع مشاهده می‌شود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس، اظهار دردمندی و تأسف بر اسلام می‌نمایند، ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود و مذاکره مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود و [البته] راه علاج، بعد از دانستن سبب مرض است.[4]

 

منبع: عارف کامل، ص 162؛ شذرات المعارف، شذره اول

 

[1]  حدود زمانی تألیف کتاب شذرات المعارف، سال 1320 شمسی بوده است.

[2]  چه برسد به آنکه آن جامعه را جامعه اسلامی دانست.

[3]  از این وضع به خدا پناه می‌بریم.

[4]  مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی در ادامه این بحث چهار علت را به عنوان اسباب ممرضه (علل بیماری جامعه مسلمانان) بیان می‌کنند و در مورد هر کدام توضیح می‌دهند (رک کتاب شذرات المعارف، شذره اول، مقدمه)

  • ۰
  • ۰

استاد امام خمینی در عرفان و اخلاق

اکنون قلم را مصروف می‌نماییم در بیان «مراتب حضور قلب» و از برای آن، مراتب و مقاماتی است بسیار [...]؛ اول مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً، و آن از برای همه کس میسور است. و آن، چنان است که انسان [...] از اول عبادات تا آخر آن، به طور اجمال، قلب را به این معنی که اشتغال به ثنای معبود دارد، متوجه و حاضر کند [...] مثل آنکه شاعری مدیحه‌ای برای کسی بگوید و به طفلی بفهماند که این در مدح فلان است، ولی او نداند که ممدوح را با چه و به چه، مدح و ثنا کرده. او اجمالاً می‌داند که مدح می‌کند، گرچه تفصیلاً نداند.

همین‌طور اطفال دبستان معارف محمدی (ص) [...] گرچه خود نمی‌دانند که چه ثنایی می‌گویند، ولی اول مرتبه کمال عبادات آن‌ها آن است که قلب آن‌ها در عبادات حاضر باشد، که ثنای حق می‌کنم به ثنایی که حق تعالی برای خود فرموده [...]، بلکه اگر ثنا گویی به لسان اولیا کند، بهتر است، زیرا از شوائب کذب و نفاق خالی شود.[1] زیرا که در عبادات و خصوصاً در نماز، ثناهایی است مشتمل بر دعاوی [...] و در اوضاع، مثل رفع ید در تکبیرات و سجده [...]، و برای هر کس میسور نیست [...] و در ادعیه شریفه [...] نظیر آن بسیار است، که برای هر کس میسور نیست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعضی فقرات دعای شریف کمیل.[2] در این موارد، شیخ کامل، شاه‌آبادی روحی فداه می‌فرمودند:

«خوب است شخص داعی در این مقامات به لسان خودِ مصادر دعا علیهم‌السلام دعا کند.»

 

منبع: سرّالصلوة، امام خمینی (ره)، چاپ پنجم، ص 17-18؛ برگرفته از عارف کامل، ص 117-119

 

[1]  خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: «موسی مرا با زبانی بخوان که با آن هرگز گناه نکرده باشی.» لذا شایسته است که با دل و زبان خدای خود را بخوانیم که معصیتی از آن صادر نشده باشد و چون این مقدور نیست، پس سزاست ادعیه را به لسان ائمه اطهار علیهم‌السلام خواند.

[2]  امام خمینی (ره) در نامه عرفانی خود به خانم فاطمه طباطبایی چنین می‌فرمایند: «امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه در دعای کمیل عرض می‌کند: فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی، صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک. منِ کوردل تا کنون نتوانسته‌ام این فقره و بعضی فقرات دیگر این دعای شریف را به‌جد بخوانم، بلکه آن را از زبان علی علیه‌السلام می‌خوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن، از عذاب خدا در جهنم مشکل‌تر است... ما کوردلان نمی‌توانیم این معانی فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم.» (ره عشق، ص 34)

  • ۰
  • ۰

اشتغال به ریاضت

چهل حدیث

و شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی دام ظله می‌فرمودند:

«پس از آنکه آن وجود مبارک مدتی دعوت فرمود و مؤثر نشد، آن‌طوری که حضرت مایل بود، آن سرور احتمال داد که شاید نقص در دعوت او باشد. پس اشتغال به ریاضت پیدا کرد مدت ده سال، تا آن قدم‌های مبارکش ورم کرد. آیه شریفه نازل شد[1] که خود را مشقت مده، تو طاهر و هادی هستی[2] و نقصی در تو نیست، بلکه نقص در مردم است: إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ[3]

[...] و این باید برای امت سرمشق باشد، خصوصاً برای اهل علم که دعوت الی الله می‌خواهند بکنند. آن وجود محترم، با طهارت قلب و کمالی که داشت، باز این‌طور به ریاضت خود را به تعب انداخت [...] و ما با این‌همه بار گناهان و خطایا، هیچ‌گاه در فکر مرجع و معاد خود نیستیم. گویی برای ما برات آزادی از جهنم و امنیت از عذاب نازل شده! این نیست جز آنکه حبّ دنیا، پنبه در گوش ما کرده و کلمات اولیا و انبیا را اصغاء[4] نمی‌کنیم.

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، حدیث 21، ص 352؛ برگرفته از عارف کامل، ص 123-124

 

[1] طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ یعنی: «ای پیامبر، ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به مشقت بیفتی.» (سوره طه، آیه 1و2)

[2] از بعض مفسرین منقول است که در طه، حرف طاء اشاره است به طهارت قلب آن بزرگوار از غیر خدا و حرف هاء اشاره است به هدایت شدن قلب آن سرور به سوی خدا.

[3] یعنی: «به‌درستی (ای محمد)، چنان نیست که تو هر که را دوست داشته باشی به راه راست توانی آورد.» (سوره قصص، آیه 56)

[4] اصغاء: گوش کردن

  • ۰
  • ۰

اسم مستأثر الهی

ذات احدیت مطلق

     اعتبار و اخذ و لحاظ و تعبیراتی نظیر این‌ها از لواحق ماهیات و طبایع است که خود ماهیات و طبایع نیز از امور اعباری می‌باشند و اعتبارات مذکور (به شرط لا، لا به شرط، به شرط شیء) در کلام شارح، در حقیقت‌الوجود راه ندارند؛ بلکه آنچه مصطلح در نزد الله است چیزی جز نتیجه مشاهدات‌شان و تجلیات وارده بر قلوب‌شان نیست [...] که با توجه به این واقعیت می‌توان گفت وجود یا به تجلی غیبی احدی که همه اسما و صفات در آن مستهلک است تجلی می‌کند، و این تجلی به اسم مستأثر که هفتاد و سومین حرف از حروف اسم اعظم است واقع می‌شود، که مقام بشرط اللّائی همین است، و در این مقام برای حق تعالی اسمی است. النهایه این اسم بر احدی معلوم نیست و حق سبحانه متفرد به علم به آن اسم است، و آن نام مقدس در علم غیب حق تعالی برگزیده (شده) و انحصاری اوست [...] استاد عارف و کامل ما (دام ظله) فرمودند:[1]

«اسم مستأثر همان ذات احدیت مطلق است؛ زیرا ذات با حیثیت تعین منشأ ظهور است به خلاف ذات مطلقه، یعنی بدون تعین. و اطلاق اسم بر آنکه اِشعار به تعین دارد نحوی از مسامحه است و ظاهر از کلام شیخ قونوی و تقسیم وی اسمای ذاتیه را به اسمی که حکم و تأثیرش تعین یافته و به اسمی که حکم و اثرش تعین نیافته، این است که اسم مستأثر از اسمای ذاتیه‌ای است که مظهری برای آن در عین و خارج نیست.»

ولی نزد من، تحقیقاً اسم مستأثر نیز برای آن در عالم عین و خارج اثری است، النهایه اثر آن نیز مستأثر است؛ زیرا برای احدیت ذاتیه با هر چیزی وجهه خاصی و ربط ویژه‌ای است که همان سرّ وجودی ذات احدی است که هیچ‌کس جز خدای تعالی بدان عارف نیست؛ کما قال تعالی: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِناصیَتِها[2]؛ وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها[3].

پس وجهه غیبیه دارای اثر مستأثر غیبی است؛ تدبرْ تعرفْ[4].

[...] و کیفیت این ارتباط «غیبی احدی» را احدی نمی‌داند، بلکه آن رابطه‌ای است بین اسمای مستأثره با مظاهر مستأثره؛ زیرا اسمای مستأثره نزد ما دارای مظاهر مستأثره است و اصلاً هیچ اسمی بدون مظهر نیست و اسم مستأثر الهی نیز مظهر دارد. النهایه، مظهر همانند خود اسمْ مستأثر در علم غیب حضرت احدیت است. و بنابراین برای عالَم و جهان هستی نصیبی از حضرت و احدیت برای کاملین از اولیای الله تعالی معروف و روشن است و اما نصیب آن از حضرت احدیت، سرّ مستأثر عند الله تعالی است که در آیه کریمه  بدان اشارت شده است.

 

منبع: تعلیقه امام خمینی بر شرح فصوص‌الحکم، ترجمه آیت‌الله محمدی گیلانی، مجله پاسدار اسلام، ش 27، بهمن 1368، ص 12 و 13؛ برگرفته از عارف کامل، ص 152-154

 

[1]  تعلیقه امام خمینی (ره) در ذیل قول قونوی که می‌فرماید: ما لَم یَتَعَیَّن لَهُ أثَرٌ.

[2]  هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه ناصیه و زمام وجودش در قبضه او (خداوند) است. (سوره هود، آیه 56)

[3]  برای هر موجودی وجهه و غایتی است و فقط او (خداوند) است که غایات و اهداف را قرین‌شان می‌سازد. (سوره بقره، آیه 148)

[4] تعلیقه امام خمینی بر مصباح الانس ابن الفناری. لازم به ذکر است که ترجمه و تلخیص سخنان امام در این قسمت، به نقل از آیت‌الله محمدی گیلانی است. رک: اسم مستأثر، آیت‌الله محمدی گیلانی؛ نیز: مجله پاسدار اسلام، ش 26، دی 1368، ص 16 و 35.

  • ۰
  • ۰

اسلام انفرادی

گویند عارف بالله کسی است که حق را به مشاهدۀ حضوریه بشناسد و «عالِم» بالله کسی است که به براهین فلسفیه، علم به حق پیدا کند و بعضی گویند «علم و عرفان» از دو جهت تفاوت دارد: یکی از جهت متعلَّق، چنان‌چه ذکر شد، و دیگر [آنکه] در معرفت، سابقۀ فراموشی و نسیان مأخوذ است.

           پس چیزی را که ابتدائاً ادراک به آن تعلق شد، گویند «علم» به او حاصل شد، و چیزی را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیاً مورد ادراک شد، گویند معرفت به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت «عارف» گویند که متذکر اکوان سالفۀ خود شود، و بعضی از اهل سلوک، مدعی تذکر عالم «ذر» هستند، و گویند اگر حجاب طبیعت که موجب این غفلت و نسیان است، از پیش چشم سالک برداشته شود، متذکر عوالم سابقه می‌شود [...]

           و شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی روحی‌فداه، می‌فرمود:

حالت روحی حضرت آدم علیه‌السلام این بود که توجه به مُلک خود نکند و مجذوب عالم غیب و مقام قدسی باشد. و این حرکت، آدم علیه‌السلام را از آدمیت سلب می‌کرد. پس حق تعالی شیطان را بر او مسلط فرمود تا او را متوجه شجرۀ طبیعت کند، و از آن جاذبۀ ملکوتی، او را به مُلک منصرف کند.[1]

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 37، ص 621-622؛ برگرفته از عارف کامل، ص 113-114

 

[1] آیت‌الله شاه‌آبادی درباره توجه آدم علیه‌السلام به شجره می‌فرماید: «آدم با آینه صاف وجودش، عالم ملکوت و جبروت را می‌بیند، با آن‌ها انس می‌گیرد، و به جانب آن‌ها میل می‌کند و می‌خواهد جزء آن‌ها باشد. ولی از آنجا که چند مرتبه از آن‌ها متأخرتر است، از میل به جانب این درخت ملکوتی یا جبروتی یا مشیت مطلق نهی شده است. این است که خداوند متعال فرمود: "وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ (بقره 35)" زیرا حصول آن برای او ناممکن بود؛ مگر از طریق اکتساب در صعود قوسی (یا پا نهادن در قوس صعود)، اما صعود استقامی، علاوه بر آنکه مُحال است، موجب فنای محض می‌شود؛ مانند فنای قطره در دریا و فنای شعله در معدن خود. این است که خداوند فرمود: " فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ." به علاوه، این امر نوعی تعطیل مُلک است. در حالی که صعود قوسی محتاج تدبیر مُلک بدن و استیفای حظوظ آن است تا به این صورت، تدریجاً ارتقا یابد و از حضیض جسمانیت به اوج ملکوتیت، جبروتیت یا فراتر از آن گام بگذارد.» رشحات‌البحار، ترجمه: زاهد ویسی، چاپ سوم، ص 384

  • ۰
  • ۰

استقامت امت

آیت‌الله شاه‌آبادی

در حدیث است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خطی مستقیم کشیدند و خطوطی در اطراف آن کشیدند و فرمودند: «این خط مستقیم طریقۀ من است.» و گویند فرمود: «شَیَّبَتنی سورَةُ هودٍ لِمَکانِ هذِهِ الآیَةِ[1]». اشارۀ ایشان به این سخن خداوند تعالی است: «فَاستَقِم کَما اُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَکَ[2]».

          شیخ عارف کامل ،شاه‌آبادی روحی فداه، می‌فرمود:

این فرمایش برای آن است که استقامت امت را هم از آن بزرگوار خواسته‌اند. و لهذا این آیۀ شریفه در سورۀ شوری هم هست[3]، و این فرمایش را راجع به آن نفرمودند، زیرا که آن ذیل را ندارد.

          بالجمله، استقامت از اشدّ امور است بر سالک.

 

منبع: سرّ الصلوة، امام خمینی (ره)، ص 72-73، با ترجمۀ عبارت عربی متن. برگرفته از عارف کامل، ص 107-108

 

[1] «سورۀ هود مرا به سبب وجود این آیه پیر کرد.» علم الیقین، ج 2، ص 971

[2] «ای پیامبر، چنانکه امر شده‌ای استقامت بورز،خود و هر کس که با تو به سوی خدا بازگشته است.» هود 112

[3] منظور این آیه است: «فَلِذلِکَ فَادعُ وَاستَقِم کَما اُمِرتَ». (شوری 15) که در ادامه به امت حضرت رسول اشاره نمی‌کند.