مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب حدیث نصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اطاعت مادر

نصرالله شاه‌آبادی

پس از مدتی اقامت در سامرا، مادربزرگ ما که همراه ایشان بود، از وی می‌خواهد که به اصفهان برگردند. پدر ما برای اینکه با منع میرزا مواجه نشود، تصمیم می‌گیرد که بی سر و صدا و بدون اطلاع به میرزای شیرازی از سامرا حرکت کند و به ایران بیاید. میرزا مطلع می‌شوند و به منزل والد می‌آیند.

مرحوم والد می‌فرمود: اول صبح دیدم مرحوم میرزا به منزل ما وارد شدند و داخل ایوان عصا را به زمین زدند و گفتند: «میرزا محمد علی! رفتن به ایران بر تو حرام است.» و دو سه مرتبه این مطلب را فرمودند. به ایشان عرض کردم: «آقا من را بینالمحذورین قرار ندهید. مادر من چنین اصراری دارند و اگر اطاعت نکنم، عاق ایشان می‌شوم؛ اجازه بدهید من بروم و انشاءالله برگردم و در خدمت شما باشم.» میرزا با این درخواست موافقت کردند و ایشان به ایران آمدند، ولی به خاطر مشکلات مختلف، دیگر نتوانستند از ایران به سامرا برگردند.

 

راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی

منبع: حدیث نصر، ص 117

  • ۰
  • ۰

استادان تهرانی

نصرالله شاه‌آبادی

ایشان در تهران اساتید متعددی را درک کردند، از جمله: اصول و بخشی از فقه را نزد آیةالله میرزا محمدحسن آشتیانی _ از شاگردان شیخ انصاری و صاحب کتاب بحرالفوائد _ فراگرفتند. فلسفه را نزد آیةالله میرزا ابوالحسن طباطبایی اصفهانی (جلوه) و عرفان نظری را نزد آیةالله میرزا هاشم گیلانی اشکوری آموختند. در عرفان عملی نیز اساتیدی داشتند، ولی هیچ‌گاه از آن‌ها اسم نمی‌آوردند و نام آن اساتید همیشه مکتوم بود.

ایشان در تهران غیر از علوم حوزوی، تحصیلات دیگری هم داشتند. برای مثال نزد استاد عبدالرزاق خان سرتیپ، ریاضی می‌خواندند.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 112

  • ۰
  • ۰

اعلم کیست؟

سید صدرالدین کوپایی

مرحوم آسید صدر الدین کوپایی در نجف، هم‌دوره مرحوم پدر و از علاقه‌مندان ایشان بود. این دو بزرگوار با این‌که در قضیۀ مشروطه و استبداد دو عقیده مختلف داشتند و مثلاً آسید صدرالدین در درس آسید کاظم یزدی شرکت می‌کرد و مرحوم آقا در درس آخوند خراسانی، ولی با همدیگر بسیار رفیق بودند.

این جریان را من از آقای سید صدرالدین کوپایی در تهران شنیدم که وقتی آسید صدر الدین قصد مراجعت به ایران داشت، مرحوم آقا به ایشان گفت: «الآن که شما می‌خواهید به ایران بروید، اگر در آنجا پرسیدند اعلم کیست، شما که درس آخوند را ندیدید، چطور می‌خواهید اعلم را تعیین کنید و مثلاً بگویید که آسید کاظم اعلم هستند؟! حق این است که بیایید درس آقای آخوند را هم ببینید تا بتوانید قضاوت کنید.» لذا آقای کوپایی به جهت اینکه به پدر ما خیلی عقیده داشت، مدتی هم در درس آخوند شرکت کرد و سپس به ایران آمد.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113

  • ۰
  • ۰

از اصفهان به تهران

میرزا محمدجواد بیدآبادی اصفهانی پدر آیت‌الله شاه‌آبادی

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره‌ها

از اصفهان به تهران

مرحوم والد در حوزه اصفهان مشغول تحصیل بودند تا اینکه پدر ایشان حاج میرزا محمدجواد در حدود سال 1304 هـ ق از اصفهان به تهران تبعید شدند.[1] در آن زمان میرزا محمدجواد بر خلاف میل حکومت در اصفهان اقامه حدود می‌کردند، لذا حاکم اصفهان ایشان را به پایتخت تبعید کرد.

در آن ایام از جهت علمی بعد از حوزه اصفهان، حوزه تهران بود. در حوزه تهران علمای بزرگی چون حاج ملا علی کنی کرسی تدریس داشتند. از این رو طلاب برای تحصیل از اطراف به تهران می‌آمدند و حوزه آنجا رونق پیدا کرده بود. بعدها نیز زمانی که به همراه پدرشان میرزا محمدجواد به قصد عتبات به اصفهان رفتند، و پدرشان در اصفهان وفات یافتند، ایشان دوباره به تهران مراجعت کرده و مشغول تحصیل شدند.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 111

 

[1] با توجه به تاریخ تأسیس مسجد سراج الملک در سال 1303 هـ ق، هجرت آیةالله شاه‌آبادی از اصفهان به تهران قبل از سال 1303 هـ ق بوده است.

 

 

  • ۰
  • ۰

مرحوم آخوند خراسانی استاد آیت‌الله شاه‌آبادی

مرحوم والد درباره مقام اخلاقی آخوند خراسانی و روش او در برخورد با مخالفان این داستان را نقل می‌فرمودند:

در زمان مرحوم آخوند و مرحوم سید صاحب عروه، موضوع مشروطه و استبداد مورد اختلافات شدید اطرافیان عَلَمین بود، تا آن حدّ که طرفین یکدیگر را تفسیق می‌کردند. یکی از اطرافیان مرحوم سید در تبریز مریدی داشت که مقلّد آخوند خراسانی بود. روزی مرید از تبریز به نجف رفت و مهمان آن مراد خود شد و از او خواست که با وی برای پرداخت وجوه شرعی به خدمت آخوند برود. آن مراد، متحیر شد که چه کند! اگر می‌گفت که رابطه‌اش با آخوند خراسانی خوب نیست، مریدش را از دست می‌داد، و اگر علنی نزد آخوند می‌رفت، دوستانش که از طرفداران سید بودند، او را مؤاخذه می‌کردند.

فصل تابستان بود. ساعت ملاقات مرحوم آخوند، دو و نیم بعد از ظهر بود. ساعت یک بعد از ظهر به سبب شدت گرما بازار تعطیل می‌شد. آن مراد در ساعت مقرر، عبا بر سر کشید و با مریدش نزد آخوند آمد. مرحوم آخوند در سرداب بود که صدای در را شنید. در را باز کرد، وقتی آن‌ها را دید، متوجه موضوع شد، لذا آن‌ها را به همان سرداب برد و آن مراد را بسیار احترام کرد و با عتاب به آن مرید گفت: «شما چرا این کار را کردید و باعث شدید آقا در این گرما تا اینجا بیایند؟ با خود ایشان حساب می‌کردید تا در وقت دیگری وجوه را بیاورند. اکنون هم شما در حضور من با آقا حساب اموالت را انجام بده.»

بعد از این قضیه، آن آقا یکی دو بار به مجلس آخوند رفت، ولی دیگر از آن احترام خاص خبری نبود. روز سوم از مرحوم آخوند پرسید: «شما آن روز با من آن‌طور رفتار کردید، ولی حالا به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنید، علت چیست؟» آخوند فرمود: «آن روز مسئله حیثیت شما نزد آن آقا مطرح بود و رفتار من در آن موضوع تأثیر داشت، اما الآن که علما در مجلس حضور دارند و در طبقه بر شما اولویت دارند، برخورد معمولی کردم.»

من این داستان آخوند خراسانی را برای مرحوم امام نقل کردم، ایشان هم فرمود:

در زمان آیت‌الله بروجردی برای یکی از آقایان شبیه همین موضوع اتفاق افتاد. یکی از آقایان محترم تهران که از نظر اجتماعی، فردی مهم و محترم بود و از آیت‌الله بروجردی اجازه داشت. با سعایت عده‌ای آقای بروجردی اجازه خود را پس گرفت. سعایت‌کنندگان به پس گرفتن اجازه هم اکتفا نکردند و این مسئله را همه‌جا مطرح می‌کردند تا همه بفهمند آقای بروجردی اجازه‌اش را پس گرفته است. به آقای بروجردی گفتند: «آقا شما کرامت این شخص را از بین بردید، چون او قبل از نمایندگی شما در تهران آقایی داشت و با اجازه شما رونق بیشتری پیدا کرد، ولی با این کار شما، او ضربه زیادی دید.» آقای بروجردی خیلی متأثر شد و فرمود: «تصمیم گرفته‌ام یا به کسی حکمی ندهم یا اگر دادم، تا خلاف شرع آشکار مرتکب نشد، از او پس نگیرم.»

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113