مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۴۸ مطلب با موضوع «خاطره‌ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اعلم کیست؟

سید صدرالدین کوپایی

مرحوم آسید صدر الدین کوپایی در نجف، هم‌دوره مرحوم پدر و از علاقه‌مندان ایشان بود. این دو بزرگوار با این‌که در قضیۀ مشروطه و استبداد دو عقیده مختلف داشتند و مثلاً آسید صدرالدین در درس آسید کاظم یزدی شرکت می‌کرد و مرحوم آقا در درس آخوند خراسانی، ولی با همدیگر بسیار رفیق بودند.

این جریان را من از آقای سید صدرالدین کوپایی در تهران شنیدم که وقتی آسید صدر الدین قصد مراجعت به ایران داشت، مرحوم آقا به ایشان گفت: «الآن که شما می‌خواهید به ایران بروید، اگر در آنجا پرسیدند اعلم کیست، شما که درس آخوند را ندیدید، چطور می‌خواهید اعلم را تعیین کنید و مثلاً بگویید که آسید کاظم اعلم هستند؟! حق این است که بیایید درس آقای آخوند را هم ببینید تا بتوانید قضاوت کنید.» لذا آقای کوپایی به جهت اینکه به پدر ما خیلی عقیده داشت، مدتی هم در درس آخوند شرکت کرد و سپس به ایران آمد.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113

  • ۰
  • ۰

از اصفهان تا عراق

کتاب کفایه الاصول

شروع تحصیلات حوزوی آیت‌الله شاه‌آبادی همان اصفهان بود و بسیاری از علوم اسلامی را در حوزه اصفهان گذرانده بودند. وقتی به تهران آمدند در دوازده سالگی، تحصیلات حوزوی‌شان  را در تهران ادامه دادند. اساتید بزرگی مثل آیت‌الله آشتیانی در فقه و مرحوم میرزا‌هاشم اشکوری گیلانی در عرفان از اساتید ممتاز و مشخص آیت‌الله شاه‌آبادی در تهران بودند. آیت‌الله شاه‌آبادی با پشتکار و استعدادی که داشتند در سن هجده سالگی به مرتبه اجتهاد رسیدند و تحصیلشان را هم به پایان ‌رساندند. همین زمان بود که با مراجعه والد محترمشان به اصفهان و فوت ایشان در اصفهان، تصمیم می‌گیرند که به نجف اشرف مشرف بشوند. علتی هم که ایشان تصمیم به این سفر گرفتند این بود که مرحوم آیت‌الله خراسانی کتاب کفایة‌الصول را تألیف کرده بودند و مبانی تازه‌ای توسط آیت‌الله ملامحمد کاظم خراسانی در اصول فقه ارائه شده بود.

آیت‌الله شاه‌آبادی تصمیم می‌گیرند که بروند از نزدیک و با این شخصیت بزرگوار علمی و اصولی آشنا شوند. به خاطر همین مشرف به نجف اشرف می‌شوند و هفت سال حضور آیت‌الله را درک می‌کنند و با فوت مرحوم به سامرا تشریف می‌برند و در محضر آیت‌الله العظمی میرزای شیرازی دوم حضور می‌یابند؛ اگرچه از شاگردان رسمی آیت‌الله نبودند و خودشان، هم در نجف و هم در سامرا حوزه درسی بزرگی را تشکیل دادند و به تدریس علوم فقهی و فلسفه و عرفان در نجف و سامرا اشتغال داشتند. به هر حال، مدت اقامت آیت‌الله شاه آبادی در نجف و سامرا جمعاً هشت سال طول کشید.

 

راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

از اصفهان به تهران

میرزا محمدجواد بیدآبادی اصفهانی پدر آیت‌الله شاه‌آبادی

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره‌ها

از اصفهان به تهران

مرحوم والد در حوزه اصفهان مشغول تحصیل بودند تا اینکه پدر ایشان حاج میرزا محمدجواد در حدود سال 1304 هـ ق از اصفهان به تهران تبعید شدند.[1] در آن زمان میرزا محمدجواد بر خلاف میل حکومت در اصفهان اقامه حدود می‌کردند، لذا حاکم اصفهان ایشان را به پایتخت تبعید کرد.

در آن ایام از جهت علمی بعد از حوزه اصفهان، حوزه تهران بود. در حوزه تهران علمای بزرگی چون حاج ملا علی کنی کرسی تدریس داشتند. از این رو طلاب برای تحصیل از اطراف به تهران می‌آمدند و حوزه آنجا رونق پیدا کرده بود. بعدها نیز زمانی که به همراه پدرشان میرزا محمدجواد به قصد عتبات به اصفهان رفتند، و پدرشان در اصفهان وفات یافتند، ایشان دوباره به تهران مراجعت کرده و مشغول تحصیل شدند.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 111

 

[1] با توجه به تاریخ تأسیس مسجد سراج الملک در سال 1303 هـ ق، هجرت آیةالله شاه‌آبادی از اصفهان به تهران قبل از سال 1303 هـ ق بوده است.

 

 

  • ۰
  • ۰

از خودش خیلی مطلب داشت

امام خمینی در جوانی

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی (ره) نقل می‌کنند:

از امام خمینی (ره) پرسیدم که در درس مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی چند نفر بودید؟ فرمودند: «گاهی که زیاد می‌شدیم سه نفر،‌ ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان می‌خواندم.»

سؤال کردم آیا درس دیگری نزد مرحوم شاه‌آبادی خوانده‌اید؟‌ فرمودند: «ایام تعطیل و روزهای پنج‌شنبه و جمعه، نزد ایشان مفتاح الغیب را خواندم. در همان موقع که شرح فصوص و مفتاح الغیب[1] را می‌خواندم، بر مفتاح الغیب حاشیه نوشتم.»

پرسیدم دیگر چه کتاب‌هایی نزد ایشان خوانده‌اید؟ فرمودند: «کتاب منازل السائرین[2] را.» پرسیدم: «چند نفر بودید؟» فرمودند: «من تنها بودم و شاید گاهی یکی دو نفری هم می‌آمدند، ولی پس از چندی می‌رفتند.»

پرسیدم ایشان چگونه بودند؟ فرمودند: «من از آقای شاه‌آبادی سؤال کردم مطالبی را که شما می‌گویید در کتاب نیست،‌ از کجا می‌آورید؟ گفتند: گفته می‌شود! یعنی از خودم می‌گویم. ایشان حقّ بزرگی بر گردن من دارند و کاملاً  وارد بودند، چه در فلسفه چه در عرفان.»

پرسیدم چند سال نزد ایشان عرفان خواندید؟ امام فرمودند: «درست یادم نیست، ولی پنج شش سال شد.» و افزودند: «شرح فصوصی که آقای شاه‌آبادی می گفتند فرق می‌کرد با شرح فصوص قیصری؛ ایشان از خودش خیلی مطلب داشت.»

از ایشان سؤال کردم اوّلین کتابی که نوشته‌اید چه بود؟ فرمودند: «گمان می‌کنم اوّلین کتابم یا بهتر بگویم اوّلین چیزی که نوشتم حاشیه بر رأس الجالوت بود و بعد شرح مستقلی بر این حدیث نوشتم و این بعد از تعلّم از آقای شاه‌آبادی است[3]. وقتی آقای شاه‌آبادی به قم آمدند، من متأهل نبودم[4]. بعد از تأهّل هم، درس را نزد ایشان ادامه دادم.»

این مطالبی بود که امام خودشان فرمودند و من عین عبارات ایشان را یادداشت کردم.[5]

 

منبع: عارف کامل، ص 6-8

 

[1] «مفتاح الغیب» از آثار صدرالدین قونوی است و کتاب «مصباح الانس‌«، توسط محمد بن حمزه فناری رومی در شرح همین کتاب نوشته شده است. صدرالدین قونوی، خود از بزرگ‌ترین استادان عرفان است و کتب زیادی در ترویج افکار و عقاید استاد خود، محیی الدین عربی، تألیف کرده است. او با خواجه نصیرالدین طوسی نیز مباحثاتی داشته و استاد شهید مطهری، وی را بهترین شارح افکار و اندیشه‌های ابن عربی‌ می‌داند و می‌فرماید: «شاید اگر او نبود، محیی الدین قابل درک نبود.» (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص658)

[2] تألیف مرحوم عبدالله هروی، در علم اخلاق که در صد منزل تنظیم شده است.

[3] مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی در ادامه می‌گویند: «من معتقدم که اوّلین کتاب امام مصباح الهدایه است و دومین تألیف ایشان شرح دعای سحر و سومین تألیف کتاب اربعین حدیث. کتاب رأس الجالوت پس از تعلّم از مرحوم شاه‌آبادی است. (پا به پای آفتاب، ج1، ص60)

[4] مرحوم شاه‌آبادی در سال 1307ش (1347ق) به قم رفته‌اند و امام خمینی در سال 1308ش (در سن 29 ـ 28 سالگی) متأهل شده‌اند.

 

[5] پا به پای آفتاب، امیررضا ستوده، ج1، ص59ـ58.

  • ۰
  • ۰

از طلا ارزنده‌تر

کتاب جواهر الکلام مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن بن شیخ باقر بن شیخ عبدالرحیم نجفی

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید مجتبی رودباری نقل می‌کنند که امام خمینی (ره) فرمود: «من مطلبی را از استادم، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی (رضوان الله علیه)، نقل می‌کنم و ایشان از پدر بزرگوارش[1]، که از شاگردان "صاحب جواهر[2]" بودند، نقل می‌کرد. آقای شاه‌آبادی می‌فرمود:

صاحب جواهر دارای پسری بود که از فضلای به‌نام حوزه علمیه نجف به شمار می‌رفت و تصادفاً در حیات پدر فوت می‌کند. در روز تشییع،‌ با اینکه هاله‌ای از غم و اندوه سرتاسر نجف را فراگرفته بود،‌ صاحب جواهر، که خود صاحب عزا بود، از فرصت کوتاه استفاده کرد و تا جمع شدن علما و طلاب حوزه و اهالی نجف برای تشییع جنازه، نصف صفحه‌ای از کتاب جواهر را به رشته تحریر درآورد.» [3]

 

منبع: عارف کامل، ص 8-9

 

[1] مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدجواد اصفهانی حسین‌آبادی (ره) متوفای 1312ق

[2] مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن بن شیخ باقر بن شیخ عبدالرحیم نجفی، مؤلف کتاب «جواهر الکلام» که یک دورۀ کامل فقه است ـ معروف به «صاحب جواهر» ـ از علمای بزرگ شیعه است و متوفای 4 شعبان 1266ق.

[3] صحیفۀ دل، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 80

  • ۰
  • ۰

مرحوم حجت‌الاسلام دوانی استاد تاریخ

جالب است که هم پدر و هم جد شهید شاه‌‌آبادی هردو انقلابی بودند. جَدّشان در برابر اعمال ناصرالدین شاه قیام کردند تا جایی که از اصفهان جلب به تهران شد. پدر هم در اوایل با رضاخان طرف می‌شود و حدود یازده ماه به عنوان اعتراض در حضرت عبدالعظیم متحصن می‌شود. در همین‌‌جا من تذکری هم بدهم که انگیزۀ قیام در امام خمینی چه بسا از این استاد بزرگوار سرچشمه گرفته بود. تعبیری که مرحوم آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی از رضاخان و اعمال او کرده بود، بعدها می‌‌بینیم همین تعبیر را امام در کشف‌الاسرار راجع به رضاخان و در اعلامیه ایام انقلاب درباره پسرش محمدرضا کرده است.

 

راوی: حجت‌الاسلام علی دوانی

  • ۰
  • ۰

حسن شاه‌آبادی فرزند آیت‌الله شاه‌آبادی

پدرطوری بودند که ما مجبور بودیم که به ایشان احترام بگذاریم. علت آن این بود که انسانی بودند که هیچ موقع کلمۀ زشتی به انسان نمی‌گفتند. اگر هم خطا می‌کردیم، نهایت نصیحت می‌کردند که خطا نکنید و می‌گفتند کارتان خطا بوده. ما اجباراً باید به ایشان احترام می‌گذاشتیم، چون اگر ما احترام نمی‌گذاشتیم، همسایگان هم احترام نمی‌گذاشتند و کسی احترام نمی‌گذاشت. وقتی ایشان به مسجد می‌رفتند و ما هم دنبالشان می‌رفتیم، محال بود که ما هم‌قدم با ایشان راه برویم. دو قدم دورتر از ایشان راه می‌رفتیم و به ایشان احترام می‌گذاشتیم، برای اینکه مردم بدانند ایشان پدر ما هستند و ما بچۀ ایشان هستیم. مردم هم به ایشان احترام می‌گذاشتند و وقتی ایشان را می‌دیدند، سلام می‌گفتند و رد می‌شدند.[1]

 

راوی: حسن شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌آبادی

 
  • ۰
  • ۰

مرحوم آخوند خراسانی استاد آیت‌الله شاه‌آبادی

مرحوم والد درباره مقام اخلاقی آخوند خراسانی و روش او در برخورد با مخالفان این داستان را نقل می‌فرمودند:

در زمان مرحوم آخوند و مرحوم سید صاحب عروه، موضوع مشروطه و استبداد مورد اختلافات شدید اطرافیان عَلَمین بود، تا آن حدّ که طرفین یکدیگر را تفسیق می‌کردند. یکی از اطرافیان مرحوم سید در تبریز مریدی داشت که مقلّد آخوند خراسانی بود. روزی مرید از تبریز به نجف رفت و مهمان آن مراد خود شد و از او خواست که با وی برای پرداخت وجوه شرعی به خدمت آخوند برود. آن مراد، متحیر شد که چه کند! اگر می‌گفت که رابطه‌اش با آخوند خراسانی خوب نیست، مریدش را از دست می‌داد، و اگر علنی نزد آخوند می‌رفت، دوستانش که از طرفداران سید بودند، او را مؤاخذه می‌کردند.

فصل تابستان بود. ساعت ملاقات مرحوم آخوند، دو و نیم بعد از ظهر بود. ساعت یک بعد از ظهر به سبب شدت گرما بازار تعطیل می‌شد. آن مراد در ساعت مقرر، عبا بر سر کشید و با مریدش نزد آخوند آمد. مرحوم آخوند در سرداب بود که صدای در را شنید. در را باز کرد، وقتی آن‌ها را دید، متوجه موضوع شد، لذا آن‌ها را به همان سرداب برد و آن مراد را بسیار احترام کرد و با عتاب به آن مرید گفت: «شما چرا این کار را کردید و باعث شدید آقا در این گرما تا اینجا بیایند؟ با خود ایشان حساب می‌کردید تا در وقت دیگری وجوه را بیاورند. اکنون هم شما در حضور من با آقا حساب اموالت را انجام بده.»

بعد از این قضیه، آن آقا یکی دو بار به مجلس آخوند رفت، ولی دیگر از آن احترام خاص خبری نبود. روز سوم از مرحوم آخوند پرسید: «شما آن روز با من آن‌طور رفتار کردید، ولی حالا به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنید، علت چیست؟» آخوند فرمود: «آن روز مسئله حیثیت شما نزد آن آقا مطرح بود و رفتار من در آن موضوع تأثیر داشت، اما الآن که علما در مجلس حضور دارند و در طبقه بر شما اولویت دارند، برخورد معمولی کردم.»

من این داستان آخوند خراسانی را برای مرحوم امام نقل کردم، ایشان هم فرمود:

در زمان آیت‌الله بروجردی برای یکی از آقایان شبیه همین موضوع اتفاق افتاد. یکی از آقایان محترم تهران که از نظر اجتماعی، فردی مهم و محترم بود و از آیت‌الله بروجردی اجازه داشت. با سعایت عده‌ای آقای بروجردی اجازه خود را پس گرفت. سعایت‌کنندگان به پس گرفتن اجازه هم اکتفا نکردند و این مسئله را همه‌جا مطرح می‌کردند تا همه بفهمند آقای بروجردی اجازه‌اش را پس گرفته است. به آقای بروجردی گفتند: «آقا شما کرامت این شخص را از بین بردید، چون او قبل از نمایندگی شما در تهران آقایی داشت و با اجازه شما رونق بیشتری پیدا کرد، ولی با این کار شما، او ضربه زیادی دید.» آقای بروجردی خیلی متأثر شد و فرمود: «تصمیم گرفته‌ام یا به کسی حکمی ندهم یا اگر دادم، تا خلاف شرع آشکار مرتکب نشد، از او پس نگیرم.»

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 113