پدرطوری بودند که ما مجبور بودیم که به ایشان احترام بگذاریم. علت آن این بود که انسانی بودند که هیچ موقع کلمۀ زشتی به انسان نمیگفتند. اگر هم خطا میکردیم، نهایت نصیحت میکردند که خطا نکنید و میگفتند کارتان خطا بوده. ما اجباراً باید به ایشان احترام میگذاشتیم، چون اگر ما احترام نمیگذاشتیم، همسایگان هم احترام نمیگذاشتند و کسی احترام نمیگذاشت. وقتی ایشان به مسجد میرفتند و ما هم دنبالشان میرفتیم، محال بود که ما همقدم با ایشان راه برویم. دو قدم دورتر از ایشان راه میرفتیم و به ایشان احترام میگذاشتیم، برای اینکه مردم بدانند ایشان پدر ما هستند و ما بچۀ ایشان هستیم. مردم هم به ایشان احترام میگذاشتند و وقتی ایشان را میدیدند، سلام میگفتند و رد میشدند.[1]
راوی: حسن شاهآبادی
[1] مصاحبه با حسن شاهآبادی