نکتۀ جالب در رابطه با حضرت آیتالله شاهآبادی، موضوع و بحث فطرت است. فطرت در طول سالیان و قرون مختلف تغییر نمیکند. یعنی در حال حاضر که ما در قرن 21 هستیم، جامعۀ امروزی مواجه با همان دستورات دینی است که در حدود 1400 سال از عمر آن میگذرد؛ در عین حال که فطرت انسانی تغییر نکرده است. فطرت آدمها همانی است که قبلاً بوده است. هنوز هم با گذشت اینهمه سال، ما انسانهای زیبا و صادق را دوست داریم. دربارۀ مسائل خلقت، خداوند و جهان هستی کنجکاویم و همیشه دوست داریم بیشتر بدانیم. اینها چیزهایی است که در فطرت ما وجود دارد (این شبههای است که عدهای میگویند به اسلام هم سرایت میکند. اگر اینطور است، پس باید اسلام عوض شود! یک دین جدید بیاید! پس چرا نمیآید؟) هنوز هم آدمها حقپرست هستند، آدمها راستگو یا علاقهمند به راستگویی هستند.
حضرت آیتالله شاهآبادی بر این بحث بسیار کار کردهاند و عمق وجود آدمها را هدف میگرفتند. میبینید وقتی صدای موسیقی پزشکی نزدیک مسجد، برای مسجد مزاحمت ایجاد میکند، نظرشان این نبوده که صدای موسیقی آن پزشک به هر قیمتی قطع شود، بلکه عقیده داشتند خود دکتر باید اصلاح گردد؛ در این کار هم موفق میشوند. یعنی به معلول کار ندارند، بلکه علت را درست میکنند. با اصلاح علت، معلول نیز خودبهخود از بین میرود.
در زمینۀ عرفان هم باز به همینگونه است. آیتالله شاهآبادی هم فقیه بودند هم عارف. در زمانی که خیلی از آدمها عرفان را مورد مذمت قرار میدادند، ایشان مردانه ایستادند و عرفان تدریس کردند. شاگردانی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی و امثال ایشان را تربیت کردند. اما عرفان ایشان با بقیه تفاوت داشت. عرفان اصیل اسلامی بود. مانند بعضی از عرفا به فکر خودشان نبودند. ایشان درد مردم را میشناختند و بیان میکردند. میگفتند که مسلمانان این مشکلات را دارند و بر اساس شناخت دردها، راههای درمان آن را میگفتند. حضرت امام در مکتب ایشان بودند که توانستند جهان را تحت تأثیر قرار بدهند و اسلام را سربلند کنند. ایشان درد دین داشتند؛ درد اینکه چرا مسلمانان باید اینقدر ذلیل و خوار باشند. عرفان ایشان گوشهنشینی نبود. بلکه این تصور را که عارف آدم سر به زیر و گوشهنشینی است، از مردم میگرفت. شهید مطهری هم در این باره مطالب زیادی در کتابهای خود بیان کرده است.
برای تفهیم بیشتر این مطلب، من از بحث «ماده و صورت» در فلسفه کمک میگیرم. در این بحث، عنوان میشود که ماده هیچگاه بدون صورت نیست. اگر صورت از ماده جدا شود، بلافاصله یک صورت دیگر جایگزین آن خواهد شد. شما وقتی در جامعه نتوانستید فرهنگ خوبی را جا بیندازید، فرهنگ بد خودبهخود میآید. این جزء بدیهیات است که وقتی مردم هیچ سیرۀ عملی و فرهنگی نداشته باشند، دچار انحطاط فرهنگی هم میشوند. ما اگر نتوانیم عرفان اسلامی را برای مردم بیان کنیم، خودبهخود یوگا، مدیتیشن، ووشو یا عرفانهای منفی و عرفانهای التقاطی در جامعه رشد میکنند. من نمیگویم همۀ اینها غلط است، اما باید قبول کنیم که التقاطی است؛ به این معنی که یک جاهایی درست است، اما یک جاهایی غلط است و در نهایت راه نادرست را میروند. به بیان دیگر، این قانون طبیعت است و هیچ گریزی از آن نیست. وقتی نتوان مردم را سیراب کرد، آنها دنبال سراب میروند.
متأسفانه ما نتوانستهایم آن عرفان اصیل اسلامی را به همراه فواید آن در بین مردم جا بیندازیم و آن را شفاف و روشن بیان کنیم. بعضیها ممکن است متخصص در عرفان هم باشند، ولی همین سؤالها را بپرسند؛ یعنی باید روشن شود که درد و مشکل چیست. عرفان آمده است که برای ما چه کاری انجام دهد؟ هر علمی متولی یک سری مسائل است. عرفان هم مسائل مربوط به خودش را دارد. به نظر من، مهمترین مسئلهای که مردم در عرفان به دنبال آن میگردند، آرامش است (آرامش در این دنیا). به عنوان نمونه، ملاحظه میفرمایید که مردم از نظر اقتصادی و جنبههای دیگر، کم و بیش امرار معاش میکنند. ولی بعضی از افراد پولهای زیادی خرج میکنند تا یک آدم رمال بیاید و به آنها بگوید چطور باید به آرامش برسند! عرفان امروز نیاز به این دارد تا در جامعه مطرح شود. برای اثبات و طرح این نیاز، محتاج این هستیم تا عارفان اسلامی را به عنوان الگو و استاد معرفی کنیم. به مردم بگوییم در موضوع عرفان اسلامی، این شخصیت نمونۀ یک عارف کامل است. علیرغم اینکه اشخاص با این خصوصیات خیلی کم وجود دارد، به هر حال شخصیتهایی مانند آیتالله شاهآبادی، امام و آیتالله بهجت نمونههایی از اینگونه عرفا هستند.
منبع: مصاحبه با دکتر عباس گوهری