ظاهراً آیتالله شاهآبادی برادرزادهای داشتند به نام حاجآقا میرزا ناصر شاهآبادی[1] که این حاجآقا میرزا ناصر با امام آشنا بوده است. وقتی آیتالله شاهآبادی به قم تشریف میآورند، به امام عرض میکنند که آن گمشدهای که تو داشتی الآن اینجاست. امام خودشان در تعبیراتشان گفتند که رفتم سؤالی بکنم و محکی بزنم و تستی بکنم، یک سؤال کردم. حضرت امام از آیتالله شاهآبادی سؤال فرمودند که تفسیر آیه شریفه «انا انزلناه فی لیلةالقدر» و این ضمیر انا انزلناه، این «های» ضمیر مرجعش چیست؟ وقتی حاج آقای شاهآبادی بحثشان تمام شد، دنبال ایشان راه افتادند به طرف منزل و از ایشان خواستند که یک درسی را با ایشان داشته باشند. آقای شاهآبادی هم قبول نمیکردند.
آیتالله شاهآبادی، کسی که هر کسی هر چیزی را که از او میخواستند میپذیرفتند و نه نمیگفتند، اینجا امتناع کردند. امام گفتند تا منزل رسیدیم و اصرار بیشتر شد تا بالآخره ایشان قبول کردند که درس بگویند و فکر کرده بودند من درس فلسفه میخواهم. حضرت امام فرمودند که ایشان فرض کردند که من درس فلسفه میخواهم. حضرت امام به ایشان عرض میکند که من فلسفه خواندم و عرفان میخواهم. باز ایشان بنا را گذاشتند بر قبول نکردن و امتناع کردن و من بیشتر اصرار کردم. ظاهراً با تعارفی که آیتالله شاهآبادی میکنند، امام وارد منزل هم میشوند و بالآخره آیتالله شاهآبادی موافقت میکنند.
راوی: حجتالاسلام سعید شاهآبادی
[1] منظور میرزا محمدصادق شاهآبادی است.