آیتالله شاهآبادی در زندگی داخلی خود یک مسائل خاصی داشت که با تمام علما فرق داشت. اولین کسی که تلفن در خانۀ خود آورد آیتالله شاهآبادی بود . بقیۀ علما اشکال میکردند . ایشان بسیار مهماندار بودند و اگر فردی میهمان ایشان میشد، بلافاصله پذیرایی میکرد و حتی از بیرون غذا میآورد و اگر تابستان بود، بستنی میآورد. در خانه گلیم و ... بود، ولی خارج از خانه یک زندگی مرفه نشان میداد.
یکی ازآقایان به حاجآقا گفتند: «شما چطور برنامههایتان غیر از دیگران است؟ دیگران در خانه مبل و... دارند، ولی بیرون یک حصیری دارند که از مردم پذیرایی کنند. چرا شکل زندگی شما با بقیه فرق میکند؟» ایشان لبخندی زده بودند و گفته بودند: «عجب! عجب! مگر مؤمن میتواند آبروی خدا را ببرد؟ مؤمن آبروی خداست. باید همین آبروی خدا را حفظ کنم. اگر من احیاناً یک زندگی پایین داشته باشم، باید بین من و خدای من باشد، ولی جلوی مردم باید غیر از این نشان بدهم.»
ایشان وقتی که میخواستند از خانه بیرون بیایند، میایستادند و تمام عمامه و لباسشان را مرتب میکردند. آیتالله شاهآبادی خیلی خوشگل بود و به خاطر زیبایی ایشان همه میآمدند در مسجد جامع بیرون ایوان، هم زنها و هم مردها به تماشای ایشان. یکی از ایشان سؤال کرده بود که شما چرا جلوی آینه میایستید و اینقدر خودتان را آرایش میکنید؟! ایشان لبخندی زده بود و گفته بود: «مؤمن محترم است. اگر احیاناً خار و خاشاکی به محاسن یا عمامه من چسبیده باشد و مردم ببینند و لبخند بزنند، این خلاف احترام مؤمن میباشد. مؤمن باید خودش احترام خودش را حفظ کند.»
راوی: حاج آقا مهدی فداقی