مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه فیضیه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پرورش امام

امام خمینی و آیت الله شاه آبادی

مرحوم پدرم حدود هفت سال در قم بودند. یکی از نتایج ایشان مرحوم امام رضوان‌الله‌علیه بود. در جلسه‌ای که در محضر امام بودم، از امام سؤال کردم به این کیفیت که وصل شما به آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی چه‌جوری بود؟ چه شد که شما با ایشان ارتباط پیدا کردی و این‌طور به ایشان علاقه‌مند بودی؟ امام فرمود:

«من یک گمشده‌ای داشتم که کسی خبر نداشت. فقط آمیرزا صادق شاه‌آبادی، که عموزاده ما می‌شد و ایشان هم‌دوره‌اش بود، خبر داشت. یک روز از مدرسه فیضیه مرا صدا زد: «آقا روح‌الله بیا، گمشده‌ات را می‌خواهی نشانت بدهم؟» گفتم: «کجا؟» اشاره کرد به حجره‌ای جنب مدرسه فیضیه. گفت: «آن آقایی که آنجا نشسته، گمشده توست، آقای شاه‌آبادی.» ایشان فرمود من رفتم دیدم ایشان با آیت‌الله‌العظمی آقای حائری، آقای حاج عبدالکریم حائری یزدی، نشسته‌اند و صحبت‌هایی دارند. حالا بحثی که داشتند چه بوده، نمی‌دانم. من هم صبر کردم تا آقای شاه‌آبادی از آنجا بیرون آمد. سلام کردم و در خدمت ایشان راه افتادم. آمدیم از گذر خان بگذریم. کسبه آمدند و سؤالاتی از ایشان کردند و جواب‌هایی دادند. من حتی به ایشان عرض کردم آقا این جواب‌ها را که این‌ها نمی‌فهمند شما این‌طور جواب می‌دهی. فرمودند: «بگذار این کفریات به گوش این‌ها هم بخورد.»

بعد از گذر خان که گذشتیم به ایشان عرض کردم من علاقه دارم که درس فلسفه را نزد شما بخانم، ولی  ایشان زیر بار نرفت. همین‌طور آرام‌آرام ایشان می‌آمد و من دنبال‌شان حرکت می‌کردم تا به گذر جدا رسیدیم. ایشان دید که اصرار من زیاد است، ولذا جواب مثبت داد. بعد به ایشان عرض کردم نه، من این را نمی‌خواهم، من عرفان می‌خواهم. باز ایشان زیر بار نرفتند، تا به منزل رسیدیم. منزل ما آن‌موقع عشق‌علی بود.

مرحوم امام فرمود تا دم منزل آمدیم و ایشان باز زیر بار نرفت. تعارف کردند به من و من هم واردشدم. نهار خدمت ایشان بودم و ایشان قبول کردند این درس عرفان را به ما بدهند. وقتی درس شروع شد، خب جمعیتی بودند. ولی فرد ثابتش که هیچ غیبت نداشت من بودم. بعد از مدتی که با ایشان محشور شدم، دیدم نمی‌توانم از ایشان جدا بشوم. در همه دروس ایشان، فقه و اصول و فلسفه و عرفان و همه این درس‌ها حاضر شدم. حتی ظاهراً ایشان یک درس اخلاق برای کسبه در شب‌های جمعه می‌فرمود؛ آن درس را هم من حاضر می‌شدم و می‌نوشتم.[1]

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

بزرگان پای درس

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

در زمان قبل ازرفتن ایشان به قم و در ایام قم و باز هم پس از بازگشت‌شان، مجالس درس را برای طلاب و پژوهندگان روحانی داشتند؛ از جمله خاطرم هست که مرحوم آقای حاج سید موسی مازندرانی و آقای حاج هاشم آملی، که هر دو از دنیا رفته‌اند، قبل از اینکه به قم بروند، در تهران از محضر ایشان استفاده می‌کردند. دیگران هم بوده‌اند، ولی من این دو بزرگوار را به خاطر دارم. سپس در قم مجالس درس ایشان، مجالس فوق‌العاده و قابل استفاده بوده است که مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه)، در مدت 7 سال که مرحوم والد در قم بودند، از جمله کسانی بودند که از محضر ایشان استفاده کردند.

شرح برخورد ایشان و نوع درخواست استفاده از ایشان را خود مرحوم امام این‌چنین فرمودند: «من در مدرسه فیضیه در سالن زیر کتابخانه ایشان را دیدم و توسط برادرزاده ایشان، مرحوم آقای حاج محمدصادق شاه‌آبادی، به ایشان معرفی شدم. از آنجا که حرکت کردم، از ایشان خواستم که برای من درسی را مقرر بفرمایند. ابتدا زیر بار این خواسته نمی‌رفتند تا اینکه قبول کردند درسی از فلسفه برای من بگویند. من به عرض‌شان رساندم که فلسفه خوانده‌ام، ولیکن آنچه که مورد نیاز من هست فلسفه نیست، عرفان است. ایشان باز از اینکه بپذیرند، امتناع می‌کردند. بالاخره تا نزدیکی‌های منزل پذیرفتند که این درس را خصوصی بگویند. ‍در این مجلس خصوصی تعدادی بودند، از جمله: مرحوم آیت‌الله آقای خلیل کمره‌ای، آقای حاج سید موسی مازندرانی رهنما، مرحوم حاج محمدصادق شاه‌آبادی، مرحوم آخوند ملا علی، آیت‌الله هاشم آملی و مرحوم امام.

 

راوی: آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

امام خمینی و آیت الله شاه آبادی

     روز مبعث سال 1363 ش. بود که بعد از شهادت اخوی حاج آقا مهدی، به دیدار امام رفتم.[1]بنا بود آقا سعید، اخویزاده ما (پسر حاج آقا مهدی)، را به دست امام ملبس به لباس روحانیت کنیم. لذا با هم به جماران رفتیم. آیتالله خامنه‌ای و هیئت دولت و عده‌ای دیگر از مسئولان از جمله آقای هاشمی رفسنجانی، تیمسار ظهیرنژاد و غیره هم حضور داشتند. وقتی من وارد شدم، عمامه را روی نیمکتی که آقا نشسته بودند گذاشتم و عرض کردم: «می‌خواستیم آقا سعید را ملبس و معمم کنیم. مرحوم امام عمامه را برداشت و بر سر آقا سعید گذاشت. تیمسار ظهیرنژاد گفت: «صلوات بلندی بفرستید» و همه صلوات فرستادند.

سپس آقای رفسنجانی بهمزاح گفت: «آقای شاه‌آبادی! تمام شاه‌ها از بین رفتند، حالا شما فامیلتان را شاه گذاشتید؟ این را بردارید و به جای آن خمینیآبادی کنید!» همه خندیدند. گفتم: «آن شاههایی که از بین رفتند، شاه‌های خراب بودند. تنها یک شاهِ آباد است و آن همین شاه‌آبادی است که افتخار حضرت امام هم هست.» همه خندیدند و باز آقای ظهیرنژاد گفت: «صلوات بفرستید.»

در همین حال آقای رفسنجانی از مرحوم امام پرسید: «آغاز ارتباطتان با مرحوم آقای شاه‌آبادی چگونه بود؟» مرحوم امام فرمود: «من گمشده‌ای داشتم که هیچ کس غیر از میرزا محمد صادق شاه‌آبادی (پسر عموی ما) [2] خبر نداشت.

 روزی در مدرسه فیضیه، ناگهان میرزا محمد صادق صدا زد: «آقا روح الله، آقا روح الله! گمشده ات را می‌خواهی پیدا کنی؟  آنجا را نگاه کن»، و به حجره کنار مَدرس زیر کتابخانه اشاره کرد و گفت: «آقای شاه‌آبادی مقصد و گمشده شما است.» نزدیک حجره رفتم، دیدم آقای شاه‌آبادی و حاج شیخ داخل حجره با هم صحبت می‌کنند. بعد از مدتی ایشان بیرون آمد و من سلام کردم. این اولین مرتبه‌ای بود که با ایشان روبرو می‌شدم و از همان برخورد اول رفتار او مرا جذب کرد. دنبال ایشان تا گذرخان آمدم. در گذر خان، کسبه نزد ایشان می‌آمدند و سؤال می‌کردند. ایشان هم جواب هایی می‌داد که از سطح عموم مردم بالاتر بود. به ایشان عرض کردم: آقا، این مطالب در حد فهم مردم نیست. ایشان فرمودند: «بگذار این کفریات به گوش مردم هم بخورد.»[3]

بعد از عبور از گذرخان به ایشان عرض کردم: آقا دلم می‌خواهد نزد شما فلسفه بخوانم. ابتدا ایشان زیر بار نرفت. خواسته خود را تکرار و اصرار کردم تا به گذر جدّا رسیدیم.[4] آنجا پذیرفتند و فرمودند: اسفار را با هم شروع می‌کنیم. این دفعه عرض کردم: نه، من فلسفه نمی‌خواهم. من عرفان می‌خواهم! ایشان دوباره زیر بار نرفت. دنبال ایشان تا کوچه عشقعلی آمدم. تا نزدیک منزل این اصرار و انکار ادامه یافت. در را باز کردند و داخل رفتند و به من تعارف کردند و من هم که می‌خواستم نتیجه‌ای بگیرم، بی درنگ داخل رفتم. ناهار هم آنجا خوردیم و سرانجام بعد از ناهار ایشان موافقت کردند.[5]

ایشان درس عرفان را شروع و شاگردان زیادی در درس شرکت کردند، ولی تنها کسی که هیچ غیبت نداشت من بودم. روز به روز علاقه ام به ایشان زیادتر شد، تا آنجا که در درس اخلاقی که شب‌های پنجشنبه در مسجد عشقعلی برای بازاری‌ها افاده می‌فرمود، حاضر می‌شدم و آن را می‌نوشتم.»[6]

سپس مرحوم امام می‌فرمود: «افرادی که در مراحل عرفانی قوی بودند، هیچ یک اهل مبارزه نبودند، ولی مرحوم شاه‌آبادی عارفی بود که در عین عرفان، به معنی واقعی کلمه مجاهد هم بود.»[7]

 

راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی

منبع: حدیث نصر، ص 129-132

 

 

[1] در پی شهادت شهید آیةالله مهدی شاه‌آبادی و یک روز پس از تدفین پیکر خونین و مطهر ایشان، روز یکشنبه 9 اردیبهشت ماه سال 63 که مصادف با عید سعید مبعث بود، فرزندان و برادران این شهید عالیقدر، در معیت شخصیت‌های محترم مملکتی رئیس جمهور و رئیس مجلس شورای اسلامی و اعضای شورای نگهبان در جماران به محضر امام امت شرفیاب گردیدند. (یادنامه شهید شاه‌آبادی، ص 46)

 

[2] مرحوم حاج آقا میرزا محمد‌صادق شاه‌آبادی فرزند مرحوم آیةالله حاج شیخ علی محمد الشریف در 3 دی 1273 ش (1312ق) در اصفهان دیده به جهان گشود. پس از طی مقدمات، در حوزه علمیه قم از محضر مرحوم آیةالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و عموی بزرگوارش آیةالله میرزا محمد علی شاه‌آبادی کسب فیض کرد و از هر دو بزرگوار موفق به دریافت اجازه اجتهاد گردید. حاج آقا میرزا محمد صادق از دوستان نزدیک امام خمینی و سبب آشنایی مرحوم امام با آیةالله شاه‌آبادی بود. وی پس از مهاجرت به تهران در نزدیکی مسجد سراج کوچک در محله شاه آباد سکنی گزید و به تاسیس روزنامه‌ای به نام «عقیده» همت گمارد. و به موازات آن به تصدی سردفتری محضر اسناد رسمی 22 و ازدواج 117 اشتغال داشت.  وی در تاریخ 13 شهریور 1367 دعوت حق را لبیک گفت و در حرم حضرت عبدالعظیم مقبره ابوالفتوح رازی در جوار عمویش آیةالله شاه‌آبادی به خاک سپرده شد.

 

[3].  امام خمینی در جلسات تفسیر سوره حمد اشاره‌ای به این جریان کرده و می‌فرمایند: «مرحوم آقاى شاه‏آبادى_ رحمه اللَّه_ براى عده‏اى از کاسبها [که‏] مى‏آمدند آنجا، مسائل را همان طورى که براى همه مى‏گفت، براى آنها هم مى‏گفت. من به ایشان عرض کردم: آخر این‏ها [که سنخیتى ندارند!] گفت: بگذار این کفریات‏ به گوششان بخورد!» (تفسیر سوره حمد، ص190).

 

[4]. در بعضی از نقل‌ها «گذر عابدین» ذکر شده است. (خاطرات آیةالله نورالله شاه‌آبادی _ مخطوط _ و یادنامه شهید شاه‌آبادی، ص 46)

 

[5]. مرحوم حجةالاسلام سید احمد خمینی جریان اولین دیدار مرحوم امام با آیةالله شاه‌آبادی را چنین نقل می‌کنند: «یک روز امام (ره) با مرحوم آقای الهی که از شخصیت‌های عارفمسلک قزوین بود در قم ملاقات می‌کنند، و در جریان این ملاقات، مرحوم شاه‌آبادی را دیدند. امام در این باره فرمودند: در مدرسۀ فیضیه ایشان را ملاقات کردم و یک مسئله عرفانی از ایشان پرسیدم. شروع کردند به گفتن . فهمیدم اهل کار است. گفتم: می‌خواهم درس بخوانم. ایشان قبول نمی‌کردند، اصرار کردم تا قبول کردند فلسفه بگویند، چون خیال می‌کردند که من طالب فلسفه هستم. وقتی قبول کردند گفتم فلسفه خواندهام و برای فلسفه نزد شما نیامدهام. می‌خواهم عرفان بخوانم، شرح فصوص را، ایشان اِبا کردند ولی از بس اصرار کردم قبول فرمودند. (سیمای فرزانگان، ص 87؛ عارف کامل، ص5)

همچنین امام خمینی (ره) درباره اولین سؤالاتی که از محضر آیةالله شاه‌آبادی پرسیده‌اند در کتاب مصباح الهدایة می‌نویسد: قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، المیرزا محمد على الشاه‏آبادی الأصفهانی، أدام اللّه أیّام برکاته، فی أوّل مجلس تشرّفت بحضوره و سألته عن کیفیّة الوحى الإلهی، فی ضمن بیاناته إنّ «هاء» فی قوله تبارک و تعالى: <إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ> إشارة إلى الحقیقة الغیبیّة النازلة فی بنیة المحمّدیّة الّتی هی حقیقة «لیلة القدر». (مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، ص27)

 

[6]. علاقۀ مرحوم امام خمینی (ره) به درس استاد خویش به نحوی بوده است که بلافاصله آراء مرحوم آیةالله شاه‌آبادی را در کتاب خود  _ شرح دعاء سحر _ درج کرده اند. امام خمینی در سال 1347 هـ ق، زمانی که مشغول تالیف کتاب «شرح دعاء سحر» بودند، ارتباطشان با مرحوم شاه‌آبادی آغاز می‌شود. حضرت امام در اواسط کتاب «شرح دعاء سحر» (ص91) به حضور در درس آیةالله شاه‌آبادی اشاره می‌کند و می­نویسد: «و اتفق الحضور فی محضر احد العلماء الکرام، دام ظله المستدام»، و از این قسمت تا آخر کتاب از استاد خویش نقل قول هایی دارند. در قسمت اول کتاب نیز، در متن اشاره‌ای به آراء مرحوم آیةالله شاه‌آبادی وجود ندارد، لکن مرحوم امام در قالب سه حاشیه، نظرات مرحوم شاه‌آبادی را نقل فرمودهاند.

 

[7] مقام معظم رهبری حضرت آیةالله خامنه‌ای(دامت برکاته) در این باره می‌فرماید: «امام درباره استاد بزرگوار خود _ مرحوم آقای شاه‌آبادی _ گفته بودند که ایشان اهل مسائل سیاسی بودند. همچنین من در جایی از امام شنیدم که مرحوم آقای شاه‌آبادی روی منبر گفته بودند که اگر کسی دور و بر من بود، قیام می‌کردم.» (بیانات در دیدار با فرزند آیةالله شاه‌آبادی و جمعی از مردم 24 / 1 / 1377؛ مدح خورشید، ص113)