مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

حرف‌های کفری!

نصرالله شاه‌آبادی

در جلسه‏‌ای که به همراه آقای رفسنجانی در خدمت امام بودیم، ایشان در‏ خصوص رابطه‌‌‏شان با مرحوم پدرم  مطالب جالبی را فرمودند؛ از جمله فرمودند که نخستین بار که استاد را دیدم، ایشان با مرحوم‏ آیت‏‌الله حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، در حال بحث بودند. در کنار ایشان عده‏ دیگری نیز نشسته بودند و به بحث آن‌‌ها گوش می‏دادند و احیاناً در بحث شرکت‏ می‌‏کردند. من هم در گوشه‌‏ای به انتظار ایستادم. پس از تمام شدن بحث، از ایشان تقاضای درس فلسفه داشتم، اما زیر بار نرفتند.

در همان حال که ما‏ راه می‌‏رفتیم، مردم و بازاری‌‌ها می‌آمدند و خدمت‌‌شان سلام می‌‏کردند و پس از عرض‏ ادب، از ایشان سؤال‌‌هایی می‏‌کردند. مرحوم آقای شاه‌‌آبادی جواب‌‌هایی می‏‌دادند که‏ متناسب با سطح فکری این افراد نبود. از این رو به ایشان عرض کردم: «آقا، جواب‌‌های شما‏ برای این افراد قابل فهم نیست. شما چرا این مطالب را می‌‏گویید؟» ایشان فرمودند: «بالآخره این‌‌قدر هست که این حرف‌‌های کفری به گوش آن‌‌ها بخورد؛‏ حرف‌‌هایی که مردم کفرش می‌‏‌دانند.»[1]

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

 

[1] پا به پای آفتاب، ج 3، ص 254

  • ۰
  • ۰

در احوالات رادیو

رادیو

رادیو داشتیم و اخبار گوش می­‌دادیم. آن زمان برق نبود. رادیو با باطری کار می­‌کرد. زمانی که پدر به خانه ما می‌­آمدند، اخبار گوش می‌­دادند. اخبار رادیو دو بعد از ظهر بود یا هشت شب. من رادیو آندریا را خریده بودم. می­‌گفتند که اخبارش اشکالی ندارد. می­‌گفتند: «اخبار درست است و این اخبار خوب است. حالا رادیو نوار می‌­گذارد و موسیقی می­‌گذارد، گوش نمی‌­دهیم.» اما اخبار را گوش می‌دادیم و آدم باید از زندگی داخلی و خارجی­‌اش اطلاع داشته باشد.[1]

 

راوی: حسن شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

تحصن یک‌نفره

آیت‌الله میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

اوج مبارزات فقیه مبارز میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، در دوره تحصن یازده‌ماهه ایشان در حرم حضرت عبدالعظیم است. ایشان در حدود سال 1306 شمسی که اوایل حکومت رضاخانی است، وقتی می‌بینند که صحبت‌ها و حرکت‌ها و مبارزات عادی تأثیری ندارد، با تعداد زیادی از علما، قریب نود نفر از علمای تهران، هم‌قسم می‌شوند که برای اعلام اعتراضشان به ظلم و بی‌عدالتی و مفاسد حکومت رضاخان بروند به حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) و متحصن بشوند.

متأسفانه بسیاری از این علما مرعوب و تهدید شدند، بعضی‌ها تطمیع شدند. به هر حال هر کسی قبل از حرکت به نزد مرحوم شاه‌آبادی می‌آمد و عذری می‌آورد، آیت‌الله شاه‌آبادی هم می‌پذیرفتند. در روز موعود، در روز حرکت ایشان با سه نفر دیگر راهی حرم شدند. این سه نفر هم البته مدت خیلی طولانی نماندند؛ یکی سه ماه و دیگری شش ماه. اما آیت‌الله شاه‌آبادی یازده ماه در آنجا متحصن شدند و در آنجا مرتب سخنرانی می‌کردند.

در دهه محرم ده شب متوالی سخنرانی کردند و در هر شب سه بار به علمای بزرگ نجف و مراکز بزرگ اسلامی پیغام دادند و اعلام کردند که اسلام از حکومت وقت در خطر است و اتمام حجت کردند. به اکثر علمای نجف نامه نوشتند، بسیاری از علمای حوزه نجف مِن‌جمله آقا‌زاده آیت‌الله‌العظمی آخوند خراسانی به محضر ایشان آمدند در حضرت عبدالعظیم و از نزدیک با ایشان ملاقات کردند و در جهت اهداف آیت‌الله و آن تحصن قرار گرفتند.

به هر حال، مبارزه جدی و قاطع و سرسختانه بود و ایشان حاضر نبودند کوتاه بیاند. به هر تقدیر، توانستند اتمام حجت بکنند و مواضع خود را به همه اعلام کنند، به مراجع و به مسئولان. در اثر فشار و اصرار علمای آن زمان، مرحوم آیت‌الله مدرس و به اصرار آن‌ها تحصن‌شان را خاتمه دادند مشروط بر اینکه در تهران نمانند و بلافاصله بعد از تحصن در سال 1307 عازم قم شدند.

 

راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

امام خمینی

من فقط می‌خواهم اشاره کنم که تأثیر بُعد عرفانی امام در جهت‌دهی مردم به سوی کمالات معنوی و اینکه سبب شد تا مردم تحول پیدا کنند به سوی خداوند که امام خودش مکرر از این تحول الهی و تحول قلب‌ها [یاد می‌کند]؛ آدم‌هایی که دنیا همه وجودشان را پر کرده بود. زیبایی‌های دنیا، هواها، هوس‌ها، همه [آن‌ها را گرفته بود]. یک‌دفعه می‌دیدی چنان متحول می‌شدند که جز خدا و شهادت در راه او و فانی شدن در راه او و کسب رضای او، از هیچ چیز دیگری نمی‌ترسیدند. از عظیم‌ترین دشمنان مثل امریکا هیچ هراسی در دل نداشتند. از تمام ارتش‌های قدرتمند جهانی که هر کدام به‌نوعی در جنگ تحمیلی عراق عیله ایران می‌آمدند، دخالت می‌کردند، کمک می‌کردند و علیه امام وارد جنگ می‌شدند، سربازان و یاران امام تحت آن جذبه‌های معنوی و تأثیرات عرفانی و روحی امام چنان خدایی شده بودند که اصلاً گویی هیچ چیزی در برابرشان نیست.

خب، امام تربیتش را در این وادی، البته از کسان مختلفی گرفته و یکی از شخصیت‌های بسیار برجسته‌ای که تأثیر زیادی از نظر عرفانی بر روی امام داشته، شاه‌آبادی بزرگ است که امام اغلب از او به شیخ ما یاد می‌کند در آثار عرفانی‌اش. هم از لحاظ نظری و بحث‌های علمی عرفان به نظریه آقای شاه‌آبادی استناد می‌کند و هم قطعاً به لحاظ ارتباط خیلی زیادی که داشته در رفتار شخصی و سلوک عملی از مرحوم شاه‌آبادی متأثر شده.

خب، به لحاظ اینکه تأثیر زیادی شاه‌آبادی از نظر علمی و این‌ها بر روی امام گذاشته، مرحوم شاه‌آبادی یکی از استادان شاخص و برجسته عرفان امام یا در حوزه عرفان می‌شود که امام، همان‌طور که اشاره کردم، خیلی در آثار خودش از آن بزرگمرد یاد می‌کند.[1]

 

راوی: نجف‌قلی حبیبی پژوهشگر و استاد دانشگاه

 

[1]  برنامه تلویزیونی تاریخ معاصر

  • ۰
  • ۰

شهید مدرس

در تهران یکی از وظایف جدی آیت‌الله شاه‌آبادی مبارزه با ظلم رضاخانی بود. آیت‌الله شاه‌آبادی در همان زمان که رضاخان به قدرت نرسیده بود و در همان دورانی که رضاخان گِل به پیشانی می‌زد و با پای برهنه در جلوی دسته‌جات عزاداری راه می‌رفت و سینه‌زنی می‌کرد طینت رضاخان را شناخته بود، اما او وزیر جنگ بود در مقطعی که مردم آن زمان از شهوت‌رانی‌ها و بی‌بندوباری‌های سلاطین قاجار به تنگ آمده بودند و همه احساس می‌کردند که ملت یک مدیری می‌خواهد که با قدرت و با تسلط و اقتدار بتواند اداره‌اش بکند.

در همان زمان بزرگان دینی هم از رضاخان حمایت کردند، حتی شهید بزرگوار آیت‌الله مدرس هم در آن زمان در برهه‌ای از رضاخان حمایت کرد و آیت‌الله شاه‌آبادی به مدرس گفتند که الآن نگاه نکنید به فریبکاری‌های رضاخان که به دست‌بوس مراجع و علما می‌رود و تظاهر به دین‌داری می‌کند، مردک اگر به قدرت برسد، به هیچ‌یک از علما رحم نمی‌کند و اول کسی را  هم که لگدکوب می‌کند خود شما هستید. همین‌طور هم شد، وقتی‌که قدرت را در دست گرفت دیگر هیچ اثری از آن فریبکاری‌ها و حرکت‌های مؤذیانه نبود، دسته‌جات سینه‌زنی، شرکت در مراسم عزاداری، رفتن به نزد علما و مراجع و دست‌بوسی، دیگر خبری نبود و دیدیم که چه کار با علما و خود آیت‌الله مدرس کرد.

 

راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

محمدعلی شاه‌آبادی تهرانی

مرحوم شاه‌آبادی در مسجد جمعه (جامع) تهران نماز می‌خواند و مرد مجهول‌القدری بود. مردم تهران به او به چشم یک پیش‌نماز نگاه می‌کردند؛ یک پیش‌نماز درجه اول، نه بیشتر. در صورتی که مرحوم شاه‌آبادی از نظر حدود و مقام، خیلی بزرگ‌تر از این‌ها بود.

یادم آمد در سال 1356ق (1316ش) بود، اولین سال طلبگی ما در قم بود. البته قبلاً یکی دو سال در مشهد بودم. قم که رفتیم، آنجا ذکر خیر مرحوم میرزا محمدعلی شاه‌آبادی تهرانی را زیاد می‌شنیدیم. بسیاری از بزرگان حوزه قم، دست‌پرورده این مرد بزرگ بودند. خیلی مشتاق زیارت این مرد بزرگ بودیم.

بعد از دو سال، وقتی که از قم به تهران برگشتم و می‌خواستم بروم مشهد، با اشتیاق فراوان رفتم مسجد جمعه (جامع) که مرحوم شاه‌آبادی را پیدا کنم. آن وقت من تازه یک جوان 20 ساله بودم. داخل مسجد جامع، همان جلوی ایوانی که ایشان نماز می‌خواندند، نشسته بودم. دیدم دو نفر با همدیگر حرف می‌زنند. یکی که معلوم بود از شهرستان آمده بود به تهران، به دیگری می‌گفت: «ما که چند سال توی این شهر آمدیم، تا حالا که هیچ استفاده‌ای نکردیم، ولی توحیدی از این مرد یاد گرفتیم.»

همیشه من فکر می‌کنم چقدر خوب است برای انسان که بتواند لااقل یک نفر را زنده و اِحیا کند.

 

منبع: تفسیر سوره قارعه، ص 299و300؛ برگرفته از عارف کامل، ص 16و17

  • ۰
  • ۰

بزرگان پای درس

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

در زمان قبل ازرفتن ایشان به قم و در ایام قم و باز هم پس از بازگشت‌شان، مجالس درس را برای طلاب و پژوهندگان روحانی داشتند؛ از جمله خاطرم هست که مرحوم آقای حاج سید موسی مازندرانی و آقای حاج هاشم آملی، که هر دو از دنیا رفته‌اند، قبل از اینکه به قم بروند، در تهران از محضر ایشان استفاده می‌کردند. دیگران هم بوده‌اند، ولی من این دو بزرگوار را به خاطر دارم. سپس در قم مجالس درس ایشان، مجالس فوق‌العاده و قابل استفاده بوده است که مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه)، در مدت 7 سال که مرحوم والد در قم بودند، از جمله کسانی بودند که از محضر ایشان استفاده کردند.

شرح برخورد ایشان و نوع درخواست استفاده از ایشان را خود مرحوم امام این‌چنین فرمودند: «من در مدرسه فیضیه در سالن زیر کتابخانه ایشان را دیدم و توسط برادرزاده ایشان، مرحوم آقای حاج محمدصادق شاه‌آبادی، به ایشان معرفی شدم. از آنجا که حرکت کردم، از ایشان خواستم که برای من درسی را مقرر بفرمایند. ابتدا زیر بار این خواسته نمی‌رفتند تا اینکه قبول کردند درسی از فلسفه برای من بگویند. من به عرض‌شان رساندم که فلسفه خوانده‌ام، ولیکن آنچه که مورد نیاز من هست فلسفه نیست، عرفان است. ایشان باز از اینکه بپذیرند، امتناع می‌کردند. بالاخره تا نزدیکی‌های منزل پذیرفتند که این درس را خصوصی بگویند. ‍در این مجلس خصوصی تعدادی بودند، از جمله: مرحوم آیت‌الله آقای خلیل کمره‌ای، آقای حاج سید موسی مازندرانی رهنما، مرحوم حاج محمدصادق شاه‌آبادی، مرحوم آخوند ملا علی، آیت‌الله هاشم آملی و مرحوم امام.

 

راوی: آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

تحصیل در نجف

آیت‌الله شاه‌آبادی

پس از مدتی ایشان در سال 1322 هـ ق تصمیم گرفتند که به نجف بروند. علت هم آن بود که مرحوم آخوند می‌خواستند دروس اصول‌شان را تنظیم و به نام «کفایة الاصول» انتشار دهند. همین موضوع سبب شد ایشان برای استفاده عازم نجف شوند و اگر کفایه آخوند خراسانی و اصول جدید ایشان نبود، بعید بود مرحوم والد به نجف بروند، چون ایشان در آن موقع مجتهد بودند؛ ولی چون احتمال دادند که این کتاب مطالب تازه‌ای داشته باشد، برای استفاده علمی از محضر آخوند به نجف رهسپار شدند.

ایشان به مرحوم آخوند بسیار معتقد بود و می‌فرمود: «آخوند از نظر دینی و علمی نزد من مقام بسیار والایی دارد». حتی اگر کسی می‌خواست به صاحب کفایه اشکال بگیرد، می‌فرمود: «تعبیر به اشکال نکنید. تعبیر کنید به اینکه مطلب ایشان را نفهمیدم تا من برای شما بیان کنم.»[1]

البته ایشان در زمانی که در نجف بودند غیر از درس آخوند خراسانی، در درس آیةالله شیخ‌الشریعه اصفهانی و همچنین آیةالله میرزا حسین خلیلی شرکت کردند و بهره‌های فراوانی بردند، ولی برنامه اصلی ایشان درس آخوند بود.

به یاد دارم ایشان شرحی بر کفایه مرحوم آخوند در دو جلد به رشته تحریر درآوردند و قسمت‌هایی از آن را برای ما قرائت می‌کردند و بنده و برادرم حاج آقا نورالله متن آن را می‌نوشتیم و نسخه‌برداری می‌کردیم.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر، ص 112

 

[1] مرحوم دکتر ابوالقاسم گرجی در این‌باره گوید: شخصی از مرحوم شاه‌آبادی درباره آخوند خراسانی سؤالی پرسید. ایشان فرمودند: «بدایۀ فکر مرحوم آخوند، نهایۀ فکر دیگران بود». (برگرفته از مصاحبه شفاهیِ مؤسسه شمس‌الشموس با مرحوم آقای دکتر گرجی)

 

  • ۰
  • ۰

حسن شاه‌آبادی فرزند آیت‌الله شاه‌آبادی

در ماه مبارک رمضان، ایشان اول نماز می­خواندند و بعد به منزل یا جایی برای افطار می­رفتند. اگر افطار دعوت داشتند و دور از منزل بود، آنجا اول نماز می­خواندند و بعد افطار می­کردند. محال بود که قبل از نماز افطار بکنند. حتماً باید نماز را می‌خواندند و بعد افطار می کردند.[1]

 

راوی: حسن شاه ­آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه ­آبادی

  • ۰
  • ۰

محمدصادق شاه‌آبادی

مادر آقای شاه‌آبادی که در معیتشان بودند، اظهار دلتنگی برای سایر اولادشان می‌نمایند و ایشان را ملزم به بازگشت به ایران می‌کنند. حاج میرزا محمدتقی شیرازی که مطلع می‌شوند، راضی نبودند به این مراجعت؛ لذا مانع می‌شوند و می‌گویند: «وجود شما را اینجا لازم داریم.» آقای شاه‌آبادی پاسخ دادند: «مادر من ناراحت است و امر کرده تا ایشان را به ایران ببرم.» حاج میرزا محمدتقی اصرار به استخاره می‌فرمایند و می‌گویند که ترتیبی بدهید که بروید و برگردید. با این اوضاع به ایران برگشتند.

در سال 1330 ق. به اتفاق خانواده و به وسیله کجاوه از نجف به اصفهان حرکت کردیم. چون همة مریدهای آقا در تهران بودند، ایشان را به تهران دعوت کردند. لذا از راه بختیاری به سمت این شهر آمدیم. چون آن وقت‌ها راه‌های آسفالت و شوسه نبود، ما میان کوه و کمر و سرما مجبور به حرکت بودیم. حتی یادم هست که یک شب در سرما، چنان ماندیم که مشرف به موت شدیم، تا اینکه اهالی یکی از روستاها آمدند و بچه‌ها و بقیه را بردند کنار تنورهای‌شان تا گرم کنند و اینطور نجات پیدا کردیم. من از نجف به بعد تمام مدت با ایشان بودم.

 

راوی: آقا محمدصادق شاهآبادی