مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله شاه‌آبادی و امام خمینی

سائلی را گفت آن پیر کهن *** چند از مردان حق گویی سخن
گفت خوش آید زبان را بر دوام *** تا بگوید حسن ایشان را مدام

موضوع این مقاله «آرای آیت‌الله شیخ محمدعلی شاه‌آبادی در آثار امام خمینی» است و قبل از شروع مطالب اصلی مقاله، چند نکته یادآوری می‌شود:

 

1. اشارۀ مختصری به زندگی مرحوم شاه‌آبادی

عارف کامل، آیت‌الله شیخ محمدعلی، فرزند محمدجواد حسین‌آبادی اصفهانی، مشهور به شاه‌آبادی، در سال 1292ق، در اصفهان متولد شده و در همان شهر و نجف اشرف تحصیلات خود را به پایان رساند و علاوه بر آن در قم و تهران اقامت داشته است. وی در سال‌های 1347 تا 1354ق، در قم اقامت داشته است و حضرت امام خمینی در تمام مدت هفت سال اقامت ایشان در قم، از محضرشان به‌خصوص در عرفان نظری و عملی بهره فراوان برده است. امام خمینی در شرح حالِ خودنوشته به این موضوع تصریح کرده است: «عمدۀ استفاده در علوم معنوی و عرفانی نزد مرحوم آقا میرزا محمدعلی شاه‌آبادی بوده است.»[1] مرحوم شاه‌آبادی در سال 1369ق به ملکوت اعلی پیوست و پیکرشان در حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) مدفون است.

2. علاقۀ امام خمینی به استاد و حفظ حریم ایشان

حضرت امام خمینی تا پایان عمر پربرکت خود علاقه و احترام عمیق‌شان را به این استاد برزگوار حفظ کردند و مکرر از ایشان یاد می‌کردند و با تعبیرات مختلفی ارادت قلبی خود را به ایشان آشکار می‌ساختند. تقریباً در تمام آثار عرفانی و اخلاقی خود از استاد یاد کرده و مطلبی و سخنی نقل کرده است؛ مانند: شرح دعای سحر، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، تعلیقه علی الفوائد الرضویه اثر قاضی سعید قمی، سرّ الصلوة، آداب الصلوة، شرح چهل حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تفسیر سورۀ حمد، تعلیقات علی شرح فصوص القیصری و بسیاری از سخنرانی‌های عمومی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی.

تا زمانی که مرحوم شاه‌آبادی زنده بوده‌اند، با تعبیرات عربی «شیخنا العارف»، «شیخنا العارف الکامل»، «شیخی العارف الکامل» و در آثار فارسی نیز با تعبیرات «استاد معظم ما»، «استاد و شیخ ما در معارف الهیه»، «شیخ استاد ما»، «شیخ بزرگوار ما»، «شیخ جلیل ما و عارف بزرگوار»، «شیخ عارف ما»، «شیخ عارف کامل»، «شیخ عظیم‌الشأن»، «جناب عارف بزرگوار و شیخ عالی‌مقدار ما» و «شیخ ما عارف کامل» مکرر نسبت به ایشان که در آثارشان به کار برده‌اند، ادای احترام کرده‌اند و همواره پس از ذکر نام ایشان، با تعابیر مختلفی، برای استاد دعا کرده‌اند؛ مثل: «مدّ ظله»، «أدام الله تأییده»، «أدام الله ظله علی رؤوس المریدین»، «أدام الله ظله»، «دام مجده»، «دام ظله»، «روحی له الفداء» و «روحی فداه». و مکرر زبان مبارکشان را به یکی از دعاهای مذکور متبرک می‌ساختند که در آثار مکتوبشان در دسترس همگان است.

از مجموع تعبیراتی که حضرت امام خمینی دربارۀ استادشان، شاه‌آبادی، به کار می‌بردند، چند مطلب روشن می‌شود: امام مکرر از استاد خود با عنوان «استاد»، «شیخ»، «عارف» و اغلب با قید «کامل»، «شیخ جلیل»، «شیخ عظیم‌الشأن»، «شیخ عالی‌مقدار» و «شیخ استاد ما» یاد کرده‌اند و چنان می‌نماید که به رغم جلالت قدری که خودشان در همان ایام داشته‌اند، خود را فانی در استاد می‌دیدند و این اوج محبت و احترام به استاد است و یک نشان از تحقق عملی این مکتب تربیتی است.

حضرت امام در تجلیل از استاد خود، از تعبیر «شیخ» که در سلسلۀ مشایخ مرسوم بوده است هیچ ابایی نداشته‌اند. قابل توجه است که حتی یک بار هم از ایشان به «سالک» تعبیر نکرده، بلکه همواره از او به «عارف» با قید «کامل» یاد کرده‌اند. در دعاها نیز از خداوند متعالی می‌خواهد که جان او را فدای استادش کند و سایه‌اش را بر سر مریدانش مستدام بدارد و امثال این‌ها، و در این دعاها هیچ ابایی از تعبیر «مرید» نمی‌کند. پس از ارتحال استاد نیز، این یادآوری و تجلیل با تغییر دعا به تعابیری از قبیل «رحمه الله» ادامه یافته است.

حضرت امام خمینی پس از مرگ استاد و در اوج اعتبار علمی و مرجعیت و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در توجیه اقدامشان در تفسیر سورۀ حمد به ذکر برخی معارف ارباب قلوب، به رأی و نظر استادش تمسک‌ می‌جوید و دقیقاً نشان می‌دهد که رأی استاد همچنان برای او معتبر و قابل عمل است. برای نمونه دو مورد ذکر می‌شود:

امام خمینی فرموده‌اند: «[...] اگر پیش بیاید و عمری باشد که اگر ما هم یک وقت یک احتمال دادیم، نگویید که این تعبیرات را شما آوردید دوباره در میدان. مثلاً دوباره [تعبیرات] عرفا [را آوردید]. خیر، باید بیاید. مرحوم آقای شاه‌آبادی -رحمه الله- برای عده‌ای از کاسب‌ها [که] می‌آمدند آنجا، مسائل را همانطوری که برای همه می‌گفت، برای آن‌ها هم می‌گفت. من به ایشان عرض کردم: "آخر این‌ها [که سنخیتی ندارند]" گفت: "بگذار این کفریات به گوششان بخورد"[2]

حضرت امام در تشریح بعضی دیدگاه‌ها در مخالفت با عرفان و نظر ارباب معرفت، نقل می‌کنند که وقتی ما آمدیم قم، مرحوم آقا میرزا علی اکبر حکیم در قم بود. وقتی حوزۀ علمیۀ قم تأسیس شد، عده‌ای از علما و از جمله مرحوم آقای خوانساری (آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری) و آقای اشراقی می‌رفتند پیش آقا میرزا علی اکبر درس می‌خواندند و کسی گفته بود: «ببین اسلام به کجا رسیده است که درِ خانۀ میرزا علی اکبر باز شد» و بعد از اینکه ایشان فوت شد، گوینده‌شان در منبر گفته بود: «من خودم دیدم قرآن می‌خواند!» مرحوم شاه‌آبادی ناراحت شده بود از اینکه این آقا گفته است «من دیدم آقا میرزا علی اکبر قرآن می‌خواند.»[3]

3. شیوۀ کار و اهمیت موضوع

حضرت امام خمینی به جهت ممارست با استادشان و یادداشت سخنان ایشان، با عنایت به اینکه او را یک مرجع قابل اعتماد و استناد و اعتنا در مباحث معنوی و عرفانی می‌دانستند، مکرر در آثارشان مطالبی از استاد نقل کرده‌اند و نحوۀ نقل اغلب قریب به اتفاق، چنان است که گویی از استاد شنیده‌اند. بنابراین آنچه امام نقل کرده‌اند، نباید پنداشت عین عبارات حضرت شاه‌آبادی است، بلکه به احتمال قریب به یقین نقل به مضمون است. هرچند امام در ظاهر تقریرات یا مطالب استاد را می‌نوشتند، اما در همان نوشته‌ها نیز نمی‌توان مطمئن بود که عین کلمات استاد است. به‌علاوه، از مطالبی که در نوشته‌های امام از استاد مکرر آمده است به‌خوبی این ادعا روشن می‌شود. برای مثال موضوع آیۀ «فَاستَقِم کَما اُمِرتَ» سه بار در آثار حضرت امام از قول استاد نقل شده است و عبارات هر سه مورد با یکدیگر اختلاف دارد، هر چند روح سخن یکی است.[4]

بسیاری از اوقات، استادان بزرگ در درس و گفتگوی حضوری نکاتی بیان می‌کنند که بسیار مهم است، اما در نوشته‌هایشان نیامده است و این موضوع در این مورد اهمیت دارد؛ زیرا کسی چون امام خمینی با اعتماد و اعتقاد کامل به استاد، نظریات او را در آثار علمی خویش نقل کرده و به آن‌ها استناد جسته است، و اکنون که هر دوی آن بزرگواران، چهره در نقاب خاک کشیده‌اند، تنها مستند دیدگاه‌های استاد، نقل شاگردی و مریدی چون خمینی کبیر است و از این جهت توجه به آنچه حضرت امام خمینی از ایشان نقل کرده‌اند، به احتمال قوی کمک مؤثری در اطلاع از نظریات و دیدگاه‌های آن عارف کامل خواهد داشت و بنده در این نوشته در پی تحقق این مقصود هستم و امیدوارم توفیق نسبی حاصل کرده باشم.

ابتدا تصمیم گرفتم فقط لُب مطالب و کلمات و عباراتی را که امام از استاد نقل کرده‌اند جمع‌آوری و نقل کنم. اما دیدم حق هر سخن که به‌مناسبتی نقل شده است، ضایع خواهد شد و برای خواننده نیز سودمند نخواهد بود و کسانی هم که علاقه دارند نظر حضرت شاه‌آبادی را در موضوعی بدانند، از آن منتفع نخواهند شد؛ زیرا سخن ابتر هیچ‌کس را سود نخواهد داد. بنابراین در این نوشته سعی کرده‌ام زمینه و موضوع بحث را از سخنان حضرت امام خمینی بسیار مختصر تبیین کنم تا ظرفیت لازم برای نقل دیدگاه حضرت شاه‌آبادی فراهم شود، تا سخن در جای خود قرار گیرد. با آنکه کوشیده‌ام ظرفیت مقال را حفظ کنم، ممکن است گرفتار ایجاز مخل یا اطناب ممل شده باشم.

در تبیین مطالب حضرت امام و آنچه ایشان از استادشان نقل کرده‌اند، تا حدودی عین عبارات و کلمات آنان را آورده‌ام، اما به رغم تمایل و کوشش، نتوانستم همه جا به نقل عین عبارات و کلماتشان مقید باشم و در مواردی به روح مطلب توجه داشته‌ام و البته در تمام موارد، مآخذ مطالب را ذکر کرده‌ام تا محققان و علاقه‌مندان بتوانند به‌آسانی به آن‌ها مراجعه کنند.

در این گزارش، تنظیم موضوعی مطالب، که برخی از مقولۀ عرفان نظری و برخی از مباحث عرفان عملی و اخلاقی است، صورت نگرفته است. البته موضوعات در بیان هر دو بزرگوار، چنان در هم تنیده است که کار تفکیک و دسته‌بندی چندان هم آسان نیست.

مأخذ مطالب نقل شده از آثار حضرت امام خمینی، چاپ مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی است. در این نوشته از شرح اصطلاحات عرفانی که در ضمن مباحث از آن‌ها سخن به میان آمده است، خودداری شده است؛ مانند: امهات اسما یا اسمای ذات و صفات و افعال و امثال این‌ها. چون ورود به این مباحث با اختلافاتی که هست بسیار دامنه‌دار است و خارج از ظرفیت این نوشته است.

4. عناوین مطالب و موضوعات

1. حضرت امام خمینی در باب حضور قلب در عبادت، فرموده‌اند: «اول باید دانست که عبادت مطلقاً ثنای مقام مقدس ربوبی است و هیچ عبادتی به حسب سِر و حقیقت، خالی از یک مرتبه از ثنای معبود نیست و در عبادت حضور قلب لازم است که اجمالا برای همه کس میسور است و آن‌چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات، بابِ ثنای معبود است و از اول عبادت تا آخر آن قلب را به این معنا که اشتغال به ثنای معبود دارد متوجه و حاضر کند و در ثناگویی بهتر است به لسان اولیا ثنا گوید؛ یعنی کلماتی بگوید که از آنان رسیده است، زیرا در عبادات و خصوصاً در نماز، ثناهایی است مشتمل بر دعاوی که جز کُمَل أولیا و خُلّص أصفیا (علیه‌السلام) کسی به آن قیام نتواند کرد؛ مثل «إیاک نعبد» و سجده و امثال این‌ها. و در دعاهایی که از ناحیۀ ائمه وارد شده، نظایر آن بسیار است و دعوت به آن دعاها برای هر کس میسور نیست؛ مانند بعضی فقرات دعای کمیل.» و بعد می‌فرمایند: «در این موارد، شیخ کامل شاه‌آبادی - روحی فداه - می‌فرمودند: «خوب است شخص داعی در این مقامات به لسان خود مصادر دعا علیهم‌السلام - دعا کند.[5]

2. حضرت امام خمینی در باب ذکر، به عنوان یک «نکته»، فرموده‌اند: «یکی از فواید مهم عبادات که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و باید آن را یکی از اسرار عبادات به شمار آورد، این است که از هر عبادتی در قلب اثری حاصل می‌شود» و در توضیح آن می‌فرمایند: «بین ظاهر و باطن یک ارتباط طبیعی است که آثار هر یک را در دیگری تأثیر غریبی است و وجدان و عیان هم شاهد بر آن است؛ چنانچه صحت و مرض بدن، در روح و باطن مؤثر است و نتیجه آنکه هر عمل خیر یا شر در نفس تأثیر می‌کند. زبان که ذکر الهی را تکرار کرد، کم‌کم زبانِ قلب هم باز می‌شود و آن نیز متذکر می‌شود و برعکس از تذکر قلب، زبان نیز متذکر می‌شود و این فایده در عبادات حاصل نمی‌شود مگر اینکه وقت عبادت و دعا، قلب حاضر باشد؛ که با غفلت قلب، به هیچ وجه اعمال خیر را در روح تأثیری نیست و از این جهت است که می‌بینیم از عبادت پنجاه سال، در قلب ما اثری پیدا نشده است و نماز که معراج مؤمن است و از فحشا و منکر بازمی‌دارد، ما را به جایی نرسانده است.»

سپس می‌فرمایند: «شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی - روحی فداه - می‌فرمود: باید انسان در وقت ذکر مثل کسی باشد که کلام در دهن طفل می‌گذارد و تلقین او می‌کند برای اینکه او را به زبان آورد. همین‌طور انسان باید ذکر را تلقین قلب کند و مادامی که انسان با زبان ذکر می‌گوید و مشغول تعلیم قلب است، ظاهر به باطن مدد می‌کند. همین که زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد می‌شود. چنانچه در تلقین طفل نیز چنین است؛ مادامی که انسان کلام دهن او می‌گذارد، او را مدد می‌کند؛ همین که او آن کلام را به زبان اجرا کرد، نشاطی در انسان تولید می‌شود و خستگی سابق را برطرف می‌کند. پس در اول از معلم به او مدد می‌شود و در آخر از او به معلم کمک و مدد می‌شود. انسان اگر مدتی مواظبت کند در نماز و اذکار و ادعیه، به این ترتیب، البته برای نفس عادی می‌شود و اعمال عبادی هم مثل اعمال عادی می‌شود که در حضور قلب در آن‌ها محتاج به رویه نیست، بلکه مثل امور طبیعی عادی می‌شود.»[6]

3. حضرت امام خمینی نقل کرده‌اند که حضرت شاه‌آبادی معتقد بودند «ادعیه، قرآن صاعد است.[7]» در این تعبیر، قرآن مجید «کلام نازل» دانسته شده که از آسمان به زمین فرود آمده است و مبین نوعی قرابت است بین «ادعیه، که از زمین به آسمان صعود می‌کنند و قرآن مجید که از آسمان به زمین نزول می‌کند.»

4. حضرت امام خمینی فرموده‌اند: «استاد معظم می‌فرمودند: بیشتر از هر چیز، گوش کردن به تغنّیات، سلب اراده و عزم از انسان می‌کند.[8]

5. حضرت امام خمینی ضمن بیان نتایج سلوک صحیح می‌فرمایند: «سالک می‌رسد به جایی که مستهلک در ذات أحد فرد صمد می‌شود؛ پس حضرت واحد قهار که در ذات و صفات و آثار و افعال شریک ندارد، بر او تجلی می‌کند و به قوت سلوک، این اسما نزد او در هویت غیبیه مستهلک می‌شوند، به‌گونه‌ای که نه از کثرت عین اثری می‌ماند و نه از سالک، اسم و خبری! و زبان حال و قال او مترنم می‌شود به زبان حق تعالی و می‌گوید: "یا هو، یا من هو، یا من لا هو إلّا هو".» و بعد می‌فرمایند: «همۀ این‌ها به شرط ترک أنانیت است و نابودی جهات نفسانیت، وگرنه اگر اندکی از أنانیت و جهات نفسانی باقی مانده باشد و در بعضی از مراحل برای خود بهجتی و قوتی و سلطانی و بلکه خدایی ببیند، شطحیات از او سرزند و "ما أعظم شأنی" گوید، آن مقام از دست دهد.» سپس از قول استاد بزرگوارش نقل می‌کند که «در بیشتر موارد، آغاز انتشار عقاید و ادیان باطل، از مرتاضان و اهل سلوکی بوده است که در سلوک ناقص بوده و جهات نفسانیت‌شان باقی بوده است.»[9]

6. حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصری: «فأشهده الله فی نفسه و حماره ذلک بإماتتهما و إحیائهما»، در باب زنده شدن عزیر و الاغ او، فرموده‌اند: «شیخ عارف کامل ما فرموده‌اند که ممکن است گفته شود علاقۀ روح بعد از مرگ، نسبت به بدن باقی می‌ماند؛ زیرا بدن قرارگاه و محل نشو او و مادۀ ظهور بوده است. بنابراین، زنده شدن مردگان در این عالم اشکالی ندارد. و ممکن است گفته شود زنده شدن عبارت است از تمثل شخص به بدن حسی یا مثالی که با آن به آن عالم منتقل شده است، چنانکه در مورد رجعت چنین است. پس با دو وجه می‌توان زنده شدن را در این دنیا تصحیح کرد.»[10]

7. حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصری: «و إذنُ الله لعبده فی الإتیان بخوارق ... ذاتی عرضی» که قیصری اتیان به خوارق عادات از جانب بنده را دو قسم کرده است: «ذاتی قدیم» و «عرضی حادث»، فرموده‌اند: «شیخ استاد ما فرموده‌اند: خارق عادت ذاتی قدیم مثل اذنی که «الله» به عین ثابت احمدی (صل‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله‌وسلم) برای احاطه بر همۀ اعیان و فانی و مندک بودن سایر اعیان در او داده است؛ و عرضی غیر آن است.»[11]

8. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصری: «المشار إلیهما بقوله تعالی: إنّه من سلیمان و إنّه بسم الله الرحمن الرحیم»، فرموده‌اند: «شیخ عارف کامل ما شاه‌آبادی - مد ظله - فرموده‌اند:
الرحمن الرحیم دو صفتند برای اسم، نه برای الله. و این دو، دو رحمت ذاتی نیستند، چه آن‌ها در اسم جلاله مندرجند و حاصل تسمیه آن است که به مشیت رحمانی و رحیمی از جانب الله[12] تعالی، حمد ظاهر شد؛ یعنی عالَمِ حمد که همان عالم عقلی جبروتی است و به مشیت[13] ربوبی او «عالمون» ظاهر شده است.»[14]

9. حضرت امام خمینی در کتاب شریف مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، می‌فرمایند: «حضرت اسم «الله» الأعظم، که اصل حقایق کلیه الهیه و رَب حقیقت مطلقۀ محمدیه است، اصل خلافت الهیه است و خلافت ظهور آن است، بلکه در حضرت اسم الله الأعظم، به سبب اتحاد ظاهر و مظهر، همین خلافت الهیه است که ظاهر است و آیۀ شریفه «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»، اشاره به همین معنی است.» سپس می‌فرمایند: «در اولین نشستی که به حضور عارف کامل میرزا محمدعلی شاه‌آبادی اصفهانی رسیدم و از او کیفیت وحی الهی پرسیدم، ضمن بیاناتشان فرمودند: "ها" در آیۀ شریفۀ "إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ" اشاره به حقیقت غیبیۀ نازله در بنیۀ محمدیه است که همان حقیقت قدر است.»[15]

10. حضرت امام در بیان آنکه همۀ مراتب وجود از اسمای حق‌اند و او با تقدسش در همۀ اشیاء ظاهر است و با اینکه ظاهر است، از همه مقدس و منزه است، بنابراین «همۀ عالم، مجلس حضور حق است و موجودات حاضران مجلس او» می‌فرمایند: «شیخ ما عارف کامل، شاه‌آبادی - أدام الله ظلّه الظلیل علی رؤوس مریدیه و مستفیدیه - فرموده‌اند: مخالفت حضرت موسی (علیه‌السلام) با حضرت خضر در هر سه مورد، با آنکه متعهد شده بود که از او چیزی نپرسد، برای حفظ "حضور" حق بود.» در توضیح سخن فرموده‌اند: «معاصی، هتک مجلس خداست و انبیا مأمور به حفظ حضورند و بنابراین، موسی (علیه‌السلام) وقتی دید خضر مرتکب اموری شده است که ظاهر آن‌ها با مجلس حضور منافات دارد، عهدی را که با خضر بسته بود فراموش کرد و [حضرت] یا [مجلس حضور] را حفظ کرد؛ اما خضر پیامبر با قوت مقام ولایت و سلوکش، چیزی می‌دید که موسی (علیه‌السلام) نمی‌دید. بنابراین موسی (علیه‌السلام)، [حضرت] و [مجلس] را حفظ کرد و خضر [حاضر] را و بین این دو مقام فرق آشکاری است که راسخان در معرفت آن را می‌شناسند.»[16]

11. حضرت امام خمینی ضمن بیان سفرهای چهارگانه که برای همۀ انبیاست، در ضمن تفاوت‌هایی که برای آنان وجود دارد، می‌فرماید: «این سفرها و حتی سفر چهارم گاهی برای اولیای کُمَّل نیز حاصل می‌شود و برای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و اولاد معصومش حاصل بوده است؛ اما چون حضرت پیامبر (صل‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله‌وسلم) صاحب مقام جمعی بود، مجال تشریعی برای هیچ‌یک از مخلوقان بعد از او باقی نماند. بنابراین، مقام جمعی بالأصاله برای حضرت پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است و برای جانشینان معصومش بالمتابعه و بالتبعیه است و روحانیت همه یکی است.» سپس نقل می‌کنند که شیخ ما و استاد ما در معارف الهیه، عارف کامل شاه‌آبادی - أدام الله ظله علی رؤوس مریدیه - فرموده‌اند:
«اگر علی (علیه‌السلام) قبل از رسول‌الله (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ظهور می‌کرد، شریعت می‌آورد چنان‌که پیامبر شریعت آورد، و نبی مرسل می‌شد؛ زیرا در روحانیت و مقامات معنوی و ظاهری متحدند.»[17]

12. امام خمینی در باب «فطرت» تصریح کرده‌اند که شاه‌آبادی با فطرت، بسیاری از معارف الهیه را ثابت می‌فرمایند. حضرت امام ایشان را «متفرد در این میدان[18]» می‌دانستند و کتاب «انسان و فطرت» حضرت شاه‌آبادی مؤید سخن حضرت امام است[19] و خودشان نیز به احتمال قوی، تحت تأثیر استاد به «فطرت» توجه خاص داشتند و بسیاری از مطالب مهم مثل توحید و معاد را با آن اثبات کرده‌اند که در آثارشان آشکار است و البته تصریح می‌کنند که مفسرین از عامه و خاصه هر یک به حسب طریقۀ خود، طوری کیفیت فطری بودن دین یا توحید را بیان کرده‌اند؛ اما ایشان در کتاب «شرح چهل حدیث» بر طبق آرای آنان سخن نمی‌گوید بلکه «آنچه از محضر شریف شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی - دام ظله - که متفرد است در این میدان» استفاده کرده‌اند و بیان و اشاره کرده‌اند که برخی مطالب، نظر خودشان است و اندکی به رمز و اشاره در کتب بعضی محققین آمده است و مهم‌ترین عناوین چنین موضوعاتی که از طریق فطرت به تعبیر امام «فطرت‌های الهی»، ثابت می‌شود عبارتند از: «فطرت بر اصل وجود مبدأ، فطرت بر توحید، فطرت بر استجماع آن ذات مقدس جمیع کمالات را، فطرت بر روز رستخیز، فطرت بر نبوت، فطرت بر وجود ملائکه و روحانیین و انزال کتب و اعلام طرق هدایت است.» البته توضیح داده‌اند که برخی از این‌ها از احکام فطرت و برخی از لوازم آن است.[20]

13. در مسیر تهذیب نفس، ریاضت یکی از الزامات راه است؛ اما تشخیص درست و شرعی بودن ریاضت، همواره یکی از مشکلات کسانی است که می‌خواهند در این مسیر پرسنگلاخ گام بردارند. به نقل حضرت امام، استادشان می‌فرمودند: «میزان در ریاضت باطل و ریاضت شرعی صحیح، قَدَم نفس و قَدَم حق است. اگر سالک برای نفس ریاضت می‌کشد، ریاضت باطل است و "سلوک در آن منجر به سوء عاقبت می‌باشد" و یکی از نشانه‌های آن، بروز ادعاهای باطل از این قبیل اشخاص است. اما اگر سالک در ریاضت خداجو باشد، "ریاضت او، حق و شرعی است".»[21] در واقع استاد و شاگرد، نیت سالک را ملاک درستی و نادرستی سلوک دانسته‌اند، که سالک در ریاضت خود، «خدا» را می‌جوید یا «خود» را.

14. در تبیین این مطلب که اگر اعمال و نیت ما خالص باشد، شیطان نمی‌تواند طبق آیۀ «لاُغوینَّهم أجمعین اِلّا عبادک منهم المُخلَصین[22]» ما را گمراه کند، به سخن استاد استناد می‌کند که فرموده است: «شیطان سگ درگاه خداست»؛ سگ به غریبه‌ها عوعو می‌کند و با آشنایان کاری ندارد و شیطان «اگر کسی با خدا آشنا باشد، به او عوعو نکند و اذیت نکند.» و در واقع استاد و شاگرد یک مبنای قرآنی روشن و بین برای سنجش وضعیت هر کس در پیوند با خدا مشخص می‌کنند که اگر دیدی شیطان بر تو مسلط است، بدان که اخلاص نداری و با خدا آشنا نیستی که سگ درگاه خدا، راه تو را به درگاه خدا می‌بندد؛ پس اخلاصِ خود کامل کن تا از شیطان در امان باشی.[23]

15. در بحث از خطرات عُجب که ممکن است انسان چنان گرفتار آن شود که حتی به خاطر عباداتش، خود را از دیگران بهتر بداند و به بندگان خدا بدبین شود، از استاد نقل می‌کند که می‌فرمودند: «به یک شخص معین کافر نیز تعییر[24] و سرزنش نکنید در قلب؛ شاید نور فطرتش او را هدایت کند و این تعبیر و سرزنش شما را منجر به سوء عاقبت کند.» بلکه می‌فرمودند: «کفاری که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند، لعن نکنید؛ شاید در حال رفتن هدایت شده باشند و روحانیت آن‌ها مانع از ترقیات شما شود.» مقصود این است که لعن شخص نکنید و لعن به عنوان کلی بکنید.[25]

16. در بیان اینکه جلوگیری از ورود مفاسد اخلاقی یا عملی به ظاهر و باطن وجود آدمی آسان‌تر است از اخراج آن‌ها بعد از ورود، از استاد خویش نقل کرده‌اند که فرموده است: «تا قوای جوانی و نشاط باقی است بهتر می‌توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی و خوب‌تر می‌توان وظایف انسانی را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال مشکل است و بر فرض موفق شدن زحمت اصلاح خیلی زیاد است.»[26]

17. حضرت شاه‌آبادی فرموده‌اند: «مواظبت به آیات شریفۀ آخر سورۀ حشر، از آیۀ شریفۀ "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ" تا آخر سورۀ مبارکه، با تدبر در معنی آن‌ها، در تعقیب نمازها، خصوصاً اواخر شب که قلب فارغ‌البال است، خیلی مؤثر است در اصلاح نفس.»[27]

18. در بیان اینکه هر چه بهره‌مندی از لذایذ دنیا بیشتر شود، محبت آن بیشتر در دل می‌نشیند تا جایی که تمام وجهۀ دل می‌شود دنیا و این علاقه منشأ مفاسد بسیاری است و حدیث «رأس کل خطیئة حب الدنیا» گویای این حقیقت است؛ از مفاسد بزرگ آن به فرمودۀ استادشان آن است که «اگر محبت دنیا صورت قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که برای او کشف می‌شود که حق تعالی او را از محبوبش جدا می‌کند، با بغض و غضب به خدا از دنیا می‌رود. این فرمایش باید انسان را بیدار کند که قلب خود را نگه دارد. خدا نکند انسان به ولی نعمت حقیقی خود خشمناک شود و با عداوت حق تعالی و ملائکۀ مقدس او از دنیا برود که صورت این دشمنی را جز خدا کسی نمی‌داند.[28] و نیز شیخ بزرگوار ما... از پدر بزرگوار خود نقل کرده‌اند که در اواخر عمر وحشتناک بود از محبتی که به یکی از پسرهایش داشت و پس از اشتغال چندی به ریاضت، از آن علاقه راحت شد... و به دار سرور انتقال پیدا کرد.»[29]

19. در قرآن مجید در دو مورد «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ» آمده است؛ یکی در سورۀ هود و دیگری در سورۀ شوری. در سورۀ هود، به دنبال آن آمده است: «وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ» و از پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نقل شده است که فرمود: «شیّبتنی سورة هود لمکان هذه الآیه»، یعنی: پیر کرد مرا سورۀ هود برای خاطر این آیه. حضرت امام پس از نقل این مطالب نوشته‌اند: «شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی، روحی فداه، فرمودند: «جهت اینکه حضرت سورۀ هود را اختصاص به ذکر دادند برای آن است که خدای تعالی استقامت امت را نیز از آن بزرگوار خواسته است و حضرت بیم آن داشت مأموریت انجام نگیرد؛ و الّا خود آن حضرت استقامت داشت؛ بلکه آن حضرت مظهر اسم حکیم [عدل] است.»[30]

20. حضرت امام خمینی، در سر الصلوة می‌فرمایند: مناسک و صورت عبادات، آثار اهتزازات قلبی سالک است؛ یعنی چون سالک غرق مشاهدۀ جمال جمیل حق شد، تجلیات غیبی‌ای در او حاصل می‌شود که موجب حرکات شوقیه‌ای در سِر قلب او گردد و از آن اهتزازات سرّی قلبی، آثاری در جسم یا مُلک او حاصل آید و این آثار همان صورت مناسک و عبادات است که برای مثال در نماز به صورت رکوع و سجود و غیره ظهور می‌کند. و می‌فرمایند: «مَثَل این جذبه روحی، مَثَل حال عاشق مجذوب و حرکات عاشقانۀ اوست؛ زیرا که حرکات او از روی تفکر و ترتیب مقدمات نیست. عاشق نباید در شیوۀ عشقبازی مقدمات ترتیب دهد، بلکه خود حقیقت عشق آتشی است که از قلب عاشق طلوع می‌کند و جذوۀ آن به سر و عَلَن و باطن و ظاهرش، سرایت می‌کند و همان تجلیات حُبّی در سر قلب به صورت عشقبازی در ظاهر درمی‌آید که "از کوزه برون همان تراود که در اوست". همین‌طور در مجذوب مقام أحدیت، تجلیات باطنی محبوب که در مُلک ظاهرش بروز می‌کند، همین نقشۀ نماز را تشکیل دهد [...]

و شیخ عارف کامل ما، جناب شاه‌آبادی، - روحی فداه - می‌فرمودند: جمیع عبادات سرایت دادن ثنای حق جلّت عظمته است تا نشئۀ مُلکیۀ بدن و چنانچه از برای عقل حظی از معارف و ثنای مقام ربوبیت است و از برای قلب حظی است و از برای صدر حظی است، از برای مُلک بدن نیز حظی است که عبارت است از مناسک. پس روزه ثنای حق به صمدیت و ظهور ثنای او به قدّوسیت و سبّوحیت است؛ چنانچه نماز که مقام احدیت جمعیه و جمعیت احدیه دارد، ثنای ذات مقدس است به جمیع اسما و صفات"[31]

21. حضرت امام خمینی در بیان قرب فرایض و نوافل می‌فرمایند: «برای سالک الی الله [...] یک سفر روحانی و سلوک عرفانی است که مبدأ آن مسافت، بیت نفس [...] و منازل آن مراتب تعینات آفاقی و انفسی و مُلکی و ملکوتی است که از آن‌ها به حُجُب نورانیه و ظلمانیه تعبیر شده است: إن لله سبعین ألف حجاب من نور و ظلمة[32]. [..] گاهی به طریق جمع تعبیر به هفت حجاب شده است، [...] و به اعتباری به صد منزل و به اعتباری به ده منزل تقسیم نموده‌اند. و شیخ عارف کامل شاه‌آبادی برای هر منزلی از منازل سایرین ده بیت مقرر می‌دارد با اسلوب بدیعی که مجموع هزار بیت می‌شد به آن ترتیب.»[33] و در جای دیگر به عنوان یک مورد، در باب یقظه که یکی از منازل سلوک است، نقل می‌کنند که ایشان برای یقظه ده بیت قائل بوده‌اند.[34]

22. امام خمینی می‌فرمایند: «سورۀ مبارکۀ توحید که نسبت حق جل و علا را بیان می‌کند[35]، به حسب فرمودۀ شیخ بزرگوار ما (روحی فداه)، از هویت مطلقه که متوجهٌ‌ الیه فطرت است و در صدر سورۀ مبارکه به کلمۀ مبارکۀ «هُوَ» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتی است که در دنبالۀ آن مذکور است: 1. ذات مقدسش، هویت مطلقه است و هویت مطلقه باید کامل مطلق باشد، و الّا هویت محدوده است؛ 2. چون هویت مطلقه، کامل مطلق است، پس مستجمع جمیع کمالات است، پس "الله" است؛ 3. و در عین استجماع جمیع کمالات، بسیط است، و الّا هویت مطلقه نخواهد بود، پس «احد» است و لازمۀ احدیت واحدیت است؛ 4. و چون هویت مطلقۀ مستجمعۀ همۀ کمالات از جمیع نقایص، که منشأ همه برگشت به ماهیات نماید، مبرّاست، پس آن ذات مقدس "صمد" است و میان‌تهی نیست؛ 5. و چون هویت مطلقه است، چیزی از او تولید و منفصل نشود و او نیز از چیزی منفصل نگردد، بلکه او مبداً همه اشیاست و مرجع تمام موجودات است، بدون انفصال که مستلزم نقصان است؛ 6. و هویت مطلقه نیز "کفو"ی ندارد؛ زیرا در صِرف کمال تکرر تصور نشود؛ پس سورۀ مبارکه از احکام فطرت و نسبت حق تعالی است.[36]

23. حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل بیان محیى‌الدین، که گفته است: «اعلم أن التتریه عند أهل الحقائق فی الجناب الإلاهی عین التحدید و التقیید، و المترّه إمّا جاهل و إمّا صاحب سوء أدب»، نقل کرده‌اند که «شیخ عارف ما (أدام الله ظلّه) فرموده‌اند: انصاف این است که تنقیص از نقایص امکانی، تحدید نیست؛ زیرا نقایص امکانی اعدامند و تنزیه از امور عدمی به کمال وجود برمی‌گردد که بازگشت آن به اطلاق است نه تحدید.»[37]

24. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیى‌الدین: «فلو أن نوحاً جمع لقومه بین الدعوتین لأجابوه» فرموده‌اند: «شیخ ما عارف کامل شاه‌آبادی (مد ظلّه) گفته است: اگر نوح بین دو دعوت (دعوت به تشبیه و تنزیه) جمع می‌کرد، حتماً از او نمی‌پذیرفتند؛ زیرا قوم او از طریق تقیید در دام کثرت و تشبیه افتاده بودند و بت‌ها را عبادت می‌کردند و چنین عبادتی تقیید در تشبیه است (یعنی تشبیه حق به بت‌ها که تقیید حق است) و اگر نوح به تشبیه یا اطلاق حق، تفوّه می‌کرد و برای مثال می‌گفت: "تقیید باطل است، و اطلاق درست است" که این بیان تفوّه به هر دو است، قوم، اصلاً به تنزیه و وحدت توجه نمی‌کردند. بنابراین با توجه به اینکه قوم در تشبیه گرفتار بودند، نوح می‌بایست از طریق معالجه به ضد، قوم خویش را به تنزیه دعوت می‌کرد و چنین کرد. و نوح هر چند که خود تشبیه و تنزیه را در حال جمع کرده بود، اما به مناسبت حال مدعوّین، قوم خویش را جز به تنزیه دعوت نکرد.» مرحوم شاه‌آبادی فرموده‌اند: «پیامبر ما (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) صاحب مقام تشبیه و تنزیه بود برخلاف سایر پیامبران که صاحب این مقام نبودند و تشبیه و تنزیه در آنان به طریق "حال" بود که زودگذر است برخلاف "مقام" که پایدار است.»[38]

25. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیی‌الدین: «فالحق عین ما ظهر فی بطونه، و عین ما بطن فی حال ظهوره» فرموده‌اند: «شیخ عارف ما گفته است: صورت‌های آینه مثال این ظهور و بطون است؛ چه آینه از یک طرف با همین صورت‌ها ظاهر است و از طرف دیگر با همین صورت‌ها باطن است که پنهان در این صورت‌ها است و نمی‌توان خود آینه را دید؛ صور ذهنی نیز چنین است.»[39]

حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیی‌الدین: «فما رأی یذبح سوی نفسه» فرموده‌اند که «شیخ ما استاد عارف (أدام الله ظله العالى) فرمود: آنچه حضرت ابراهیم در خواب دید همان حقیقت عبودیت بود، اما خیال به لحاظ اشتغال بسیار به امور حسی، حقیقت عبودیت را به صورت ذبح فرزند که عزیزترین چیزها نزد او بود. متمثل کرد.[40]

26. حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیی‌الدین: «فان کان الحق هو الظاهر فاخلق مستور فیه» فرموده‌اند که «شیخ عارف کامل ما فرموده‌اند: مستوریت بنده در حق، و ظهور حق، پس از فنای عبد و اضمحلال انیّت او به‌گونه‌ای که هیچ اثری و خبری از او نماند، حاصل می‌شود و این همان نتیجۀ "قرب نوافل" است [...] امّا مستوریت حق در خلق، و ظهور خلق، پس از ارجاع بنده به مملکت خویش که همان بقای بعد از فنا است حاصل می‌شود و این همان نتیجۀ "قرب فرائض" است.» حضرت امام پس از بیان نظر استاد در شرح کلام ابن عربی می‌فرمایند: «کسی از شارحان را ندیده‌ام که سخن ابن‌عربی را چنین شرح کرده باشد و بعد خود بر آن خورده گرفته است.»[41]

27. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیی‌الدین: «و لکن عین الممکن قابل للشیء و نقیضه...» فرموده‌اند: «شیخ عارف ما فرموده است: در باب ماهیت سه مرتبه وجود دارد: مرتبۀ ذات ماهیت من حیث هی، مرتبۀ عروض وجود و عدم بر آن و مرتبۀ نفس الأمر چنان که آن هست. در مرتبۀ اول عقل حکم می‌کند که ماهیت جز خودش چیزی نیست و چیزی بر آن حکم نمی‌کند و در مرتبۀ دوم به طور قطع حکم می‌کند که او نسبت به وجود و عدم متساوی‌الطرفین است. این دو مرتبه را عقل می‌تواند درک کند و از این دو مرتبه در حجاب نیست و حکم قطعی می‌کند و اما در مرتبۀ سوم که مرتبۀ نفس‌الأمری است که عبارت است از نشئۀ علم ربوبی، عقل نمی‌تواند آن را درک کند و از این مرتبه ماهیت محجوب است و حکمی دربارۀ آن نمی‌کند و مردد است و نمی‌داند ماهیت مقتضی ظهور است یا نه؟ و مقتضی سعادت یا شقاوت است یا نه؟ [...] و خلاصه آنکه عقل در چیزی که شأنیت حکم دارد حکم می‌کند به این که "ممکن" قابلیت چیزی و نقیض آن را دارد. اما در مرتبۀ ربوبی که عقل از آن محجوب است، نمی‌تواند حکم کند. اما سالک مُکاشِف بر نفس‌الأمر مطلع است و بر آحاد ماهیات به آنچه خواهند داشت، از وجود و عدم و سعادت و شقاوت و جز این‌ها حکم می‌کند.»[42]

28. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام محیی‌الدین: «فص حکمة... إسحاقیة» و کلام قیصری: «... الفداء اسماعیل... و ذهب بعضهم إلی أنه اسحاق» فرموده‌اند: «شیخ ما عارف کامل، فرموده‌اند: شیخ، یعنی ابن‌عربی، به حسب کشف خود، در عالم مکاشفه در عین ثابت اسحاقیه اقتضای فدا شدن را دیده است و رؤیای او در عالم مُلک در اسماعیل ظهور کرده است؛ اما شیخ از آنچه در عین ثابت دیده بود، یعنی اسحاق خبر داد. به نظر حضرت شاه‌آبادی، این مکاشفه صحیح است و اینکه در عالم ملک چنان نشد یا به سبب قوت عین ثابت اسماعیلی بوده یا به مانع دیگر.» حضرت امام نوشته‌اند که من به ایشان اشکال کردم که ظاهر کلام ابن‌عربی این است که در عالم ملک فداء روی اسحاق انجام شده است، ایشان تصدیق کردند و فرمودند: «ممکن است کشف صحیح باشد، اما چون مکاشفات مجرد از صورت هستند و خیال به مجردِ مناسبتی، آن را به هر صورتی که بخواهد متمثل می‌کند و غالباً مأنوسات و معتقدات در آن تمثل دخالت می‌کنند، بنابراین چون خیال ابن‌عربی مشوب بوده، با آنکه در مکاشفه درست دیده، یعنی اسماعیل را دیده، أما در خیال به صورت اسحاق متمثل شده است.»[43]

29. حضرت امام خمینی در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصرى: «لأن الأنبیاء و الکمّل أکثر ما یشاهدون الأمور فی العالم المثالى المطلق»، بیان کرده است که قیصری معتقد است حضرت ابراهیم آنچه را در خواب دیده بود، در عالم مثالی مطلق دیده و آنچه در آن عالم دیده شود، حق و مطابق با واقع است، ولذا خواب را تعبیر نکرد و به اجرای همان همت گماشت. حضرت امام می‌فرماید که شیخ عارف ما چنین افاده فرموده‌اند: «شارح، یعنی قیصری، چون از اهل قیاس است، ابراهیم را با خود قیاس کرده در اینکه آن حضرت رؤیای خود را به سایر چیزهایی که در عالم مثال مطلق دیده قیاس کرده. در حالی که او در مثال مقید دیده است و یا آنکه حضرت حال خود را با سایر انبیا مقایسه کرده است که در خواب به آنان وحی می‌شده است و بنابراین تعبیر لازم نیست.»

بعد حضرت شاه‌آبادی می‌فرمایند: «موضوع چنان نیست که شارح توهم کرده است، بلکه ممکن است حُب مفرط حضرت ابراهیم به مقام ربوبیت و عشق و دوستی (خُلّت) حجابی شده است برای اینکه او رؤیای خود را تعبیر نکند؛ زیرا عشق مفرط موجب می‌شود شخص دوست‌داشتنی‌ترین چیزها را در راه محبوب فدا کند و بنابراین استغراق در محبوب مانع آن شده است که ابراهیم رؤیای خود را تعبیر کند و حقیقت بر شریعت غلبه کرده است، با اینکه حکم شرع این است که "لاتقتلوا النفس التی حرّم الله الا بالحق"[44]

30. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصری: «فیعجز عن الإتیان بها»، فرموده‌اند که شیخ عارف کامل ما فرموده‌اند: «تمسک و توکل به أولیا جز در حاجات و خصوص حاجات دنیوی، أولی از تمسک به ولى مطلق است.»[45]

31. حضرت امام خمینی، در تعلیقات شرح فصوص قیصری، ذیل کلام قیصری: «فشقاوته بجهله و عدم عرفانه»، می‌فرمایند که شیخ استاد ما فرموده‌اند: «مناط سعادت و شقاوت به علم و معرفت است و مَرضی بودن آن نیز به علم و معرفت وابسته است. سعادت تابع علم و معرفت بنده است که همۀ افعال و آثار و کمالات و وجود را به حق نسبت می‌دهد و از غیر او سلب می‌کند، اما سعادت دوم که تابع آن است که مرضی باشد با جهل عبد نیز سازگار است.»[46]

32. حضرت شاه‌آبادی برای جلوگیری از شر نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می‌فرمودند و می‌گفتند: «وضو به منزلۀ لباس جُندی است.»[47]

33. در عبادات ده ساله و سخت حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که احادیثی نیز در آن باب وارد شده است، مرحوم شاه‌آبادی می‌فرمودند: «پس از آنکه آن وجود مبارک مدتی دعوت فرمودند و مؤثر واقع نشد آن طوری که حضرت مایل بود، آن سرور احتمال داد که شاید نقص در دعوت او باشد. پس اشتغال به ریاضت پیدا کرد مدت ده سال، تا آنکه قدم‌های مبارکش ورم کرد. آیۀ شریف نازل شد که خود را مشقت مده: تو طاهر و هادی هستی و نقص در تو نیست؛ بلکه نقص در مردم است؛ "انّک لاتهدی من أحببت"[48]

34. حضرت امام خمینی در شرح چهل حدیث، در باب حدیث شریف «انما العلم ثلاثة، آیة محکمة، أو فریضة عادلة، أو سنة قائمة»، مباحث مفصل و مهمی مطرح کرده‌اند و از جمله نظر استادشان را با عنوان «نکتۀ مهم» به این بیان شرح و تبیین فرموده‌اند: «در این حدیث از علم عقاید و معارف به «آیه» تعبیر فرموده‌اند و «آیت» علامت و نشانه است و نکتۀ این تعبیر آن است که علوم عقلیه و حقایق اعتقادیه اگر تحصیل شود برای فهم آن‌ها و جمیع مفاهیم و اصطلاحات و زرق و برقی عبارات و تزیین کلمات و تحویل دادن به عقول ضعیفه، برای تحصیل مقامات دنیویه، آن را «آیات محکمات» نتوان گفت، بلکه حجب غلیظه و أوهام واهیه باید نام نهاد؛ زیرا انسان اگر در کسب علوم مقصدش وصول به حق تعالی و تحقق به اسما و صفات و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر یک از ادراکاتش، درکاتی شود برای او و حجاب‌های مظلمه‌ای گردد که قلبش را تاریک و چشم بصیرتش را کور کند.»[49]

35. حضرت امام در تبیین معنای «معراج» نظر بعضی از اهل ذوق را آورده است که گفته‌اند: «معراج عبارت است از رجوع به قهقری و تذکر ایام سلف تا منتهی شود به یادآوری نشئۀ علم ربوبی و این تذکر یا یادآوری، حقیقت معراج و غایت عروج روحانی است» و بعد خودشان این نظر را رد کرده و معراج را مربوط به آینده و قوس صعودی و حرکت انعطافی دانسته‌اند و فرموده‌اند: «رجوع قهقرایی خلاف سنت‌الله جاریه است و این طور از سلوک، شبیه مجذوبیت یک صنف از ملائکۀ مهیمه، متحیر در ذات ذوالجلال است که از کثرات، به طور کلی غفلت دارند و ندانند که عالمی و آدمی خلق شده است» و بعد، از شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی نقل می‌کنند که می‌فرمود: «حالت روحی حضرت آدم (علیه‌السلام) این بود که توجه به مُلک خود نکند و مجذوب عالم و مقام قُدسی باشد و این حرکت آدم را از آدمیت سلب می‌کرد. پس حق تعالی شیطان را بر او مسلط فرمود تا او را متوجه به شجرۀ طبیعت کند و از آن جاذبۀ ملکوتی او را به مُلک منصرف کند.»[50]

36. در شرح دعاى سحر، در شرح «اللّهم إنی أسألک ببهائک بأبهاه، وکل بهائک بهی، اللّهم إنّی أسألک ببهائک کلّه»، حضرت امام خمینی نقل کرده‌اند که از شیخ ما عارف کامل شاه‌آبادی (أدام الله ایام إفاضاته) پرسیدم: «در این فقرات، مسئول چیست؟ و سائل از خدا چه می‌خواهد؟» در پاسخ فرمودند: «مورد سؤال، تحقق به مقام این اسماء است که وقتی سائل می‌گوید: "اللّهم إنّی إسألک ببهائک بأبهاه" یعنی خدایا از بین تجلیات بهائیت تو، کامل‌ترین تجلی را از تو می‌خواهم، مقام أبهائیت تو را می‌خواهم، مسئول او با تجلی أتم، مستجاب می‌شود و او می‌بیند که تمام تجلیات بهائیت الهی در ذات حق مستهلکند. او در این مقام و با مشاهدۀ این تجلی أتم که دربردارندۀ همۀ تجلیات است و در واقع از کثرت به وحدت یعنی تجلی أتم رسیده است، این معنی را که بعضی از تجلیات بر دیگری برتری و فضیلت دارند نفی می‌کند و می‌گوید: "و کل بهائک بهی". آنگاه که به این مقام رسید، می‌خواهد در این مقام متمکن شود و بماند و استقامت در آن پیدا کند. پس بعد از تحقق در این مقام با قَسَم به جمیع اسما، از خدا می‌خواهد که او را در این مقام پایدار و مستقر و ثابت‌قدم دارد و برای این درخواست می‌گوید: "اللّهمَ إنّی أسألک ببهائک کلّه". بنابراین سؤال در مقام اول یعنی "اللّهمَ إنّی أسألک ببهائک بأبهاه و کل بهائک بهی" غیر از قَسَم به اسما و نعوت است و در مقام دوم یعنی "اللّهمَ إنّی أسألک ببهائک کلّه" خدا را قسم می‌دهد که در این مقام مستقر و پایدار باشد و البته دیگر بالاتر از این مقام چیزی نیست تا این اسما و صفات وسیلۀ رسیدن به آن باشند که "و لیس وراء عبّادان قریة"[51]

37. حضرت امام خمینی رسیدن به غایت قصوی و مستهلک شدن در «أحدیت جمع» را پس از سیر تدریجی از منازل و مراحل و معارج و انتقال از نشئه‌ای به نشئه‌ای میسر می‌داند، تا منتهی شود به حق مطلق و در تبیین این سیر تدریجی به مقام «أو أدنی» به عنوان آخرین مقامات انسانی اشاره می‌کند و می‌فرماید: «در اینجا دیگر نه مقامی است و نه صاحب مقامی، این مقام "هیمان" و سرگشتگی و حیرت است» و می‌فرمایند: «بنا بر بعضی احتمالات این مقام همان است که در سخن خداوند تعالی به آن اشارت رفته است که: ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ‌» و در توضیح این استشهاد به افادات استاد اشاره می‌کنند که فرموده است: «"ن" اشاره است به ملائکۀ مهیمه، که مستغرق در ذات حقند و با مشاهدۀ جلال و تجلیات ذات در هیمان و سرگردانی و دهشتند. صورت کتبی این هیمان نزدیک‌ترین شکل به دایرۀ کامل است؛ یعنی "ن" که دو طرف آن روی به آسمان است و همچون یک متحیر در حول نقطۀ مرکزی است.»[52]

38. حضرت امام خمینی در ذیل بیان آیۀ شریفۀ: «الیوم أکملتُ لکم دینکم» با اشاره به «ولایت علوی»، در پاورقی با نقل حدیث: «بُنِیَ الإسلامُ علی خمس و منها الولایة» فرموده‌اند: «عده‌ای بر مبنای این حدیث پنداشته‌اند "ولایت" فریضه است مثل سایر فرایض و در عرض آن‌ها و یا اشرف آن‌هاست.» و بعد می‌گویند: «شیخ ما عارف کامل شاه‌آبادی (أدام الله ظلَّه علی رؤوس مُریدیه) فرموده‌اند که "ولایت" در حدیث شریف به فتح واو، به معنای محبت است. و "ولایت" که یکی از ارکان دین، بلکه اصل و کمال آن است، به کسر واو است.»[53]

39. در شرح دعای سحر، ذیل شرح «اللّهم إنّى أسألک من عزّتک بأعزّها...»، حضرت امام خمینی ابتدا سه معنی برای «عزیز» بیان می‌کند: غالب، قوی و فردی که معادل ندارد. سپس توضیح می‌دهد که حق تعالی به هر سه معنی «عزیز» است. و بعد بحث اسمای ذات و صفات و افعال مطرح می‌شود و در باب «عزیز» از محیی‌الدین ابن‌عربی در کتاب «إنشاء الدوائر» او نقل می‌کند که آن را از اسمای ذات شمرده است و امام می‌فرمایند: «"عزیز" در معنای سوم و فقط از اسمای ذات می‌تواند باشد و در معنای دوم از اسمای صفات و در معنای اول از اسمای افعال است.»

در اینجا دو مطلب از استاد خود نقل می‌کند؛ یکی آنکه ایشان فرموده‌اند: «سمیع و بصیر از امهات اسما نیستند و در مقام ذات به "علم" حق برمی‌گردند؛ اما در باب مظاهر و مخلوقین، سمع و بصر در حق خدای تعالی عین سمع و بصر در مخلوقین است.» دیگر آنکه «به نظر استاد، تمام اسمای الهی که بر وزن "فعول" و "فعیل" باشد، از اسمای ذات است؛ زیرا دلالت می‌کند که ذات معدن آن است و "صیغ معدنیه" اصطلاح استاد است بر همین وزن‌ها. بنابراین بسیاری از اسما که نزد ابن‌عربی از اسمای صفات یا اسمای افعالند، نزد استاد از اسمای ذاتند.» [54]

با توجه به این دیدگاه، در جای دیگر می‌فرمایند: «"القدیر" بنا بر تحقیقی استاد ما، از اسمای ذات است، هر چند به نظر ابن‌عربی از اسمای صفات است. و "المقتدر" به اسمای افعال شبیه‌تر است، هر چند ابن‌عربی آن را از اسمای صفات دانسته است.»[55] و در جای دیگر می‌فرمایند که «العلی» بنا بر تحقیق شیخ عارف کامل دام مجده از اسمای ذاتیه است.»[56]

40. حضرت امام خمینی در باب علم خداوند، در شرح دعای سحر زیر شرح فقرۀ «اللّهم إنّی أسألک من علمک بأنفذه...» دربارۀ علم خداوند، بحث مستوفایی کرده است و ضمن بیان این مطلب که فهم این مهم با قیاسات برهانی مشائی و مجادلات کلامی میسر نیست که:

پای استدلالیان چوبین بود *** پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

و به سخن حافظ تمسک کرده است که:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز *** دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد *** برق غیرت بدرخشید و جهان برهم‌زد

فرمود: «این علم خاص اصحاب دل برای مشایخی است که با ریاضت و مجاهدت از مشکات نبوت و مصباح ولایت بهره گرفته‌اند.» و تحت عنوان «تنبیه بلسان أهل الذوق» فرموده‌اند: «عوالم کلیۀ پنج‌گانه، ظل حضرات خمسۀ الهیه‌اند و "الله" تعالی با اسم جامع خویش بر حضرات تجلی کرد و خود در آینۀ "انسان" ظاهر شد که "خلق الله آدم علی صورته":

نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش *** خیمه در آب و گل مزرعه آدم زد

خداوند با فیض اقدس، در اعیان ثابته، یعنی غیب مطلق و حضرت عمایی تجلی کرد. سپس با فیض مقدس که همان رحمت واسعه و نَفَس رحمانی غیب مضاف و کنز مخفی و مرتبه عمایی است، بر مشرب شیخ ما مد ظله، در مظاهر ارواح جبروتی و ملکوتی، یعنی عالم عقول مجرده و نفوس کلیه تجلی کرد. و سپس در مرایی عالم مثال و خیال مطلق یعنی عالم مُثُل معلّقه تجلی کرد و سرانجام در عالم شهادت مطلقه یعنی عالم مُلک و طبیعت جلوه کرد.»

در این تعبیرات حضرات الهیه، یعنی جهان‌های معنوی پنج قسمند که عبارتند از: 1. حضرت عمایی و غیب مطلق؛
2. حضرت غیب مضاف (نسبی) نزدیک به غیب مطلق؛ 3. حضرت غیب مضاف (نسبی) نزدیک به شهادت (عالم مادی)؛ 4.حضرت شهادات مطلق (عالم مادی)؛ 5. حضرت جامع الهیه (صورت انسانی).

در قبال این حضرات خمسۀ الهیه، عوالم کلیه هستند که ظل آن حضراتند و عبارتند از: 1. اعیان ثابته؛ 2. عالم عقول مجرده و نفوس کلیه (به تعبیر دیگر: جبروت و ملکوت)؛ 3. عالم مثال؛ 4. عالم مُثُل معلّقه؛ 5. عالم انسان کامل.

بنابر فرمودۀ امام خمینی، حضرت شاه‌آبادی، مرتبۀ عمایی را از تجلیات فیض مقدس شمرده‌اند، در حالی که دیگران آن را از تجلیات فیض اقدس دانسته‌اند.[57]

در این تصویر، هر یک از پنج عالم زیرین، ظل یکی از حضرات پنج‌گانۀ برین است؛ یعنی «انسان» که جامع همۀ عوالم است، ظل حضرت جامع الهی است. عالم أعیان ثابته، ظل حضرت غیب مطلق است. عالم عقول و نفوس، ظل حضرت غیب مضاف نزدیک به مطلق است. عالم خیال و مثال مطلق، ظل حضرت غیب مضاف نزدیک به شهادت است. و عالم مُلک ظل حضرت شهادت مطلق است.

چنان که روشن شد، دو حضرت اول، از تجلیات فیض اقدس است و سه حضرت دیگر از تجلی فیض مقدس. پس همۀ هستی از حضرات پنج‌گانه تا عوالم کلیۀ پنج‌گانه، همه از اویند و به تعبیر حضرت امام، همۀ هستی با تمام مراتب بالا و پایین آن، بی‌واسطه چیزی، به خدا وابسته‌اند؛ زیرا «مقید» یعنی حضرات و عوالم، به باطن خود به «مطلق» که ذات اقدس الهی است وابسته‌اند؛ بلکه چنان که راسخان در معرفت می‌دانند، مقید عین مطلق است.

به نقل حضرت امام خمینی، مرحوم شاه‌آبادی می‌فرمودند: «مقید به باطن خویش همان "اسم مستأثر" است و همان غیبی است که آن را جز او نداند؛ چه باطنِ مطلق، به حقیقت خویش ظاهر نشده است، بلکه به تعین خود، پس همه بدون واسطۀ چیزی نزد او حاضرند. از اینجا می‌توان به نفوذ علم او و سریان شهود او در اشیا آگاه شد. پس خدای تعالی باطن اشیا را چون ظاهرشان می‌بیند، همچنان که عالم مُلک را چون عالم ملکوت و عالم پایین را به مانند عالم بالا، بی‌واسطۀ چیزی.»[58]

41. حضرت امام در شرح فقرۀ «اللّهم انّی أسألک من قولک بأرضاه...» می‌فرمایند: «حالات سالک و مقامات او در سیر و سلوک مختلف است، زیرا "انسان" مظهر اسم "کل یوم هو فی شأن" است؛ پس در هر حالی و شأنی، محبوب او به اسمی ظاهر می‌شود و معشوق او به تجلیات مختلف از لطف و قهر و جلال و جمال، تجلی می‌کند. و گاهی به یک اسم دو نوع تجلی و ظهور می‌کند: جلوه‌ای به نحو وحدت در کثرت یا کثرت در وحدت و به هر نوعی از تجلی، زبان سالک نیز مناسب آن حال مترنم می‌شود و در کثرت در وحدت می‌گوید: "اللّهم إنّی أسألک من قولک بأرضاه" به لفظ مفرد. و اگر به‌عکس باشد، کثرت به قلب او متجلی می‌شود و زبان او مناسب حالش به کلامی که دلالت بر کثرت کند، مترنم خواهد شد و می‌گوید: "اللّهم إنّی أسألک من کلماتک بأتّمها" به لفظ جمع. و گاهی ممکن است تغیر حالت، آنی، رخ دهد و تجلی حق نیز به عبدش، آنی صورت گیرد و در یک آن به اسمی و آنی دیگر به اسمی دیگر تجلی کند؛ مثل ترنم «بأرضاه» که مبین وحدت است و ترنم به «کل قولک رضی» که در همان آن، ترنم به کثرت است.»

حضرت امام پس از توضیح نظر خود، فرموده‌اند که از شیخم عارف کامل (أدام الله ظله) از وجه آن پرسیدم. ایشان پاسخی دادند که حاصلش چنین است: «حالات سالک مختلف است: گاهی پروردگارش به حسب حالتی از حالاتش به اسمی بر او تجلی می‌کند و سپس به حسب حالت دیگری به اسم دیگری تجلی می‌کند و سپس با بازگشت حالت اول به اسم اول تجلی می‌کند که در این صورت سؤال در حالت اول و حالت سوم یکی خواهد شد.» و با این توضیح، معلوم شد نظر امام همان نظر استادشان است. اما امام فرموده‌اند از بعضی از اهل نظر نیز همین سؤال را کرده‌اند و ایشان جوابی داده است که مناسب ندیده‌اند در اینجا ذکر کنند.[59]

42. حضرت امام خمینی در شرح حدیث جنود عقل و جهل، ضمن نقل روایتی از حضرت پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که فرمود: «من ذخیره کرده‌ام شفاعت خود را برای اهل گناهان کبیره از امتم»، از حضرت شاه‌آبادی نقل کرده‌اند که فرمود: «تعبیر از "ذخیره" برای آن است که شفاعت آخرین وسیله است و ممکن است پس از زمان‌های زیاد به آن توسل شود؛ چنانکه "ذخیره" را در وقت بیچارگی و در آخر امر مورد استفاده قرار می‌دهند.»[60]

 

منبع مقاله : گروه نویسندگان؛ (1387)، حدیث عشق و فطرت، تهران: سازمان انتشارات، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم

نویسنده: نجفقلی حبیبی[61]

 

 

[1] صحیفه امام، ج18، ص427

[2] تفسیر سورۀ حمد، ص 193

[3] تفسیر سورۀ حمد، صص 189-190

[4] سرّ الصلوه، ص 73 / شرح چهل حدیث، ص 172 / شرح دعای سحر، حاشیۀ خود امام، صص150-151

[5] سرّ الصلوة، صص 17-18

[6] سرّ الصلوة، صص 28-29

[7] صحیفه امام، ج 18، ص 481 / همان، ج 19، ص 286 -355

[8] چهل حدیث، ص 8

[9] تعلیقه بر الفوائد الرضویه قاضی سعید قمی، صص 103-104؛ نیز: تعلیقات علی شرح فصوص القیصری، ص 140

[10] تعلیقات، صص 174-175

[11] تعلیقات، ص 182

[12] حضرت امام در کتاب آداب الصلوة، در تفسیر سورة حمد فرموده‌اند: «رحمن» و «رحیم» ممکن است صفت برای «اسم» باشند و ممکن است صفت برای «الله» باشند و مناسب‌تر آن است که صفت (اسم) باشند؛ زیرا آن‌ها در تحمید صفت «الله» هستند و بنابراین از احتمال تکرار مصون می‌شود.

[13] حضرت امام در سر الصلوة، ص 86، نوشته‌اند: اهل معارف گویند: «الحمد» اشاره به عوالم غیبیه است که صرف حمد و محامد الله هستند.

[14] تعلیقات، ص 188

[15] مصباح الهدایه، ص 27

[16] مصباح الهدایه، ص 46

[17] مصباح الهدایه، ص 90؛ شرح دعای سحر، ص 4

[18] چهل حدیث، ص 20

[19] چهل حدیث، ص 181

[20] شرح چهل حدیث، ص 181-182 و موضوعات مذکور از صص 179-187 در آن تشریح شده است.

[21] چهل حدیث، ص 45

[22] حجر 40 و 41

[23] شرح چهل حدیث، ص 52

[24] تعییر: سرزنش کردن و طعنه زدن

[25] چهل حدیث، ص 67  و 456

[26] شرح چهل حدیث، ص 111

[27] چهل حدیث، ص 208

[28] چهل حدیث، ص 123-124؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 165-166

[29] چهل حدیث، ص 123-124

[30] سر الصلوة، ص 73 / شرح چهل حدیث، ص 172 / شرح دعای سحر، حاشیۀ خود امام، صص 150-151

[31] سر الصلوة، صص 11-13

[32] «خدا را هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی هست.» بحار الأنوار، ج 55، ص 45، «کتاب السماء و العالم»، باب 5، حدیث 13

[33] چهل حدیث، ص 590

[34] چهل حدیث، ص 174

[35] احتمالاً اشاره است به حدیث 8، باب تفسیر «قل هو الله أحد»، کتاب التوحید صدوق، انتشارات جامعۀ مدرسین، قم، ص 92: «إن الیهود سألوا رسول‌الله (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فقالوا: «انسب لنا ربک... ثمّ نزلت هذه السوره.»

[36] چهل حدیث، ص 185 و ص 653-654

[37] تعلیقات، ص 86

[38] تعلیقات، صص 91-92

[39] تعلیقات، ص 104

[40] تعلیقات، ص 106

[41] تعلیقات، صص 113-114

[42] تعلیقات، صص 118-119

[43] تعلیقات، صص 123-124

[44] تعلیقات، صص 126-127

[45] تعلیقات، ص 134

[46] تعلیقات، ص 136

[47] چهل حدیث، ص 208

[48] چهل حدیث، ص 352

[49] چهل حدیث، ص 392

[50] چهل حدیث، ص 622

[51] شرح دعای سحر، حاشیۀ خود امام، ص 10

[52] شرح دعای سحر، حاشیۀ خود امام، ص 15

[53] شرح دعای سحر، حاشیۀ خود امام، ص 16

[54] شرح دعای سحر، صص 94-95

[55] شرح دعای سحر، ص 113

[56] شرح دعای سحر، ص 141

[57] شرح دعای سحر، ص 120

[58] شرح دعای سحر، ص 121

[59] شرح دعای سحر، صص 123-124

[60] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 374

[61] عضو هیئت علمی گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران

  • ۰
  • ۰

امام خمینی ره

بدان که تفسیر این سوره مبارکه[1] و آیات اول سوره حدید، از حوصله امثال ما خارج و فی‌الحقیقه دخول در آن، خروج از وظیفه است. چگونه برای مثل من در شریعت انصاف جایز است ورود در تفسیر چیزی که حق تعالی فروفرستاده برای اشخاص متعمق و علمای محقق؟ [...] و در این مقام که اکنون هستیم، که مقام تفسیر سوره شریفه توحید است، بسم‌الله آن را می‌توانیم متعلق به کلمۀ شریفۀ قل بگیریم [...] کلمۀ شریفۀ «هو» اشاره است به مقام هویت مطلقه، مِن حیث هیَ هیَ [...]

           و شیخ ما، عارف کامل، شاه‌آبادی روحی فداه، می‌فرمود که

«هو برهان بر شش اسم کمال دیگری است که در سورۀ مبارکۀ توحید پس از این کلمۀ مبارکه ذکر شده، زیرا که ذات مقدس چون هُوَ مطلق است، که اشاره به صرف وجود است، مستجمع جمیع کمالات اسمائیه است، پس الله است. و چون صرف وجود به حقیقت بسیطه دارای جمیع اوصاف و اسماء است و این کثرت اسمائی وحدت ذات مقدس را منثلم نکند[2]، احد است. و چون صرف را ماهیت نیست، صمد است. و چون صرف را نقص حاصل نشود و از غیر حاصل نشود و تکرر بر آن ممتنع باشد، والد و مولود نیست و کفوی ندارد.»

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 40، ص 651-654؛ برگرفته از عارف کامل، ص 110-111

 

[1] منظور سورۀ توحید است.

[2] منثلم کردن: در چیزی رخنه و خدشه وارد کردن

  • ۰
  • ۰

آیت الله شاه آبادی

مدت زمانی است[1] که مملکت اسلام مبتلا به امراض مزمنه و مهلکه شده، از انتشار عقاید باطله و اخلاق رذیله و افعال باطله؛ به حدی که نمی‌توان جامعه را نسبت به انسانیت داد، فضلاً عن الاسلامیه[2]، و روزبه‌روز در شدت و فشار آن امراض است تا رفته‌رفته مزاج آن را بالکله فاسد و اسمش را مانند رسمش محو نماید؛ نعوذ بالله منه[3].

در این موقع مشاهده می‌شود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس، اظهار دردمندی و تأسف بر اسلام می‌نمایند، ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود و مذاکره مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود و [البته] راه علاج، بعد از دانستن سبب مرض است.[4]

 

منبع: عارف کامل، ص 162؛ شذرات المعارف، شذره اول

 

[1]  حدود زمانی تألیف کتاب شذرات المعارف، سال 1320 شمسی بوده است.

[2]  چه برسد به آنکه آن جامعه را جامعه اسلامی دانست.

[3]  از این وضع به خدا پناه می‌بریم.

[4]  مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی در ادامه این بحث چهار علت را به عنوان اسباب ممرضه (علل بیماری جامعه مسلمانان) بیان می‌کنند و در مورد هر کدام توضیح می‌دهند (رک کتاب شذرات المعارف، شذره اول، مقدمه)

  • ۰
  • ۰

استاد امام خمینی در عرفان و اخلاق

اکنون قلم را مصروف می‌نماییم در بیان «مراتب حضور قلب» و از برای آن، مراتب و مقاماتی است بسیار [...]؛ اول مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً، و آن از برای همه کس میسور است. و آن، چنان است که انسان [...] از اول عبادات تا آخر آن، به طور اجمال، قلب را به این معنی که اشتغال به ثنای معبود دارد، متوجه و حاضر کند [...] مثل آنکه شاعری مدیحه‌ای برای کسی بگوید و به طفلی بفهماند که این در مدح فلان است، ولی او نداند که ممدوح را با چه و به چه، مدح و ثنا کرده. او اجمالاً می‌داند که مدح می‌کند، گرچه تفصیلاً نداند.

همین‌طور اطفال دبستان معارف محمدی (ص) [...] گرچه خود نمی‌دانند که چه ثنایی می‌گویند، ولی اول مرتبه کمال عبادات آن‌ها آن است که قلب آن‌ها در عبادات حاضر باشد، که ثنای حق می‌کنم به ثنایی که حق تعالی برای خود فرموده [...]، بلکه اگر ثنا گویی به لسان اولیا کند، بهتر است، زیرا از شوائب کذب و نفاق خالی شود.[1] زیرا که در عبادات و خصوصاً در نماز، ثناهایی است مشتمل بر دعاوی [...] و در اوضاع، مثل رفع ید در تکبیرات و سجده [...]، و برای هر کس میسور نیست [...] و در ادعیه شریفه [...] نظیر آن بسیار است، که برای هر کس میسور نیست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعضی فقرات دعای شریف کمیل.[2] در این موارد، شیخ کامل، شاه‌آبادی روحی فداه می‌فرمودند:

«خوب است شخص داعی در این مقامات به لسان خودِ مصادر دعا علیهم‌السلام دعا کند.»

 

منبع: سرّالصلوة، امام خمینی (ره)، چاپ پنجم، ص 17-18؛ برگرفته از عارف کامل، ص 117-119

 

[1]  خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: «موسی مرا با زبانی بخوان که با آن هرگز گناه نکرده باشی.» لذا شایسته است که با دل و زبان خدای خود را بخوانیم که معصیتی از آن صادر نشده باشد و چون این مقدور نیست، پس سزاست ادعیه را به لسان ائمه اطهار علیهم‌السلام خواند.

[2]  امام خمینی (ره) در نامه عرفانی خود به خانم فاطمه طباطبایی چنین می‌فرمایند: «امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه در دعای کمیل عرض می‌کند: فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی، صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک. منِ کوردل تا کنون نتوانسته‌ام این فقره و بعضی فقرات دیگر این دعای شریف را به‌جد بخوانم، بلکه آن را از زبان علی علیه‌السلام می‌خوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن، از عذاب خدا در جهنم مشکل‌تر است... ما کوردلان نمی‌توانیم این معانی فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم.» (ره عشق، ص 34)

  • ۰
  • ۰

کتاب رشحات البحار اثر آیت‌الله شاه‌آبادی

این اثر به عربی و در سال 1359ق تألیف و از سه بخش تشکیل شده است:

- القرآن و العتره

- الایمان و الرجعه

- الانسان و الفطره

ظاهراً تألیف این کتاب مقدم بر کتاب شذرات بوده، چرا که در متن شذرات (معرفه 157) به آن اشاره شده است. این کتاب یک بار از سوی فرزند بزرگ ایشان، آیت‌الله محمد شاه‌آبادی (ره) در سال 1380ق ترجمه و شرح مختصری شده و پس از انقلاب نیز توسط نهضت زنان مسلمان در سال 1362ش تجدید چاپ شده است. همچنین از سوی فرزند دیگر ایشان، آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی، ترجمه و شرح شده و جناب آقای زاهد ویسی نیز این اثر را تصحیح و ترجمه کرده و پاره‌ای دیدگاه‌های فلسفی آیت‌الله شاه‌آبادی (ره) را بررسی کرده است. هر دو کتاب در سال 1387ش توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر شده‌اند.

القرآن و العتره

بخش «القرآن و العتره» ایشان را علم خداوند به ذات خویش و سایر صفات خود آغاز می‌کنند. سپس نزول این علم را در مراتب وجود شرح می‌دهند و سوره قدر و نزول قرآن را مطابق با نزول علم الهی می‌دانند. سپس در موضوع حفظ قرآن از سوی خداوند مطالب را ادامه داده و اتحاد قرآن با عترت را در تمام مراتب آن طرح می‌کنند. با بیان لزوم بقای قرآن تا قیامت، لزوم بقای اهل بیت با ایشان توضیح داده می‌شود. با علم به شهادت امام دوازدهم عجل‌الله‌فرجه، لزوم رجعت اهل بیت پس از ایشان معلوم می‌شود تا معیت با قرآن در تمام مراتب تا روز قیامت حفظ گردد. در انتهای این کتاب، ایشان بحث ولایت تکوینی و تشریعی را تبیین می‌نمایند.

الایمان و الرجعه

در بخش «الایمان و الرجعه» ایشان ناظر به شبهاتی بودند که آن زمان پیرامون موضوع رجعت مطرح بوده و برخی در آثار خود رجعت را انکار می‌کرده‌اند. ایشان بر پایه تفسیر چند آیه از قرآن کریم، امکان رجعت را عقلاً و نقلاً بیان می‌کنند. آغاز این کتاب با آیه‌ای از سوره مبارکه نمل است:

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (82) وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتی‏ وَ لَمْ تُحیطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ (85)

در تفسیر آیه ایشان بیان می‌کنند که دابّه (جنبنده)ای که در آیه آمده است نمی‌تواند موجود دفعی الوجود و یا از ارواح سابقه باشد و با ضمیمه توضیحات دیگر، آن را نفس انسانی می‌دانند که در روایات به امیرالمؤمنین علیه‌السلام تطبیق شده است که با تکلم خود، حجت را بر همه تمام می‌کند. در ادامه ایشان و تطبیق آیه 85 را در دنیا و نه در قیامت می‌دانند. در ادامه ایشان رجعت افراد مختلف را به سه ملاک استعداد، استدعاء و استحضار می‌دانند. سپس به بیان فلسفی کیفیت رجعت می‌پردازند.

الانسان و الفطره

در بخش سوم با نام «الانسان و الفطره»، که بیش از دو سوم کتاب رشحات البحار را دربرمی‌گیرد، ایشان آیه سی‌ام سوره مبارکه روم را محور بحث خود قرار داده‌اند:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ».

نظریه بنیادی آیت‌الله شاه‌آبادی که با نام «نظریه فطرت» شناخته شده است، در این کتاب به‌تفصیل تبیین شده است. ایشان فطرت را نحوه وجود انسان می‌دانند که معصوم از خطا بوده و از انسان جدا نمی‌شود. ایشان با ارجاع انسان به خود و مطالعه کتاب ذات و تکوین‌اش بیان می‌کنند که از طرق مختلف می‌توان به وجود فطرت‌ که مغایر با جسم و طبیعت انسان است پی برد:

- طریق علم به خود

- طریق توجه به عاشق بودن انسان به خود و کمالات خود

- توجه به کاشفه بودن خود

- توجه به محبت انسان به‌راحتی (و این‌که این راحتی کامل در عالم ماده نیست)

- طریق توجه به طلب آزادی و حرّیت.

دین، پایبندی به حقیقت

در ادامه ایشان دین را «التزام به حقایق» و دَین را نیز از همان ریشه به معنای التزام به تعهدات مالی می‌دانند. در اقامه دین انسان با مراتب مختلف خود ملتزم به حقایق می‌شود. ایشان اصول وجوه انسان را سه وجه حس، قلب و عقل می‌دانند. اقامه وجه به سوی دین در مرتبه حس التزام به عدالت، در مرتبه قلب التزام به عبودیت و در مرتبه عقل التزام به معرفت است. تحقق عدالت با رجوع به علم فقه خواهد بود، تحقق عبودیت با خضوع در برابر خداوند و معرفت رذایل و فضایل اخلاقی است که جامع همه آن‌ها عبودیت است و معرفت نیز با قرائت کتاب خود (فطرت) محقق می‌شود.

سپس ایشان پنج فطرت اولیه را برمی‌شمارند:

1. احترام حاضر

2. احترام منعم

3. احترام مقتدر

4. احترام کامل

5. احترام محبوب

فطرت آدمی عاشق کمال بی‌نهایت

مراجعه به فطرت، هر انسانی را به این نتیجه می‌رساند که فطرت او عاشق کمال مطلق است و با کمالات مقید راضی نمی‌شود. وقتی عشق به کامل بی‌نهایت وجود دارد، بنا به برهان تضایف، معشوقی نیز با این وصف در عالم وجود خواهد داشت. به این ترتیب، با برهان فطرت، وجود خداوند متعال را با صفات کمالی گوناگون اثبات می‌کنند. ایشان معرفت نفس و مطالعه کتاب ذات و تکوین خود را منتهی به معرفت خداوند می‌داند و حدیث مشهور معرفت نفس را به این صورت توضیح می‌دهند: «من عرف نفسه (بانّه عاشق) عرف ربّه (بانّه معشوقه)». در ادامه با استناد به فطرت کاشفه از حقایق، لزوم عالم معصوم را ثابت می‌نمایند.

بحثی در حنافت

درباره «حنافت» که در آیه شریفه به آن اشاره شده (اقم وجهک للدین حنیفاً) ایشان بیان می‌کنند که «حنیف» بر وزن فعیل، وصف معدنی است و دال بر آن است که موصوف، معدن و منبع این صفت است. لذا انسان باید معدن حنافت باشد و آن عبارت است از اعراض از آنچه که مخالف حقیقت است.

سپس شبهاتی را درباره معرفت خداوند با رجوع به فطرت پاسخ می‌دهند. رد ماهیت داشتن خداوند، ابطال جسمانیت و رؤیت خداوند، ابطال مذهب اشاعره در انکار حسن و قبح عقلی، ابطال جبر و تفویض در فعل بندگان و اثبات امر بین الامرین.

در ادامه کتاب، غایت فعل پروردگار، تفصیل بحث اقامه وجه به سوی دین و مراتب حضور قلب در عبادات مطرح شده است.

مراتب حضور قلب و وجود

ایشان مراتب حضور قلب را هفت مرتبه می‌دانند

1. حضور قلب به نحو اجمال

2. حضور قلب در ثنای خدا به نحو تفصیل

3. حضور قلب در ثناء و عبودیت به حضور ثناگو و معبود

4. حضور قلب عابد به حضور معبود

5. حضور قلب به گونه‌ای که عبادت به حول و قوه پروردگار و ظهور و مشیت اوست

6. حضور قلب در مقام استعانت از خدا و اینکه همه افعال عبد مستند به خداست

7. حضور قلب به رسیدن به طریق اسماء و صفات خداوند

سپس مراتب هفت‌گانه وجود انسان را توضیح می‌دهند: حس، قلب، عقل، سرّ، خفی و اخفی.

برهان‌های اثبات واجب الوجود

در بخش پایانی، ایشان براهینی را بر اثبات واجب الوجود مطرح می‌نمایند:

         برهان فطرت افتقار؛ ایشان بر پایه آیه شریفه «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» (فاطر؛ 15) به تبیین فطرت افقتار پرداخته‌اند. همه موجودات امکانی محدود به حدود معینی هستند، بدون اراده خود ایجاد شده‌اند و بدون اراده خود در مرتبه خاص و عالم معینی زندگی می‌کنند و بدون اراده به عالم دیگر منتقل می‌شوند. وجداناً و بالفطره، وجود و کمالات هیچ موجود ممکنی تحت اراده و اختیار خودش نیست. لذا به حکم فطرت همه ممکنات ربط محض و تعلق صرف به مبدأ غنی و نامتناهی‌اند و نیازمند به غنی بالذات. پس هر موجود ممکن، به حسب ذات خود، فریاد می‌زند که ما به خداوند بی‌نیاز نیازمندیم.

         برهان فطرت امکان؛ ایشان بر پایه آیه شریفه «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏» (ابراهیم (ع)؛ 10) می‌فرماید که یکی از طرق دعوت به حق، آن است که انسان‌ها متوجه شوند آسمان‌ها و زمین (و همه موجودات ممکن) نیازمند خالق و مؤثر است؛ خالقی که فوق سلسله ممکنات باشد. مفروض این است که هر یک از ممکنات، به نحو قضیه حقیقیه، محتاج به مؤثر است. پس باید خالق خارج از کل باشد.

         فطرت انقیاد؛ در تفسیر آیه 18 سوره مبارکه حج «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» می‌فرمایند که همه موجودات خاضع‌اند. گاه این خضوع تکوینی است، که از آن به «فطرت افتقار» تعبیر کردند. گاه این تذلل آگاهانه است و حتی می‌تواند خضوع دیگران را هم درک کند. این خضوع، فطری و مخصوص انسان است. انسان بر دو گونه این خضوع را انجام می‌دهد:

1. گاه مخضوعٌ له فطری را هم می‌شناسد که مشمول «کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ» می‌شود؛

2. گاه مخضوعٌ له فطری را نشناخته و در برابر او اظهار خضوع نمی‌کند که مشمول «کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» می‌شود.

         فطرت رجا؛ بر اساس آیات شریفه «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً» (طه؛ 112-111)، تمام تلاش‌های انسان‌ها را بر پایه امید و رجا می‌دانند که با رجوع به فطرت، مقصد اصلی امیدواری را موجود حی قیوم، ابدی، دائم، عالم، قادر، غنی و رئوف می‌داند.

         فطرت خوف؛ در بخش‌های پایانی ایشان فطرت خوف را در ذیل آیات 19 ابراهیم (ع) و 16 فاطر، و برهان فطرت بغض نقص و حب و اصل را ذیل آیات 74 -79 سوره مبارکه ابراهیم (ع) تبیین کرده‌اند.

  • ۰
  • ۰

رشحات البحار

  • نام کتاب: شرح رشحات البحار
  • ناشر: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
  • مؤلف / مترجم: آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی
  • چاپ اول: 1387
  • تعداد صفحه: 567
  • زبان: فارسی

این کتاب توسط آیت‌الله نور‌الله شاه‌آبادی فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی محمدعلی شاه‌آبادی (ره)، مؤلف متن اصلی کتاب «رشحات البحار»، تألیف گردیده است. کتاب شرح رشحات البحار به زبان فارسی بوده و بیش از ترجمه، شامل رمزگشایی و تشریح غوامض معرفتی متن اصلی کتاب است. خواننده در این کتاب می‌تواند ضمن آشنایی با متن رشحات به زبان فارسی، بسیاری معارف مکتوم در متن اصلی را به‌عیان مشاهده نموده و به حقیقت معنای مقصود مؤلف نزدیک شود.

  • ۰
  • ۰

برنامه سلوک

محمد شاه آبادی

    یکی از عوامل موفقیت در سیر و سلوک، داشتن برنامۀ درست و مداومت بر عمل است. مرحوم کلینی در کتاب ارزشمند اصول کافی، بابی در این باره باز کرده و احادیثی چند از امامان معصوم (سلام‌الله‌علیهم) نقل کرده است. از جمله حدیث زیر را از امام باقر (سلام‌الله‌علیه) نقل کرده که فرمودند:

«أحبُّ الأعمَالِ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا دَاوَمَ عَلیهِ العَبدُ وَ إِن قَلَّ»[1]

بهترین کارها نزد خداوند آن است که بنده بر آن مداومت کند، هرچند کم باشد.

 آیت‌الله شاه‌آبادی عارفی بود که با برنامۀ صحیح و مداومت بر اعمال حسنه، به سوی معبود سیر کرد تا به مقام وصول نائل و «عند ملیک مقتدر» واقف گردید. فرزند ایشان، آیت‌الله محمّد شاه‌آبادی، دربارۀ برنامۀ سلوک پدر بزرگوار خود چنین گفتند:

«نماز شب و تهجد ایشان ترک نمی‌شد. هر روز صبح بعد از نماز، زیارت عاشورا می‌خواندند. روزهای جمعه در مسجد، بعد از نماز صبح و بعد از صحبت، همراه با مأموران، دسته‌جمعی زیارت عاشورا می‌خواندند. شب‌های جمعه دو ساعت قبل از اذان صبح دعای کمیل را در مسجد همراه مردم می‌خواندند. بر قرائت سورۀ «یس» مداومت می‌کردند. مهم‌تر از همه، دائم الحضور بودند. هیچ‌وقت، حتّی در موقع غذاخوردن، مطالعه، بحث کردن، نوشتن و هنگام راه رفتن هم غافل نبودند. دیگر اینکه خواب و بیداری ایشان اختیاری بود. هر وقت اراده می‌کردند، می‌خوابیدند و هر ساعت می‌خواستند، بیدار می‌شدند.»

 

 [1]  همان، کتاب الایمان و الکفر باب استواء العمل و المداومه علیه حدیث 2.

  • ۰
  • ۰

آیت الله شاه آبادی          این نکته را نباید فراموش کرد که تبحر آیت‌اللّه شاه‌آبادی و برجستگی و کمالات او، تنها در عرفان یا فلسفه خلاصه نمی‌شد. به اعتقاد پاره‌ای از خوشه‌چینان خرمن وجود او، مهارت ایشان در فقه و اصول بیش از فلسفه بوده و جنبۀ عرفانی ایشان موجب مستور ماندن بعد فقهی و اصولی او گشته است. او با آنکه در ایران به اجتهاد نائل شده بود، به عراق رفت و هفت سال در نجف اقامت گزید و در درس مرحوم آخوند خراسانی شرکت کرد. علاقه و ارادت ایشان به صاحب کفایه در حد عشق بود، تا جایی که برای او جملۀ «روحی فداه» را در شرحی که بر کفایه نگاشته است، به کار می‌برد و معتقد بود: «آخوند عقل مجسم است.» پس از آخوند هم به سامرا رفت و تأدباً  در درس میرزا محمدتقی شیرازی شرکت جست. او یکی از آن شش نفری بود که از میرزای شیرازی اجازۀ اجتهاد دریافت نمود.[1]

علاوه بر این همه، آقای شاه‌آبادی ریاضیات را به‌خوبی می‌دانست و در علوم غریبه چون جفر، رمل و اسطرلاب مهارت کامل داشت و به زبان فرانسه نیز مسلط بود، چنانکه در خطابه و شعر[2] نیز برجستگی بالایی داشت.[3]

 

منبع: جعفرپیشه فرد، مصطفی، «اندیشۀ سیاسی آیت‌الله شاه‌آبادی و نقش آن در اندیشۀ سیاسی امام خمینی (س)»، مجله حکومت اسلامی، سال هفتم، شماره دوم، ص 82-102

 

[1] نک به عارف کامل، ص 13، 11، 22، 23، 25 و 61.

[2] شعری از ایشان در دسترس نیست که بتوان مدعی شد در این نحله دارای برجستگی بوده‌اند. (و)

[3] نک به همان، ص 11، 26 و 25.

  • ۰
  • ۰

دکتر مظاهری

سوال: مرحوم شاه‌آبادی آنچه که  به صورت پراکنده در این کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند و در شرحی که در مصباح‌الأنس هم می‌بینیم و وجود دارد، این است که برای بحث تنزیه و تشبیه، آقای شاه‌آبادی مطرح می‌کنند که «نوح در حال بود، یعنی حال عرفانی داشت. و در آن حال عرفانی تنزیه را مطرح می‌کرد و چاره‌ای غیر از این نبود. یک حال بود، یک لامعه بود. ولی پیامبر اسلام در مقام بود، بنابراین هم تنزیه و هم تشبیه را داشت.» از اینجا جناب آقای شاه‌آبادی استنباط می‌کنند که «در هر قومی که شرایطی که آن قوم دارد و شرایطی که خود آن نبی و ولی دارد، آنجاست که مشخص می‌کند که تنزیه باشد، تشبیه باشد.» یا در نظر آقای شاه‌آبادی، در پیامبر، هر دو هست. امام خمینی دقیقاً همین‌جا مطرح می‌کنند که «بحث مقام به آن صورت مطرح نیست. موضوع  این است که ما اگر تنزیه را در نوح می‌بینیم، در عین حال تشبیه را هم داخل آن داریم و بالعکس.» این یک مابه‌الاختلافی است؛ همان‌طور که کثرت در وحدت است، وحدت در کثرت است. اگر ما کثرت را به عنوان تشبیه بگیریم، می‌بینیم وحدت آن تنزیه می‌شود و بالعکس. این یکی از اختلافاتی است که در همه این‌ها، مرحوم امام و جناب آقای شاه‌آبادی، وجود دارد. در این زمینه، با توجه به دیدگاه ابن‌عربی و با توجه به اینکه شما در این باب تفحص کرده‌اید، آیا تحلیلی می‌توانید ارائه بکنید؟

جواب: ابن‌عربی می‌گوید هر فصی به یک  نبی اختصاص دارد. فصوص 27 فص است. چون 25 نبی در قرآن مطرح شده است،دو نبی یکی لقمان است و یکی خالدبن سنان که این‌ها اختلاف نظر دارند؛ مخصوصاً لقمان که بعضی‌ها می‌گویند حکیم است و بعضی‌ها می‌گویند نبی. این دو نبی به اضافه آن 25 نبی می‌شود 27 نبی. به این علت فصوص را 27 فص کرده است. بعد می‌گوید در هر کدام از این انبیا یک حکمت بارز شده. این بارز شدن حکمت به معنای این نیست که این نبی صفات حکمت‌های دیگر را نداشته باشد و بعد وقتی از آن طرف، تنزیه را به نوح نسبت می‌دهد، چون قبلش شیث تشبیهِ صرف است؛ یعنی می‌خواهد یک نوع تعادل برقرار کند. به خاطر همین، بعد از آن تشبیهِ صرفی که در شیث است، باید تنزیه بیاید.

و این‌که  مرحوم آقای شاه‌آبادی گفته است، به نظر من این نگاه قشنگی است. در عرفان ما حال داریم و مقام داریم. حال گذراست، مثل برق می‌درخشد و نمی‌پاید، اما مقام ماندگار می‌شود. مثل تلوین و تمکین است. تلوین یعنی حال‌به‌حال شدن و احوالاتی که می‌آید و تمکین زمانی است که دیگر قرار بگیرد. آقای شاه‌آبادی برای اینکه این مطلب را توضیح بدهد، آمده بحث احوال را مطرح کرده؛ یعنی هر نبی را به یک حالی تشبیه کرده. گفته ما چطور احوال مختلفی داریم که می‌رویم، حالا این احوال وقتی به جلو می‌رود و ثابت می‌شود، مقام می‌شود. حالا این انبیا هر کدام یک صفت بارزی داشتند، یک حکمت بارزی داشتند. مرحوم شاه‌آبادی آمده حکمت‌های بارز هر نبی را به این احوال تشبیه کرده و نگاه قشنگی هم هست. بعد در پایان که حال به مقام می‌رسد و تلوین به تمکین می‌رسد و ماندگار می‌شود، آن را به پیامبر نسبت داده است؛ چون پیامبر خاتم که هست، درواقع جامع هم هست.

گفتیم که انسان کامل مظهر اسم الله است. درست است که انسان کامل از آنجا شروع شده، اما این خاتم هم همان را دارد. همه این حکمت‌هایی که آمده‌اند، جمع آن در حضرت رسول است، که مرحوم شاه‌آبادی این را به عنوان مقام گرفته است. امام این‌ها را گفته‌اند مثل ظهور عالم است که وحدت در کثرت است و می‌گویند در هر نبی همه این‌ها هست. هم شما می‌توانید حال را ببینید و هم مقام را. منتهی بستگی به شرایط جامعه دارد، در فرقی که برای انبیا قائل می‌شوند. خودِ ابن‌عربی و دیگران هم مطرح می‌کنند؛ می‌گوید فرق انبیا از جهتی که نبی هستند، بین آن‌ها فرق نمی‌گذارد. از جهت قابلیت امت‌شان، اگر برفرض شیث می‌آید و آن را مطرح می‌کند و تشبیه را مطرح می‌کند و نوح می‌آید تنزیه را مطرح می‌کند، و پیامبر حکمت سندیه را مطرح می‌کند، برای اینکه قابلیت امت‌شان فرق می‌کند. بنابراین اختلاف انبیا به خاطر آن قابلیت‌هاست؛ یعنی اگر نبی‌ای خودش آن حال را دارد، از این طرف ممکن است آن مقام را هم برای خودش داشته باشد. و آن حالی را که مطرح می‌کند برای شرایط جامعه و آن امتی که دارد مطرح می کند.

 

مصاحبه با دکتر عبدالرضا مظاهری

  • ۰
  • ۰

شذرات المعارف

در شذرات المعارف آموزه‌ها و معارف بسیار ارزشمندی آمده است. معرفه 177 کتاب شذرات المعارف، در شذره چهارم مطلبی را آیت‌الله شاه‌آبادی نقل می‌کنند. این داستان مشهور است که بعضی مرحوم علامه مجلسی را خواب دیده‌اند و سؤال کرده‌اند از احوال بعد از مرگشان. فرموده‌اند که من اگر اینجا توانستم از مشکلات و موانع عبور کنم، به سبب سیبی است که روزی به کودکی یهودی دادم و او خوشحال شد به خاطر سیب و همان موجب شد تا از مشکلات رهایی یابم.

در خواب سؤال کردند از او: «چه آوردی برای ما؟» عرض کرده: «بحارالانوار را.» سؤال کردند: «دیگر چه آوردی؟» گفتند: «دیگر هیچ» و بعد ساکت شدند. به ایشان گفته شد: «شما اینجا در نزد ما یک مقامی دارید که این مقام به خاطر سیبی است که به یک کودک یهودی دادید!» تفسیرهایی که عموم مردم از این ماجرا می‌کنند متفاوت است. ببینید آیت‌الله شاه‌آبادی چطور این رؤیای صادقه را تعبیر و تحلیل فرموده‌اند.

در معرفه 177 می‌فرمایند: «شخص خواب‌بیننده تصور کرده است چون ترتیب اثری به بحارالانوار داده نشده و به آن سیب ترتیب اثر داده شده، بحارالانوار مورد قبول آن‌چنانی قرار داده نشده است. لکن نه چنین است، بلکه مورد اثر بحارالانوار برزخ نبوده است؛ چون علم باید در جبروت ظاهر شود. و به عبارت دیگر چون بحارالانوار مشتمل بر علوم و حقاق و معارف الهی است و لامپ برزخ کوچک است و نمی‌تواند نور علم را نشان دهد، بلکه لامپ ملکوت هم قاصر است از این اظهار، لامپ جبروت می‌تواند نمایش نور توحید دهد. لذا در مطلع بحارالانوار مسکوتٌ عنه شده و نور احسان [که اشاره به آن سیب شده و نور احسان] که لامپ برزخ می‌تواند آن را نشان دهد، مورد لطف واقع شده.»

این‌ها ظرایف و دقایقی است که تمام این شذرات المعارف مشحون از این معارف الهی است. فارسی است و عموم مردم هم می‌توانند استفاده کنند.

 

گوینده: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی