مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

۴۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حسن شاه‌آبادی فرزند آیت‌الله شاه‌آبادی

چون پدر و مادر من یک فرد متدینی بودند، من به خاطر دارم پدر و مادرم زمانی که ما پنج یا شش ساله بودیم، سورۀ حمد و توحید را ایشان به ما یاد دادند. ایشان در کوچۀ سرداری پشت مسجد سپهسالار منزل داشتند. آنجا نماز و روزه و حمد و سوره را ایشان به ما یاد دادند. پدرمان گاهی اوقات برای مسائلی که پیش می­آمد، سؤالاتی می‌‌کردیم و ایشان جواب‌مان را می‌‌دادند. ایشان چندین زن داشتند و مادر بنده دومین یا سومین زن ایشان بودند. کسی می‌­گفت که مادر من عاشق پدر شما شد و خودش نمی­‌توانست کاری انجام بدهد، دختر خودش را به ایشان داد.[1]

 

راوی: حسن شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

     رضا میرپنج پهلوی

     وقتی که رضاخان دستور داد منبر را از مسجد مرحوم ابوی بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شوند، ایشان دست از سخنرانی برنداشتند و به طور ایستاده سخنرانی می‌کردند. مأموران شهربانی هم مرتباً به مسجد می‌آمدند و مطالب منبر ایشان را می‌نوشتند و گزارش می‌کردند. یک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون می‌خواست با کفش وارد مسجد شود، ایشان با صدای بلند فرمودند:

فَاخلَع نَعلَیکَ[1]

آن‌چنان به مأموران پرخاش کردند که آن‌ها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند.

وقتی که آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی از مسجد خارج شدند، مأموران هم به دنبال ایشان رفتند و از ایشان می‌خواستند که متعهد شوند که دیگر به منبر نروند. ولی ایشان با همان لهجه اصفهانی خود به مأموران می‌فرمودند: «برو به بزرگ‌ترت بگو بیاد!»

 

راوی: شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

 

[1] قسمتی از آیۀ12 سورۀ طه که خداوند به حضرت موسی امر می‌کند که به خاطر مقدس بودن وادی کفش‌هایش را از پایش خارج کند.

  • ۰
  • ۰

امام خمینی و آیت الله شاه آبادی

     روز مبعث سال 1363 ش. بود که بعد از شهادت اخوی حاج آقا مهدی، به دیدار امام رفتم.[1]بنا بود آقا سعید، اخویزاده ما (پسر حاج آقا مهدی)، را به دست امام ملبس به لباس روحانیت کنیم. لذا با هم به جماران رفتیم. آیتالله خامنه‌ای و هیئت دولت و عده‌ای دیگر از مسئولان از جمله آقای هاشمی رفسنجانی، تیمسار ظهیرنژاد و غیره هم حضور داشتند. وقتی من وارد شدم، عمامه را روی نیمکتی که آقا نشسته بودند گذاشتم و عرض کردم: «می‌خواستیم آقا سعید را ملبس و معمم کنیم. مرحوم امام عمامه را برداشت و بر سر آقا سعید گذاشت. تیمسار ظهیرنژاد گفت: «صلوات بلندی بفرستید» و همه صلوات فرستادند.

سپس آقای رفسنجانی بهمزاح گفت: «آقای شاه‌آبادی! تمام شاه‌ها از بین رفتند، حالا شما فامیلتان را شاه گذاشتید؟ این را بردارید و به جای آن خمینیآبادی کنید!» همه خندیدند. گفتم: «آن شاههایی که از بین رفتند، شاه‌های خراب بودند. تنها یک شاهِ آباد است و آن همین شاه‌آبادی است که افتخار حضرت امام هم هست.» همه خندیدند و باز آقای ظهیرنژاد گفت: «صلوات بفرستید.»

در همین حال آقای رفسنجانی از مرحوم امام پرسید: «آغاز ارتباطتان با مرحوم آقای شاه‌آبادی چگونه بود؟» مرحوم امام فرمود: «من گمشده‌ای داشتم که هیچ کس غیر از میرزا محمد صادق شاه‌آبادی (پسر عموی ما) [2] خبر نداشت.

 روزی در مدرسه فیضیه، ناگهان میرزا محمد صادق صدا زد: «آقا روح الله، آقا روح الله! گمشده ات را می‌خواهی پیدا کنی؟  آنجا را نگاه کن»، و به حجره کنار مَدرس زیر کتابخانه اشاره کرد و گفت: «آقای شاه‌آبادی مقصد و گمشده شما است.» نزدیک حجره رفتم، دیدم آقای شاه‌آبادی و حاج شیخ داخل حجره با هم صحبت می‌کنند. بعد از مدتی ایشان بیرون آمد و من سلام کردم. این اولین مرتبه‌ای بود که با ایشان روبرو می‌شدم و از همان برخورد اول رفتار او مرا جذب کرد. دنبال ایشان تا گذرخان آمدم. در گذر خان، کسبه نزد ایشان می‌آمدند و سؤال می‌کردند. ایشان هم جواب هایی می‌داد که از سطح عموم مردم بالاتر بود. به ایشان عرض کردم: آقا، این مطالب در حد فهم مردم نیست. ایشان فرمودند: «بگذار این کفریات به گوش مردم هم بخورد.»[3]

بعد از عبور از گذرخان به ایشان عرض کردم: آقا دلم می‌خواهد نزد شما فلسفه بخوانم. ابتدا ایشان زیر بار نرفت. خواسته خود را تکرار و اصرار کردم تا به گذر جدّا رسیدیم.[4] آنجا پذیرفتند و فرمودند: اسفار را با هم شروع می‌کنیم. این دفعه عرض کردم: نه، من فلسفه نمی‌خواهم. من عرفان می‌خواهم! ایشان دوباره زیر بار نرفت. دنبال ایشان تا کوچه عشقعلی آمدم. تا نزدیک منزل این اصرار و انکار ادامه یافت. در را باز کردند و داخل رفتند و به من تعارف کردند و من هم که می‌خواستم نتیجه‌ای بگیرم، بی درنگ داخل رفتم. ناهار هم آنجا خوردیم و سرانجام بعد از ناهار ایشان موافقت کردند.[5]

ایشان درس عرفان را شروع و شاگردان زیادی در درس شرکت کردند، ولی تنها کسی که هیچ غیبت نداشت من بودم. روز به روز علاقه ام به ایشان زیادتر شد، تا آنجا که در درس اخلاقی که شب‌های پنجشنبه در مسجد عشقعلی برای بازاری‌ها افاده می‌فرمود، حاضر می‌شدم و آن را می‌نوشتم.»[6]

سپس مرحوم امام می‌فرمود: «افرادی که در مراحل عرفانی قوی بودند، هیچ یک اهل مبارزه نبودند، ولی مرحوم شاه‌آبادی عارفی بود که در عین عرفان، به معنی واقعی کلمه مجاهد هم بود.»[7]

 

راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی

منبع: حدیث نصر، ص 129-132

 

 

[1] در پی شهادت شهید آیةالله مهدی شاه‌آبادی و یک روز پس از تدفین پیکر خونین و مطهر ایشان، روز یکشنبه 9 اردیبهشت ماه سال 63 که مصادف با عید سعید مبعث بود، فرزندان و برادران این شهید عالیقدر، در معیت شخصیت‌های محترم مملکتی رئیس جمهور و رئیس مجلس شورای اسلامی و اعضای شورای نگهبان در جماران به محضر امام امت شرفیاب گردیدند. (یادنامه شهید شاه‌آبادی، ص 46)

 

[2] مرحوم حاج آقا میرزا محمد‌صادق شاه‌آبادی فرزند مرحوم آیةالله حاج شیخ علی محمد الشریف در 3 دی 1273 ش (1312ق) در اصفهان دیده به جهان گشود. پس از طی مقدمات، در حوزه علمیه قم از محضر مرحوم آیةالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و عموی بزرگوارش آیةالله میرزا محمد علی شاه‌آبادی کسب فیض کرد و از هر دو بزرگوار موفق به دریافت اجازه اجتهاد گردید. حاج آقا میرزا محمد صادق از دوستان نزدیک امام خمینی و سبب آشنایی مرحوم امام با آیةالله شاه‌آبادی بود. وی پس از مهاجرت به تهران در نزدیکی مسجد سراج کوچک در محله شاه آباد سکنی گزید و به تاسیس روزنامه‌ای به نام «عقیده» همت گمارد. و به موازات آن به تصدی سردفتری محضر اسناد رسمی 22 و ازدواج 117 اشتغال داشت.  وی در تاریخ 13 شهریور 1367 دعوت حق را لبیک گفت و در حرم حضرت عبدالعظیم مقبره ابوالفتوح رازی در جوار عمویش آیةالله شاه‌آبادی به خاک سپرده شد.

 

[3].  امام خمینی در جلسات تفسیر سوره حمد اشاره‌ای به این جریان کرده و می‌فرمایند: «مرحوم آقاى شاه‏آبادى_ رحمه اللَّه_ براى عده‏اى از کاسبها [که‏] مى‏آمدند آنجا، مسائل را همان طورى که براى همه مى‏گفت، براى آنها هم مى‏گفت. من به ایشان عرض کردم: آخر این‏ها [که سنخیتى ندارند!] گفت: بگذار این کفریات‏ به گوششان بخورد!» (تفسیر سوره حمد، ص190).

 

[4]. در بعضی از نقل‌ها «گذر عابدین» ذکر شده است. (خاطرات آیةالله نورالله شاه‌آبادی _ مخطوط _ و یادنامه شهید شاه‌آبادی، ص 46)

 

[5]. مرحوم حجةالاسلام سید احمد خمینی جریان اولین دیدار مرحوم امام با آیةالله شاه‌آبادی را چنین نقل می‌کنند: «یک روز امام (ره) با مرحوم آقای الهی که از شخصیت‌های عارفمسلک قزوین بود در قم ملاقات می‌کنند، و در جریان این ملاقات، مرحوم شاه‌آبادی را دیدند. امام در این باره فرمودند: در مدرسۀ فیضیه ایشان را ملاقات کردم و یک مسئله عرفانی از ایشان پرسیدم. شروع کردند به گفتن . فهمیدم اهل کار است. گفتم: می‌خواهم درس بخوانم. ایشان قبول نمی‌کردند، اصرار کردم تا قبول کردند فلسفه بگویند، چون خیال می‌کردند که من طالب فلسفه هستم. وقتی قبول کردند گفتم فلسفه خواندهام و برای فلسفه نزد شما نیامدهام. می‌خواهم عرفان بخوانم، شرح فصوص را، ایشان اِبا کردند ولی از بس اصرار کردم قبول فرمودند. (سیمای فرزانگان، ص 87؛ عارف کامل، ص5)

همچنین امام خمینی (ره) درباره اولین سؤالاتی که از محضر آیةالله شاه‌آبادی پرسیده‌اند در کتاب مصباح الهدایة می‌نویسد: قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، المیرزا محمد على الشاه‏آبادی الأصفهانی، أدام اللّه أیّام برکاته، فی أوّل مجلس تشرّفت بحضوره و سألته عن کیفیّة الوحى الإلهی، فی ضمن بیاناته إنّ «هاء» فی قوله تبارک و تعالى: <إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ> إشارة إلى الحقیقة الغیبیّة النازلة فی بنیة المحمّدیّة الّتی هی حقیقة «لیلة القدر». (مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، ص27)

 

[6]. علاقۀ مرحوم امام خمینی (ره) به درس استاد خویش به نحوی بوده است که بلافاصله آراء مرحوم آیةالله شاه‌آبادی را در کتاب خود  _ شرح دعاء سحر _ درج کرده اند. امام خمینی در سال 1347 هـ ق، زمانی که مشغول تالیف کتاب «شرح دعاء سحر» بودند، ارتباطشان با مرحوم شاه‌آبادی آغاز می‌شود. حضرت امام در اواسط کتاب «شرح دعاء سحر» (ص91) به حضور در درس آیةالله شاه‌آبادی اشاره می‌کند و می­نویسد: «و اتفق الحضور فی محضر احد العلماء الکرام، دام ظله المستدام»، و از این قسمت تا آخر کتاب از استاد خویش نقل قول هایی دارند. در قسمت اول کتاب نیز، در متن اشاره‌ای به آراء مرحوم آیةالله شاه‌آبادی وجود ندارد، لکن مرحوم امام در قالب سه حاشیه، نظرات مرحوم شاه‌آبادی را نقل فرمودهاند.

 

[7] مقام معظم رهبری حضرت آیةالله خامنه‌ای(دامت برکاته) در این باره می‌فرماید: «امام درباره استاد بزرگوار خود _ مرحوم آقای شاه‌آبادی _ گفته بودند که ایشان اهل مسائل سیاسی بودند. همچنین من در جایی از امام شنیدم که مرحوم آقای شاه‌آبادی روی منبر گفته بودند که اگر کسی دور و بر من بود، قیام می‌کردم.» (بیانات در دیدار با فرزند آیةالله شاه‌آبادی و جمعی از مردم 24 / 1 / 1377؛ مدح خورشید، ص113)

 

  • ۰
  • ۰

مَلِک نقّاله

ملک نقاله

دربارۀ محل دفن، که در نجف اشرف کنار مرقد مبارک امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) باشد بهتر است یا در کنار مرقد مطهر سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا (سلام‌الله‌علیه) در کربلای معلی، آیت‌الله شاه‌آبادی (ره) بحث جالبی داشتند که در نوع خودش کاملاً منحصر به فرد است؛ مطلبی مهم و زیربنایی که فقط از جانب این فقیه بزرگوار می‌توانست مطرح شود و موضوع محل دفن یک فرد مؤمن و مسلمان را به چالش بکشاند. فرزند ایشان، آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی، در این باره چنین نقل می‌کند:

«ایشان در رابطه با محل دفن [خودشان] نظری نداشتند و نظرش بر این بود که ما باید کاری بکنیم که حضرات امیرالمؤمنین و سیدالشهداء (سلام‌الله‌علیهما) به سراغ ما بیایند. اینکه ما را ببرند خدمت امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) بعد ملِک نقّاله ما را نقل بدهد به کربلا این ارزشی ندارد. برای اینکه اگر این معنا در کربلا محقق می‌شد، خب تمام آن‌هایی که قصد کشتن امام حسین (سلام‌الله‌علیه) را داشتند و به کربلا آمدند و کشته شدند، همه همانجا دفن هستند. ما باید کاری کنیم که امام حسین (سلام‌الله‌علیه) را به خودمان جذب کنیم، امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) جذب ما بشود و آن به اعمال ماست، ولذا هر کجا می‌خواهند دفن کنند فرقی نمی‌کند.»[1]

وقتی به این سخنان دربارۀ محل دفن دقت می‌کنیم، پی می‌بریم چه گفتار عمیق و ریشه‌ای است؛ نظری برخاسته از بینش ژرف فلسفۀ اسلامی. فرد مؤمن و مسلمان نباید آرزویش این باشد که حتماً او را در کنار مرقد ائمه یا امامزاده یا مکان مقدس دفن کنند. بلکه باید در زمان حیاتش کاری کند که وقتی از دنیا رفت و هر کجا هم دفن شد، ائمه به سراغ آن‌ها بیایند. چه بسا قبری در کنار مرقد امامی باشد که هیچ آن بزرگوار به او توجه نکند و در مقابل قبری در صحرای خشک و بی آب و علف و شاید هم ناشناس قرار داشته باشد، که همیشه مورد توجه خاص ائمۀ اطهار (سلام‌الله‌علیهم) است.

 

[1] مصاحبه با حجت‌الاسلام نصرالله شاه‌آبادی، سرگذشت‌پژوهی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، ج 1، فروردین 1390

  • ۰
  • ۰

تعریف عارف کامل

عرفان

      حضرت آیت‌الله شاه‌آبادی را به‌حق می­توان یک عارف کامل نامید؛ چون ایشان در دو زمینه عرفان نظری و عملی رشد کرده بودند و کارهای زیادی نیز در این زمینه انجام داده بودند. در عرفان افراد فراوانی هستند که تلاش‌­های زیادی انجام داده­ اند، اما هر کدام در شاخه خاص خودشان (نظری یا عملی) فعالیت کرده‌‌اند؛ زیرا این دو عرفان کاملاً از یکدیگر مجزا هستند؛ یعنی نمی‌­توان گفت کسی که در زمینه عرفان نظری کار کرده است، حتماً در عرفان عملی هم سرآمد است؛ یا کسی که در عرفان عملی تلاش کرده است، در عرفان نظری هم بلندمرتبه خواهد بود. به عنوان نمونه ما انسان‌­هایی را شاهد هستیم که خیلی صاف و ساده بودند و در هیچ مکتب عرفانی هم درس نخوانده بودند، اما تقوا پیشه کرده بودند و بر اساس نظرات عرفایی همچون آیت‌الله شاه‌آبادی عمل کردند. در نتیجه به جلو حرکت کردند. خدا هم راه­‌های زیادی به آن‌­ها نشان داد و آن‌­ها توانستند در زمینه عرفان عملی موفق شوند.

درواقع، عارف کامل به عارفی گفته می‌­شود که هم خودش را نجات دهد و هم دیگران را. لذا آیت‌الله شاه‌آبادی در بحث عرفان عملی واقعاً کامل هستند و در کنار آن هم پشتوانه عرفان نظری را به همراه دارند.

 

منبع: مصاحبه با دکتر عباس گوهری

  • ۰
  • ۰

اسم مستأثر الهی

ذات احدیت مطلق

     اعتبار و اخذ و لحاظ و تعبیراتی نظیر این‌ها از لواحق ماهیات و طبایع است که خود ماهیات و طبایع نیز از امور اعباری می‌باشند و اعتبارات مذکور (به شرط لا، لا به شرط، به شرط شیء) در کلام شارح، در حقیقت‌الوجود راه ندارند؛ بلکه آنچه مصطلح در نزد الله است چیزی جز نتیجه مشاهدات‌شان و تجلیات وارده بر قلوب‌شان نیست [...] که با توجه به این واقعیت می‌توان گفت وجود یا به تجلی غیبی احدی که همه اسما و صفات در آن مستهلک است تجلی می‌کند، و این تجلی به اسم مستأثر که هفتاد و سومین حرف از حروف اسم اعظم است واقع می‌شود، که مقام بشرط اللّائی همین است، و در این مقام برای حق تعالی اسمی است. النهایه این اسم بر احدی معلوم نیست و حق سبحانه متفرد به علم به آن اسم است، و آن نام مقدس در علم غیب حق تعالی برگزیده (شده) و انحصاری اوست [...] استاد عارف و کامل ما (دام ظله) فرمودند:[1]

«اسم مستأثر همان ذات احدیت مطلق است؛ زیرا ذات با حیثیت تعین منشأ ظهور است به خلاف ذات مطلقه، یعنی بدون تعین. و اطلاق اسم بر آنکه اِشعار به تعین دارد نحوی از مسامحه است و ظاهر از کلام شیخ قونوی و تقسیم وی اسمای ذاتیه را به اسمی که حکم و تأثیرش تعین یافته و به اسمی که حکم و اثرش تعین نیافته، این است که اسم مستأثر از اسمای ذاتیه‌ای است که مظهری برای آن در عین و خارج نیست.»

ولی نزد من، تحقیقاً اسم مستأثر نیز برای آن در عالم عین و خارج اثری است، النهایه اثر آن نیز مستأثر است؛ زیرا برای احدیت ذاتیه با هر چیزی وجهه خاصی و ربط ویژه‌ای است که همان سرّ وجودی ذات احدی است که هیچ‌کس جز خدای تعالی بدان عارف نیست؛ کما قال تعالی: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِناصیَتِها[2]؛ وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها[3].

پس وجهه غیبیه دارای اثر مستأثر غیبی است؛ تدبرْ تعرفْ[4].

[...] و کیفیت این ارتباط «غیبی احدی» را احدی نمی‌داند، بلکه آن رابطه‌ای است بین اسمای مستأثره با مظاهر مستأثره؛ زیرا اسمای مستأثره نزد ما دارای مظاهر مستأثره است و اصلاً هیچ اسمی بدون مظهر نیست و اسم مستأثر الهی نیز مظهر دارد. النهایه، مظهر همانند خود اسمْ مستأثر در علم غیب حضرت احدیت است. و بنابراین برای عالَم و جهان هستی نصیبی از حضرت و احدیت برای کاملین از اولیای الله تعالی معروف و روشن است و اما نصیب آن از حضرت احدیت، سرّ مستأثر عند الله تعالی است که در آیه کریمه  بدان اشارت شده است.

 

منبع: تعلیقه امام خمینی بر شرح فصوص‌الحکم، ترجمه آیت‌الله محمدی گیلانی، مجله پاسدار اسلام، ش 27، بهمن 1368، ص 12 و 13؛ برگرفته از عارف کامل، ص 152-154

 

[1]  تعلیقه امام خمینی (ره) در ذیل قول قونوی که می‌فرماید: ما لَم یَتَعَیَّن لَهُ أثَرٌ.

[2]  هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه ناصیه و زمام وجودش در قبضه او (خداوند) است. (سوره هود، آیه 56)

[3]  برای هر موجودی وجهه و غایتی است و فقط او (خداوند) است که غایات و اهداف را قرین‌شان می‌سازد. (سوره بقره، آیه 148)

[4] تعلیقه امام خمینی بر مصباح الانس ابن الفناری. لازم به ذکر است که ترجمه و تلخیص سخنان امام در این قسمت، به نقل از آیت‌الله محمدی گیلانی است. رک: اسم مستأثر، آیت‌الله محمدی گیلانی؛ نیز: مجله پاسدار اسلام، ش 26، دی 1368، ص 16 و 35.

  • ۰
  • ۰

اشک بی‌­اختیار

آیت الله میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

به حضرت زهرا (سلام‌­الله­‌علیها) خیلی اعتقاد داشتند. وقتی که اسم ایشان می‌­آمد، مثل این بود که فرزند ایشان فوت کرده‌­اند، خیلی گریه می‌­کردند و تمام محاسن ایشان پُر از اشک می‌­شد. علاقه شدیدی به حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) داشتند. واقعاً عجیب بود. در مورد حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌عیلها) واقعاً عجیب گریه می‌­کردند. هیچ­‌وقت این صحنه‌­ها از یادم نمی‌­رود که زمانی که نام حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) می‌­آمد، بی‌­اختیار اشک می‌­ریختند. برای امام حسین (سلام‌­الله‌­علیه) هم بود، ولی به حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) خیلی علاقه داشتند. برای حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) بی‌­نهایت گریه می‌­کردند. البته خودشان توجه نداشتند. بی‌­اختیار اشک می‌­آمد .[1]

 

راوی: حسن شاه‌­آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌­آبادی

  • ۰
  • ۰

بیمار خاموش

آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی

آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی آن‌قدر به آرامش محیط خانواده اهمیت می‌دادند که وقتی هم مریض می‌شدند، برای اینکه اعضای خانواده نگران نشوند، مریضی خودشان را به آن‌ها انتقال نمی‌دادند و برای آن‌ها بازگو نمی‌کردند. با اینکه می‌دانستند اعضای خانواده در موقع بیماری مانند پروانه به دور او می‌گردند و از او مراقبت می‌کنند، ترجیح می‌دادند که بیماری خود را خودشان تحمل کنند و مریضی او باعث رنجش خاطر کسی نشود.

همسرشان می‌گوید:

ایشان در هنگام کسالت از بس اخلاق نیکو داشتند، نمی‌گفتند من چِمه، ولی ما می‌دانستیم که مرض قند دارد... یک روزی با آقا مهدی[1] رفته بودند حمام. حالشان بد می‌شود. آقا مهدی بغل‌شان می‌کند و ایشان را به خانه می‌آورند. خود آیت‌الله شاه‌آبادی می‌گویند: «همین که مهدی بغلم گرفت سینه‌ام له شد. حالا نمی‌دانم سینه‌پهلو کرده‌ام. به هوای اینکه دستش به سینۀ من بود که من را بغل گرفت، دیدم که سینه‌ام خیلی درد گرفت.» اما بعد دکترها گفتند از سینه‌پهلو است.[2]

البته آقا نورالله، فرزند ایشان، علت ضعف ایشان را بیماری قند می‌دانند.[3] ایشان مریضی خودشان را به کسی نگفته بودند، تا آن روز که پسرشان در حمام متوجه مریضی ایشان می‌شوند. حال این وضعیت و اخلاق حسنه این عالم متقی را مقایسه کنید با افراد عادی که به محض کوچک‌ترین ناراحتی و بیماری، همه اهل خانه را از دست خودشان عاصی می‌کنند و آه و ناله‌شان برای یک سردرد کوچک صدای همه را درمی‌آورد.

 

[1] منظور شهید بزرگوار آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی است.

[2] مصاحبه با همسر آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی، سرگذشت‌پژوهی، فروردین 1390

[3] مصاحبه با نورالله شاه‌آبادی، همان

  • ۰
  • ۰

هدایت برای همه

       ایشان بسیار عنایت داشتند به این‌که افرادی که مستعد هستند با دادن دستورالعمل‌های خاص اخلاقی، پله‌پله آن‌ها را به مرتبه کمال نزدیک بکنند. ایشان از ساختن جوان‌ها و نوجوان‌هایی که در محضر ایشان بودند تا پیرمردها و کسبه بازاری که در نماز ایشان حاضر می‌شدند تا تربیت طلاب و فضلایی که بنا بود هادی و مبلّغ دین اسلام و مردم به دین اسلام باشند؛ همه این اقشار را در تربیت دینی و فعالیت‌های فرهنگی‌شان مورد نظر و مورد لحاظ داشتند.

یکی از بازاریان نقل می‌کند که آقای شاه‌آبادی یک بار در مسجد در صحبت‌هایشان ناراحت و عصبانی شدند؛ با تندی و ناراحتی اظهار می‌کردند که چرا افرادی که دور و برشان هستند قدمی برنمی‌دارند برای تکامل و خودسازی؛ اگر واقعاً نمی‌خواهید آدم بشوید، من خودم را این‌قدر به زحمت نیندازم، و بسیار ناراحت بودند که چرا از اطرافیان ایشان، که این‌همه خود را به زحمت می‌اندازد برایشان، قدم‌های جدی‌تر برنمی‌دارند.

این آقا نقل می‌کند من و دو نفر دیگر بعد از صحبت‌های ایشان رفتیم به محضرشان و گفتیم آقا ما می‌خواهیم آدم بشویم، شما بگویید باید چه‌کار کنیم؟ ایشان وقتی مطمئن شدند که ما تصمیم جدی گرفتیم، چون قبلش با ما صحبت کردند، گفتند من سه دستور به شما دارم و به این دستورها عمل کنید و بعد بیایید برای مرحله بعد پیش من. این آقا انسان عادی است. طلبه علوم دینی نیست. نقل می‌کند که آقا فرمودند که مطلب اول: مقید باشید نمازتان را اول وقت بخوانید؛ هر جا هستید، صدای اذان آمد، بروید سراغ نماز و اگر ممکن است به جماعت. دستور دوم: در کاسبی انصاف داشته باشید و به حداقل منفعت راضی باشید. دستور سوم: برای ادای حقوق الهی و خمس و سهم امام و واجباتی که از نظر اقتصادی به گردنتان است، اگرچه شارع مقدس گفته یک سال صبر کنید، ولی شما ماه به ماه حساب کنید؛ ببینید منفعت کسب‌تان در این ماه چقدر بوده، سهم امام را پرداخت کنید.

این آقا نقل می کند ما این سه دستور را یک ماه عمل کردیم. بعد از یک ماه، یک روز از بازار رد می‌شدیم، صدای اذان بلند شد. وارد مسجد شدیم. نماز داشتیم می‌خواندیم، عالم بزرگواری امامت جماعت را داشتند. نگاه کردیم دیدیم سر نماز گاهی اوقات آقا هستند و گاهی نیستند. بعد از نماز خدمت آقا عرض کردیم: «آقا بعضی اوقات سر نماز نبودید.» این عالم بزرگوار که فهمیدند ما قدرتی پیدا کردیم، عذرخواهی کرد، گفت: «قبل از اینکه به نماز بیایم، با اهل منزل اختلافم شد و بحثی کردم. آنجا سر نماز گاهی ذهنم به منزل می‌رفت. آن هنگام به نظر شما نبودم.» به ایشان می‌گوید که ما با  یک ماه گوش کردن به دستور آقا چنین قدرتی پیدا کردیم و البته بعد خدمت آقا رفتیم و ادامه دادیم و توفیقاتی پیدا کردیم که بعد برای ما نقل نکردند.[1]

 

[1]  راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

اسراف

اسراف یکی از گناهان بزرگ است که خداوند به طور مستقیم در قرآن به آن اشاره کرده است و انجام آن را گناهی بس بزرگ به شمار می‌آورد، تا حدی که می‌فرماید خداوند مسرفان را دوست ندارد.

کلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ[1]

از نعمت‌های الهی بخورید و بیاشامید، اما اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمی‌دارد

مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی هم به‌شدت از این گناه بزرگ دوری می‌کردند و تا آنجا که می‌توانستند، جلوی اسراف را می‌گرفتند. برای او، با این‌همه علم و دانش و معرفت الهی، اصلاً زشت نبود تا تکه نان در خیابان افتاده یا هندوانه نیم‌خورده خاک‌آلوده را بردارند و بشویند و بخورند؛ تا مبادا اسراف شود و انسان‌ها مرتکب گناه بس بزرگی شوند. شیخ بزرگ و عارف حکیم با علم به این مسئله و فهمیدن و درک موضوع و اینکه نباید در خانه‌اش این عمل تقبیح شده در قرآن رخ دهد، این کار را می‌کردند.

این‌ها سخنان همسر آیت‌الله در این باره است:

در خانه بچه‌ها هندوانه که می‌خوردند، می‌ریختند. وقتی مرحوم آقا از درس بلند می‌شود، می‌آید اینجا تا وضو بگیرند. اگر یک پوست هندوانه [نیم‌خورده] می‌ماند، آن پوست هندوانه را قشنگ می‌گرفتند زیر تلمبه. [در آن زمان شیر آب نبود] زیر تلمبه می‌شستند. بعد آن را می‌تراشیدند و می‌خوردند و می‌گفتند: «در خانه من نباید اسراف بشود.» این پوست هندوانه یا پوست خربزه که بچه‌ها خورده بودند و یک مقدارش مانده بود، زیر تلمبه می‌شستند و با قاشق می‌تراشیدند. دست کسی هم نمی‌دادند. خودشان می‌رفتند در آشپزخانه قاشق و پیاله را می‌آوردند، می‌تراشیدند. اگر وقت بود، زود آن را می‌خوردند. اگر می‌دیدند که می‌خواهند بروند مسجد، می‌گذاشتند روی تاقچه و می‌رفتند مسجد و برمی‌گشتند. مرحوم شاه‌آبادی همیشه به ما دستور می‌دادند: «مبادا اسراف بشود.» اگر یک مقداری نان [خشک] افتاده بود، نان را برمی‌داشتند [چون خاکی بود] آن را زیر تلمبه می‌شستند و می‌خوردند.

 

[1] اعراف31