مرجع رسمی آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

تعریف عارف کامل

عرفان

      حضرت آیت‌الله شاه‌آبادی را به‌حق می­توان یک عارف کامل نامید؛ چون ایشان در دو زمینه عرفان نظری و عملی رشد کرده بودند و کارهای زیادی نیز در این زمینه انجام داده بودند. در عرفان افراد فراوانی هستند که تلاش‌­های زیادی انجام داده­ اند، اما هر کدام در شاخه خاص خودشان (نظری یا عملی) فعالیت کرده‌‌اند؛ زیرا این دو عرفان کاملاً از یکدیگر مجزا هستند؛ یعنی نمی‌­توان گفت کسی که در زمینه عرفان نظری کار کرده است، حتماً در عرفان عملی هم سرآمد است؛ یا کسی که در عرفان عملی تلاش کرده است، در عرفان نظری هم بلندمرتبه خواهد بود. به عنوان نمونه ما انسان‌­هایی را شاهد هستیم که خیلی صاف و ساده بودند و در هیچ مکتب عرفانی هم درس نخوانده بودند، اما تقوا پیشه کرده بودند و بر اساس نظرات عرفایی همچون آیت‌الله شاه‌آبادی عمل کردند. در نتیجه به جلو حرکت کردند. خدا هم راه­‌های زیادی به آن‌­ها نشان داد و آن‌­ها توانستند در زمینه عرفان عملی موفق شوند.

درواقع، عارف کامل به عارفی گفته می‌­شود که هم خودش را نجات دهد و هم دیگران را. لذا آیت‌الله شاه‌آبادی در بحث عرفان عملی واقعاً کامل هستند و در کنار آن هم پشتوانه عرفان نظری را به همراه دارند.

 

منبع: مصاحبه با دکتر عباس گوهری

  • ۰
  • ۰

اسم مستأثر الهی

ذات احدیت مطلق

     اعتبار و اخذ و لحاظ و تعبیراتی نظیر این‌ها از لواحق ماهیات و طبایع است که خود ماهیات و طبایع نیز از امور اعباری می‌باشند و اعتبارات مذکور (به شرط لا، لا به شرط، به شرط شیء) در کلام شارح، در حقیقت‌الوجود راه ندارند؛ بلکه آنچه مصطلح در نزد الله است چیزی جز نتیجه مشاهدات‌شان و تجلیات وارده بر قلوب‌شان نیست [...] که با توجه به این واقعیت می‌توان گفت وجود یا به تجلی غیبی احدی که همه اسما و صفات در آن مستهلک است تجلی می‌کند، و این تجلی به اسم مستأثر که هفتاد و سومین حرف از حروف اسم اعظم است واقع می‌شود، که مقام بشرط اللّائی همین است، و در این مقام برای حق تعالی اسمی است. النهایه این اسم بر احدی معلوم نیست و حق سبحانه متفرد به علم به آن اسم است، و آن نام مقدس در علم غیب حق تعالی برگزیده (شده) و انحصاری اوست [...] استاد عارف و کامل ما (دام ظله) فرمودند:[1]

«اسم مستأثر همان ذات احدیت مطلق است؛ زیرا ذات با حیثیت تعین منشأ ظهور است به خلاف ذات مطلقه، یعنی بدون تعین. و اطلاق اسم بر آنکه اِشعار به تعین دارد نحوی از مسامحه است و ظاهر از کلام شیخ قونوی و تقسیم وی اسمای ذاتیه را به اسمی که حکم و تأثیرش تعین یافته و به اسمی که حکم و اثرش تعین نیافته، این است که اسم مستأثر از اسمای ذاتیه‌ای است که مظهری برای آن در عین و خارج نیست.»

ولی نزد من، تحقیقاً اسم مستأثر نیز برای آن در عالم عین و خارج اثری است، النهایه اثر آن نیز مستأثر است؛ زیرا برای احدیت ذاتیه با هر چیزی وجهه خاصی و ربط ویژه‌ای است که همان سرّ وجودی ذات احدی است که هیچ‌کس جز خدای تعالی بدان عارف نیست؛ کما قال تعالی: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِناصیَتِها[2]؛ وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها[3].

پس وجهه غیبیه دارای اثر مستأثر غیبی است؛ تدبرْ تعرفْ[4].

[...] و کیفیت این ارتباط «غیبی احدی» را احدی نمی‌داند، بلکه آن رابطه‌ای است بین اسمای مستأثره با مظاهر مستأثره؛ زیرا اسمای مستأثره نزد ما دارای مظاهر مستأثره است و اصلاً هیچ اسمی بدون مظهر نیست و اسم مستأثر الهی نیز مظهر دارد. النهایه، مظهر همانند خود اسمْ مستأثر در علم غیب حضرت احدیت است. و بنابراین برای عالَم و جهان هستی نصیبی از حضرت و احدیت برای کاملین از اولیای الله تعالی معروف و روشن است و اما نصیب آن از حضرت احدیت، سرّ مستأثر عند الله تعالی است که در آیه کریمه  بدان اشارت شده است.

 

منبع: تعلیقه امام خمینی بر شرح فصوص‌الحکم، ترجمه آیت‌الله محمدی گیلانی، مجله پاسدار اسلام، ش 27، بهمن 1368، ص 12 و 13؛ برگرفته از عارف کامل، ص 152-154

 

[1]  تعلیقه امام خمینی (ره) در ذیل قول قونوی که می‌فرماید: ما لَم یَتَعَیَّن لَهُ أثَرٌ.

[2]  هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه ناصیه و زمام وجودش در قبضه او (خداوند) است. (سوره هود، آیه 56)

[3]  برای هر موجودی وجهه و غایتی است و فقط او (خداوند) است که غایات و اهداف را قرین‌شان می‌سازد. (سوره بقره، آیه 148)

[4] تعلیقه امام خمینی بر مصباح الانس ابن الفناری. لازم به ذکر است که ترجمه و تلخیص سخنان امام در این قسمت، به نقل از آیت‌الله محمدی گیلانی است. رک: اسم مستأثر، آیت‌الله محمدی گیلانی؛ نیز: مجله پاسدار اسلام، ش 26، دی 1368، ص 16 و 35.

  • ۰
  • ۰

اشک بی‌­اختیار

آیت الله میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

به حضرت زهرا (سلام‌­الله­‌علیها) خیلی اعتقاد داشتند. وقتی که اسم ایشان می‌­آمد، مثل این بود که فرزند ایشان فوت کرده‌­اند، خیلی گریه می‌­کردند و تمام محاسن ایشان پُر از اشک می‌­شد. علاقه شدیدی به حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) داشتند. واقعاً عجیب بود. در مورد حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌عیلها) واقعاً عجیب گریه می‌­کردند. هیچ­‌وقت این صحنه‌­ها از یادم نمی‌­رود که زمانی که نام حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) می‌­آمد، بی‌­اختیار اشک می‌­ریختند. برای امام حسین (سلام‌­الله‌­علیه) هم بود، ولی به حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) خیلی علاقه داشتند. برای حضرت فاطمه (سلام‌­الله­‌علیها) بی‌­نهایت گریه می‌­کردند. البته خودشان توجه نداشتند. بی‌­اختیار اشک می‌­آمد .[1]

 

راوی: حسن شاه‌­آبادی

 

[1] مصاحبه با حسن شاه‌­آبادی

  • ۰
  • ۰

بیمار خاموش

آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی

آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی آن‌قدر به آرامش محیط خانواده اهمیت می‌دادند که وقتی هم مریض می‌شدند، برای اینکه اعضای خانواده نگران نشوند، مریضی خودشان را به آن‌ها انتقال نمی‌دادند و برای آن‌ها بازگو نمی‌کردند. با اینکه می‌دانستند اعضای خانواده در موقع بیماری مانند پروانه به دور او می‌گردند و از او مراقبت می‌کنند، ترجیح می‌دادند که بیماری خود را خودشان تحمل کنند و مریضی او باعث رنجش خاطر کسی نشود.

همسرشان می‌گوید:

ایشان در هنگام کسالت از بس اخلاق نیکو داشتند، نمی‌گفتند من چِمه، ولی ما می‌دانستیم که مرض قند دارد... یک روزی با آقا مهدی[1] رفته بودند حمام. حالشان بد می‌شود. آقا مهدی بغل‌شان می‌کند و ایشان را به خانه می‌آورند. خود آیت‌الله شاه‌آبادی می‌گویند: «همین که مهدی بغلم گرفت سینه‌ام له شد. حالا نمی‌دانم سینه‌پهلو کرده‌ام. به هوای اینکه دستش به سینۀ من بود که من را بغل گرفت، دیدم که سینه‌ام خیلی درد گرفت.» اما بعد دکترها گفتند از سینه‌پهلو است.[2]

البته آقا نورالله، فرزند ایشان، علت ضعف ایشان را بیماری قند می‌دانند.[3] ایشان مریضی خودشان را به کسی نگفته بودند، تا آن روز که پسرشان در حمام متوجه مریضی ایشان می‌شوند. حال این وضعیت و اخلاق حسنه این عالم متقی را مقایسه کنید با افراد عادی که به محض کوچک‌ترین ناراحتی و بیماری، همه اهل خانه را از دست خودشان عاصی می‌کنند و آه و ناله‌شان برای یک سردرد کوچک صدای همه را درمی‌آورد.

 

[1] منظور شهید بزرگوار آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی است.

[2] مصاحبه با همسر آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی، سرگذشت‌پژوهی، فروردین 1390

[3] مصاحبه با نورالله شاه‌آبادی، همان

  • ۰
  • ۰

هدایت برای همه

       ایشان بسیار عنایت داشتند به این‌که افرادی که مستعد هستند با دادن دستورالعمل‌های خاص اخلاقی، پله‌پله آن‌ها را به مرتبه کمال نزدیک بکنند. ایشان از ساختن جوان‌ها و نوجوان‌هایی که در محضر ایشان بودند تا پیرمردها و کسبه بازاری که در نماز ایشان حاضر می‌شدند تا تربیت طلاب و فضلایی که بنا بود هادی و مبلّغ دین اسلام و مردم به دین اسلام باشند؛ همه این اقشار را در تربیت دینی و فعالیت‌های فرهنگی‌شان مورد نظر و مورد لحاظ داشتند.

یکی از بازاریان نقل می‌کند که آقای شاه‌آبادی یک بار در مسجد در صحبت‌هایشان ناراحت و عصبانی شدند؛ با تندی و ناراحتی اظهار می‌کردند که چرا افرادی که دور و برشان هستند قدمی برنمی‌دارند برای تکامل و خودسازی؛ اگر واقعاً نمی‌خواهید آدم بشوید، من خودم را این‌قدر به زحمت نیندازم، و بسیار ناراحت بودند که چرا از اطرافیان ایشان، که این‌همه خود را به زحمت می‌اندازد برایشان، قدم‌های جدی‌تر برنمی‌دارند.

این آقا نقل می‌کند من و دو نفر دیگر بعد از صحبت‌های ایشان رفتیم به محضرشان و گفتیم آقا ما می‌خواهیم آدم بشویم، شما بگویید باید چه‌کار کنیم؟ ایشان وقتی مطمئن شدند که ما تصمیم جدی گرفتیم، چون قبلش با ما صحبت کردند، گفتند من سه دستور به شما دارم و به این دستورها عمل کنید و بعد بیایید برای مرحله بعد پیش من. این آقا انسان عادی است. طلبه علوم دینی نیست. نقل می‌کند که آقا فرمودند که مطلب اول: مقید باشید نمازتان را اول وقت بخوانید؛ هر جا هستید، صدای اذان آمد، بروید سراغ نماز و اگر ممکن است به جماعت. دستور دوم: در کاسبی انصاف داشته باشید و به حداقل منفعت راضی باشید. دستور سوم: برای ادای حقوق الهی و خمس و سهم امام و واجباتی که از نظر اقتصادی به گردنتان است، اگرچه شارع مقدس گفته یک سال صبر کنید، ولی شما ماه به ماه حساب کنید؛ ببینید منفعت کسب‌تان در این ماه چقدر بوده، سهم امام را پرداخت کنید.

این آقا نقل می کند ما این سه دستور را یک ماه عمل کردیم. بعد از یک ماه، یک روز از بازار رد می‌شدیم، صدای اذان بلند شد. وارد مسجد شدیم. نماز داشتیم می‌خواندیم، عالم بزرگواری امامت جماعت را داشتند. نگاه کردیم دیدیم سر نماز گاهی اوقات آقا هستند و گاهی نیستند. بعد از نماز خدمت آقا عرض کردیم: «آقا بعضی اوقات سر نماز نبودید.» این عالم بزرگوار که فهمیدند ما قدرتی پیدا کردیم، عذرخواهی کرد، گفت: «قبل از اینکه به نماز بیایم، با اهل منزل اختلافم شد و بحثی کردم. آنجا سر نماز گاهی ذهنم به منزل می‌رفت. آن هنگام به نظر شما نبودم.» به ایشان می‌گوید که ما با  یک ماه گوش کردن به دستور آقا چنین قدرتی پیدا کردیم و البته بعد خدمت آقا رفتیم و ادامه دادیم و توفیقاتی پیدا کردیم که بعد برای ما نقل نکردند.[1]

 

[1]  راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

اسراف

اسراف یکی از گناهان بزرگ است که خداوند به طور مستقیم در قرآن به آن اشاره کرده است و انجام آن را گناهی بس بزرگ به شمار می‌آورد، تا حدی که می‌فرماید خداوند مسرفان را دوست ندارد.

کلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ[1]

از نعمت‌های الهی بخورید و بیاشامید، اما اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمی‌دارد

مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی هم به‌شدت از این گناه بزرگ دوری می‌کردند و تا آنجا که می‌توانستند، جلوی اسراف را می‌گرفتند. برای او، با این‌همه علم و دانش و معرفت الهی، اصلاً زشت نبود تا تکه نان در خیابان افتاده یا هندوانه نیم‌خورده خاک‌آلوده را بردارند و بشویند و بخورند؛ تا مبادا اسراف شود و انسان‌ها مرتکب گناه بس بزرگی شوند. شیخ بزرگ و عارف حکیم با علم به این مسئله و فهمیدن و درک موضوع و اینکه نباید در خانه‌اش این عمل تقبیح شده در قرآن رخ دهد، این کار را می‌کردند.

این‌ها سخنان همسر آیت‌الله در این باره است:

در خانه بچه‌ها هندوانه که می‌خوردند، می‌ریختند. وقتی مرحوم آقا از درس بلند می‌شود، می‌آید اینجا تا وضو بگیرند. اگر یک پوست هندوانه [نیم‌خورده] می‌ماند، آن پوست هندوانه را قشنگ می‌گرفتند زیر تلمبه. [در آن زمان شیر آب نبود] زیر تلمبه می‌شستند. بعد آن را می‌تراشیدند و می‌خوردند و می‌گفتند: «در خانه من نباید اسراف بشود.» این پوست هندوانه یا پوست خربزه که بچه‌ها خورده بودند و یک مقدارش مانده بود، زیر تلمبه می‌شستند و با قاشق می‌تراشیدند. دست کسی هم نمی‌دادند. خودشان می‌رفتند در آشپزخانه قاشق و پیاله را می‌آوردند، می‌تراشیدند. اگر وقت بود، زود آن را می‌خوردند. اگر می‌دیدند که می‌خواهند بروند مسجد، می‌گذاشتند روی تاقچه و می‌رفتند مسجد و برمی‌گشتند. مرحوم شاه‌آبادی همیشه به ما دستور می‌دادند: «مبادا اسراف بشود.» اگر یک مقداری نان [خشک] افتاده بود، نان را برمی‌داشتند [چون خاکی بود] آن را زیر تلمبه می‌شستند و می‌خوردند.

 

[1] اعراف31

  • ۰
  • ۰

انسان چندبعدی

حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

دوره سوم اقامت ایشان در تهران 15 سال بود. در این دوره توانستند تشکل‌ها و تجمع‌های اسلامی را سازماندهی و قانونمند کنند؛ تجدید بیعت و تجدید عهد کنند و افراد را جمع کنند و آن‌ها را با موازین اخلاقی اسلام آشنا و متهعد کنند و هم با موازین سیاسی‌اجتماعی اسلام. اصلاً آیت‌الله شاه‌آبادی یک انسان یک‌بعدی که فقط متوجه مسائل عبادی و عرفانی باشد و غافل از مسائل سیاسی و اجتماعی، نبود. بعضی‌ها عرفان را غلط و اشتباه فهمیده‌اند؛ اینکه همین‌طور منحصر بشود و یک‌بعدی به مسائل اجتماعی فقط  نگاه بکند و از مسائل اخلاقی و خودسازی انسان‌ها غفلت بکند. آیت‌الله شاه‌آبادی این‌طوری نبود و عرفان این‌طور در محضر ایشان تعریف نشده بود.

 

راوی:حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

استاد امام خمینی در عرفان و اخلاق

بخشی از اندیشۀ سیاسی و نگاه‌های تیزبین عارف و فقیه اهل بیت، جناب شاه‌آبادی، توجه دقیق به مقولۀ استقلال اقتصادی و تأثیر آن در عرصۀ سیاست و فرهنگ است. او در زدودن اندیشۀ خواب‌آلودۀ بعضی غافلان و نادانان (غَفَله و جَهَله) که از استفاده از صنایع دشمن خرسندند و می‌گویند: «خداوند عالم آن‌ها را خر و حمال ما قرار داده»، می‌فرماید: «حمال کسی است که پنبه را یک من شش قران به دشمن می‌دهد و یک من ششصد تومان، بل متجاوز، از او می‌خرد. حال مشاهده کن و ببین خر کیست؟ و آیا این نعمت است که آن را تشکر کنی؟ یا آنکه از جهت عدم اعمال قوۀ عاقله و عامله، خود را مورد انتقاد خداوند کرده‌ایم.[1]»

او معتقد است باید به درگاه الهی استغفار کنیم از این‌همه بی‌عملی و هدر دادن امکانات و در نتیجه عقب‌ماندگی صنعتی و اقتصادی. باید بی‌حسی خود را به حس، و بی‌غیرتی را به غیریت تبدیل کنیم و با عمل کردن به آیۀ شریفۀ «جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ[2]» و آیۀ «وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم[3]» کفار را در امتعۀ خود کشته و با ترک مخالطه و مراوده با آن‌ها، بر آن‌ها خشم نماییم و در مقام آن برآییم که امتعۀ مسلمین را مغتنم شماریم و حوائج را به خود آن‌ها و در خود آن‌ها اداره نماییم.[4]

چندین دهه بعد از ابراز چنین اندیشه‌هایی، که ذهن عارف روشن‌ضمیری همچون شاه‌آبادی را به خود معطوف کرده بود، تبلور آن را در شعارهای استقلال‌خواهی مردم ایران در انقلاب اسلامی و درس‌هایی که از رهبر فرزانۀ خود در این زمینه آموختند، شاهدیم.

 

منبع: جعفرپیشه فرد، مصطفی، «اندیشۀ سیاسی آیت‌الله شاه‌آبادی و نقش آن در اندیشۀ سیاسی امام خمینی (س)»، مجله حکومت اسلامی، سال هفتم، شماره دوم، ص 82-102

 

[1] شذرات المعارف، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، ص 82

[2] توبه 73

[3] نساء 89

[4] شذرات المعارف، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، ص 82-83

  • ۰
  • ۰

اطاعت از مادر

اطاعت از مادر

     پس از مدتی اقامت در سامرا، مادربزرگ ما که همراه ایشان بود، از وی می‌خواهد که به اصفهان برگردند. پدر ما برای اینکه با منع میرزا مواجه نشود، تصمیم می‌گیرد که بی سر و صدا و بدون اطلاع به میرزای شیرازی از سامرا حرکت کند و به ایران بیاید. میرزا مطلع می‌شوند و به منزل والد می‌آیند.

مرحوم والد می‌فرمود: اول صبح دیدم مرحوم میرزا به منزل ما وارد شدند و داخل ایوان عصا را به زمین زدند و گفتند: «میرزا محمد علی! رفتن به ایران بر تو حرام است.» و دو سه مرتبه این مطلب را فرمودند. به ایشان عرض کردم: «آقا من را بینالمحذورین قرار ندهید. مادر من چنین اصراری دارند و اگر اطاعت نکنم، عاق ایشان می‌شوم؛ اجازه بدهید من بروم و انشاءالله برگردم و در خدمت شما باشم.» میرزا با این درخواست موافقت کردند و ایشان به ایران آمدند، ولی به خاطر مشکلات مختلف، دیگر نتوانستند از ایران به سامرا برگردند.

 

راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی

  • ۰
  • ۰

اسلام انفرادی

گویند عارف بالله کسی است که حق را به مشاهدۀ حضوریه بشناسد و «عالِم» بالله کسی است که به براهین فلسفیه، علم به حق پیدا کند و بعضی گویند «علم و عرفان» از دو جهت تفاوت دارد: یکی از جهت متعلَّق، چنان‌چه ذکر شد، و دیگر [آنکه] در معرفت، سابقۀ فراموشی و نسیان مأخوذ است.

           پس چیزی را که ابتدائاً ادراک به آن تعلق شد، گویند «علم» به او حاصل شد، و چیزی را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیاً مورد ادراک شد، گویند معرفت به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت «عارف» گویند که متذکر اکوان سالفۀ خود شود، و بعضی از اهل سلوک، مدعی تذکر عالم «ذر» هستند، و گویند اگر حجاب طبیعت که موجب این غفلت و نسیان است، از پیش چشم سالک برداشته شود، متذکر عوالم سابقه می‌شود [...]

           و شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی روحی‌فداه، می‌فرمود:

حالت روحی حضرت آدم علیه‌السلام این بود که توجه به مُلک خود نکند و مجذوب عالم غیب و مقام قدسی باشد. و این حرکت، آدم علیه‌السلام را از آدمیت سلب می‌کرد. پس حق تعالی شیطان را بر او مسلط فرمود تا او را متوجه شجرۀ طبیعت کند، و از آن جاذبۀ ملکوتی، او را به مُلک منصرف کند.[1]

 

منبع: چهل حدیث، امام خمینی (ره)، ح 37، ص 621-622؛ برگرفته از عارف کامل، ص 113-114

 

[1] آیت‌الله شاه‌آبادی درباره توجه آدم علیه‌السلام به شجره می‌فرماید: «آدم با آینه صاف وجودش، عالم ملکوت و جبروت را می‌بیند، با آن‌ها انس می‌گیرد، و به جانب آن‌ها میل می‌کند و می‌خواهد جزء آن‌ها باشد. ولی از آنجا که چند مرتبه از آن‌ها متأخرتر است، از میل به جانب این درخت ملکوتی یا جبروتی یا مشیت مطلق نهی شده است. این است که خداوند متعال فرمود: "وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ (بقره 35)" زیرا حصول آن برای او ناممکن بود؛ مگر از طریق اکتساب در صعود قوسی (یا پا نهادن در قوس صعود)، اما صعود استقامی، علاوه بر آنکه مُحال است، موجب فنای محض می‌شود؛ مانند فنای قطره در دریا و فنای شعله در معدن خود. این است که خداوند فرمود: " فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ." به علاوه، این امر نوعی تعطیل مُلک است. در حالی که صعود قوسی محتاج تدبیر مُلک بدن و استیفای حظوظ آن است تا به این صورت، تدریجاً ارتقا یابد و از حضیض جسمانیت به اوج ملکوتیت، جبروتیت یا فراتر از آن گام بگذارد.» رشحات‌البحار، ترجمه: زاهد ویسی، چاپ سوم، ص 384