فطرت آیتالله؛ جذاب، جالب و برجسته
چند نکته در اندیشههای مرحوم آیتالله شاهآبادی هست که از برجستگی خاصی برخوردار است و شاید بتوان گفت دیگران کمتر به آن توجه کردهاند. بهخصوص نکتهای که در عرفان مرحوم آقای شاهآبادی خیلی چشمگیر و برجسته است، توجه به فطرت است. میدانید که بحث فطرت هم در فلسفه، هم در عرفان بحث مهمی است و خیلی از حکمای ما به این بحث آن عنایت لازم و آن توجه درخور را مبذول نداشتهاند و با اینکه بحث خیلی مهم است و در قرآن هم به آن تصریح شده؛ اما در بحث فطرت خیلی از حکما روشن بحث نکردهاند، گرچه مطالبی را گفتهاند، به طور مبسوط و مشروح بحث فطرت را مورد توجه قرار ندادهاند؛ از جمله ملاصدرا.
شما میدانید صدرالمتألهین از فلاسفهای است که آثار بسیار زیادی دارد و در حوزههای مختلف، بهاصطلاح مباحث فلسفی و عرفانی بحث کرده؛ اما به فطرت خیلی نپرداخته است، توضیح شایسته و درخور اهمیتی به مبحث فطرت نداده. ولی درواقع میشود گفت مرحوم آقای شاهآبادی روی این بحث خیلی تکیه کردهاند و بحث مهمی هم هست؛ یعنی از آنجایی که بحث فطرت به همه انسانها یکجوری مرتبط میشود، بحث از حوزههای اختصاصی اهل عرفان خارج میشود. من در بحث ابنعربی هم به این نکته اشاره خواهم کرد.
ببینید، خیلی از مباحث عرفان کمی تخصصی است؛ یعنی شاید یک عده خاصی مخاطب هستند و خیلی از مردم شاید آن مباحث را دریافت نکنند یا به آن توجه نکنند، اما بحث فطرت از آن مباحثی است که اگر کسی خوب تقریر بکند، درواقع عموم مردم میتوانند این مطلب را دریابند و متوجه بشوند و ارتباطش را با خودشان پیدا بکنند. در آثاری که از مرحوم آقای شاهآبادی باقی مانده، بحث فطرتشان انصافاً خیلی جذاب است و بهخصوص اگر تقریر بشود. حالا خواهم گفت که اینها احتیاج به شرح و توضیح و تقریر دارد.
به هر صورت، بیان ایشان از فطرت و اهمیتی که ایشان برای مباحث مربوط به فطرت قائل است جالب است و براهین فطرت چون برهان احترام و حضور و حاضر و برهان احترام منعم و برهان احترام محبوب؛ درواقع ایشان بحث فطرت را در ابعاد مختلف وجودی انسان و درون انسان، عواطف انسان و خواستههای انسان مطرح کرده که به نظر من خیلی جذاب و جالب است و میتواند بسیار مؤثر واقع بشود و کمتر کسی به این پرداخته است.
نمیخواهم و در اینجا فرصت هم نیست که نحوه بیان ایشان را در ابعاد مختلف فطرت توضیح بدهیم و تشریح کنیم، همینقدر میخواهم بگویم وقتی کسی این آثار معدودی را هم که از ایشان باقی مانده و چاپ شده میخواند، چیزی که بلافاصله انسان را جذب میکند، همین بحث فطرت است. این یکی از نکات بسیار برجسته عرفان مرحوم آقای شاهآبادی است.
شریعتی کردن عرفان نظری
نکته دیگری که خیلی اهمیت دارد و در واقع پیرو آن نکتهای است که در مورد فطرت گفتم، یعنی عرفان را از آن حالت تخصصی خودش، از آن وضعیت اختصاصی که یک گروه خاصی میتوانند در موردش بحث کنند و بفهمند خارج میکند و وارد یک حوزهای میکند که مخاطبش افزایش پیدا میکند. بحث ارتباطی است که ایشان بین عرفان نظری و شریعت برقرار میکند. مطلبی است که خیلیها به آن توجه نکردهاند یا خیلیها عکس این مطلب را از عرفان دریافت کردهاند و شاید قائل به این هستند که اساساً بین عرفان نظری و شریعت، نسبتی نیست یا حتی بعضیها بین اینها منافات میبینند؛ بهخصوص امروز آدم در بعضی از مکاتب عرفانی این را میبیند که گویی کسی که اهل عرفان است و اهل طریقت، نیازی به شریعت ندارد.
البته بحث شریعت و طریقت همواره مطرح بوده است. ایشان کاری که کرده، در واقع دیدگاهش و تفکرش و نحوه بیانش از مباحث عرفانی درواقع یک حلقه واسطه بین عرفان نظری و شریعت است. بهنحوی میشود گفت عرفان نظری را از یک حوزه کاملاً تخصصی وارد شریعت کرده است؛ شریعت را از یک حالت کاملاً فرمانی، دستوری و خشک ارتقا داده و آورده در فضای خیلی لطیف مطرح کرده و از شریعت هم به عرفان عملی میرسد. من اینجوری احساس میکنم.
ببینید، ایشان عرفان نظری را آورده وارد شریعت کرده و از شریعت به عرفان عملی میرود. خود ایشان هم تعبیرش این است که از شریعت باید به طریقت رسید. این نکته خیلی مهم است؛ یعنی اینکه کسی بتواند تبیین بکند. خیلیها ممکن است این ادعا را بکنند، ولی اینکه انسان بتواند از شریعت به طریقت برسد و از مرتبه شرایع صرف و احکام ظاهری عملیه که خیلی وقتها فاقد روح است، بتواند خارج بشود و به آن مرتبه طریقت برسد و ارتباط بین اینها را تبیین بکند، کار بسیار مهم و بزرگی است که ما میبینیم ایشان در آثارش به این پرداخته است.
خطر معقولسازی دین
البته آثار کوتاه است و کم، اما در همین مقدار هم کاملاً مشهود است که یکی از دغدغههای ایشان این بود که بتواند بین عرفان نظری و شریعت یک رابطه برقرار بکند. البته کاری که ایشان کرده، بهنحوی جایگزین آن کاری میشود که خیلی از فلاسفه ممکن است بکنند. بعضیها مایلند دین را معقول کنند و برای احکام دین یا شرایع یک فلسفهای را بیان بکنند. اینکار در یک مرتبهای برای یک عدهای، کار پذیرفتهای است، کار ناپسندی نیست؛ اما اینکه ما توقع داشته باشیم که دین را کاملاً معقول بکنیم و برای تمام آموزههای دینی و حتی احکام و شرایع یکوجهی، یک علتی بیابیم و فلسفهای بتراشیم، این به نظر بنده چندان کار شایسته و کار پذیرفتهای نیست؛ چرا که بخشی از ایمان تسلیم است. بخشی از دین پذیرش بدون چون و چراست.
اینکه من همه چیز را معقول بکنم، میتواند خطرهایی داشته باشد که حالا جای توضیحش نیست. ایشان به جای اینکه آن کار را انجام بدهد، آمده شریعت را با عرفان پیوند زده و این کار، دیگر مشکلاتِ پیوندِ شرایع با فلسفه را ندارد. معقولسازی این، مشکلات بسیار دور و درازی دارد و به نظر بنده بنیان کار را ممکن است تخریب بکند. چرا؟ حالا من اشارهای میکنم: «اگر یک روزگاری ما به هر دلیل، نتوانیم دین را توجیه بکنیم و آموزههای دینی را تبیین عقلی بکنیم، آنوقت این خطر وجود دارد؛ یعنی به ما فرمان میدهد که شما از حوزه دین خارج میشوید.» ملاصدرا هم در مقدمه اسفار به این نکته اشاره میکند که خیلی نکته ظریف و عمیقی است. خیلی مهم است که میگوید من در نهایت، کارم به جایی رسید که تسلیم شدم و هیچ تلاش نمیکنم که برای آنچه پیامبر صلوات الله علیه و آله آورده، یک وجه عقلی به دست بیاورم و ارائه بدهم. هیچ اشکال ندارد اینکه انسان، عقلی به طرف دین برود، ولی اینکه بخواهد دین را کاملاً معقول بکند، مشکلاتی به بار میآورد که آیتالله شاهآبادی با این حرکتی که کرده جلوی خیلی از آن مشکلات را گرفته است؛ یعنی آمده شریعت را به عرفان نزدیک کرده. این هم یکی از برجستگیهای عرفان مرحوم آقای شاهآبادی است.
طرح مبانی عرفانی برای عقاید دینی
نکته دیگری که لازم است گفته بشود و با نکته قبلی مرتبط است، این است که ایشان برای بسیاری از احکام و شرایع و هم برای بسیاری از آموزهها و عقاید دینی، مبانی عرفانی مطرح کرده. این با آن بحث قبلی مرتبط است و در عین حال یک کمی هم متفاوت؛ یعنی خیلی از احکامی که ما داریم و در متن دین ما آمده، مثل احکام نماز و روزه و خیلی از احکام دیگر و عقایدی که ما داریم در مورد معاد، در مورد برزخ، در مورد بحث تجسم اعمال، که ایشان خیلی دقیق و به درستی و زیبایی اینها را مطرح کرده، برای اینها مبانی عرفانی هم آورده است. همانطوری که اشاره کردم، مبانی عرفانی کاملاً معقول نیست. اینجا در پرانتز این نکته را بگویم، الآن فرصت نیست من مفصل به این بپردازم؛ بحث ارتباط عقل و عرفان خیلی مهم است.
امروز متداول است که عرفا ضد عقل هستند، عقلستیزند، عرفان عقلستیز و عقلگریز است. من به هیچ وجه با این موافق نیستم. عرفان ما، عرفان نظری ما، نقد عقل، نقادی عقل است. نقادی عقل یعنی تعیین میزان توانایی عقل و این به هیچ وجه عقلستیزی نیست. ما در سنت فلسفی غرب هم مثلاً فیلسوفی مثل کانت را داریم که مهمترین بخش فلسفهاش نقادی عقل است و این نقد عقل یک بحث بسیار مهم فلسفی و عقلانی است. باید ببینیم حدود و توانایی عقل کجاست؛ تا چه میزان عقل میتواند ما را در فهم هستی و در نزدیک کردن به حقیقت یاری و کمک بکند. این خیلی مهم است. تا ما میزان توانایی این قوه را ندانیم، نمیتوانیم از آن درست بهرهبرداری بکنیم.
عرفای ما عقل را نقادی کردهاند. خیلی مایلم روی این نکته تکیه و تأکید کنم. به هیچ وجه در عرفان ما عقلستیزی نیست. حتی بنده میخواهم ادعا کنم که اوج وفاداری به عقل را ما در عرفان نظریمان میبینیم. مثلاً شما فتوحات ابنعربی را باز کنید و ببینید. کمتر صفحهای از فتوحات را میتوانید نظر بکنید و واژه عقل و بحث درباره عقل و نظر را پیدا نکنید. یعنی حتی درباره بسامد عقل هم که شما بخواهید قضاوت بکنید، بحث عقل در ابنعربی یکی از مباحث جدی است. او به هیچ وجه با عقل مخالفت ندارد و فقط حدود عقل را محدود میکند. دارد عقل را سنجش و این قوه را نقادی میکند.
اصلاً پذیرفته نیست که ما بگوییم یک عارف با یکی از نعمتهای بزرگ الهی و قوای عظیمی که خداوند در وجود انسان نهاده که عقل است، مخالفت میکند؛ این اصلاً پذیرفته نیست. منتها اگر ما بخواهیم با عقل فلسفی، همانطور که قبلاً اشاره کردم، آموزهها و عقاید دینی را تبیین بکنیم، سر از کلام درمیآوریم که از نظر بنده علم کلام در تولید ایمان ناتوان و عقیم است و نتوانسته مؤمن تولید بکند. در علم کلام ما دائم داریم با شبهات سر و کله میزنیم و منتظریم یک شبههای مطرح بشود تا ما پاسخ بدهیم. درواقع روحیه کلامی با شبهه، با مسئله و با مخالف سازگار نیست.
وقتی میآییم در عرفان این وضع کاملاً متفاوت میشود؛ بهخصوص در این نحوه نگاه، مرحوم آقای شاهآبادی تلاش میکند آموزههای دینی و احکام و شرایع را برای ما تبیین بکند، اما نه با دیدگاه فلسفی و کلامی، بلکه با مبانی عرفانی. تفاوتش کجا آشکار میشود؟ تفاوت این دو نحو تبیین در آنجا آشکار میشود که شما وقتی در فضای عرفانی دارید احکام و شرایع و عقاید دینی و آموزههای دینی را تبیین میکنید سعه صدر دارید. در حالی که متکلم این سعه صدر را ندارد. متکلم از اندیشه مخالف هراس دارد، از مسئله و شبهه هراس دارد، ولی عارف این هراس را ندارد؛ نه تنها هراس را ندارد، که با سعه صدر و تسامح با دیگران برخورد میکند.
نمونهای از تفاوت عظیم کلام و عرفان
نمونه آشکار این سعه همین بحث فطرت است. من تأکید میکنم بحث فطرت ایشان خیلی مهم است. میتوانیم بگوییم شاهبیتِ عرفان مرحوم آقای شاهآبادی بحث فطرت ایشان است. متکلمان هم بحث خداشناسی دارند، بحث اثبات وجود خدا را دارند و شبهات بحثهای وجود خدا را مطرح میکنند و پاسخ میدهند؛ اما کاری که بحث فطرت ایشان میکند آن مباحث نمیکند؛ یعنی این بهسادگی میتواند ما را ببرد در حوزهای که بفهمیم یعنی چه و آن ارتباطات وجودی، آن بحث را که با وجود انسان، با ژرفای هستی انسان و با اعماق دلِ انسان مرتبط میشود، آدم راحت میتواند اینجا ارتباط را برقرار کند. ولی در مباحث کلامی و اثبات وجود خدا، شما این ارتباط را برقرار نمیکنید.
ببینید، در فضای کلامی انسان کاملاً متوجه میشود متکلم در صدد رفع شبهه است. مثلاً به عنوان نمونه در همان بحثهای کلامی، بحث شرور یکی از بحثهای مهم است؛ هم در فلسفه، هم در کلام و هم در عرفان. متکلم فقط میخواهد در مبحث شرور رفع شبهه کند؛ یعنی اگر شما گفتید خدا قادر و عادل و حکیم و سراپا خیر است، بعد بلافاصله این شبهه مطرح میشود که پس این شرور طبیعی و غیرطبیعی و آفاتی که در عالم هست چیست؟ چرا زلزله هست؟ آیا خداوند میتوانست عالمی بسازد که در آن زلزله نباشد؟ این نمونهای است که الآن با آن مواجه هستیم. زلزلهای میآید و یک شهر را ویران میکند و زن و کودک و همه انسانها به هم میریزند. آنها هم که زنده میمانند، با هزار مشکل مواجه میشوند. آیا خداوند قادر بود عالمی بسازد که در آن زلزله نباشد و این شر وجود نداشته باشد؟
پس این شبهه خیلی مهم است. هم با قدرت خدا مرتبط میشود، یعنی وقتی ما میگوییم «خدا میتوانست؟» بحث قدرت است دیگر. از یک سو با قدرت خداوند مرتبط میشود و از یک سو با رحمت الهی مرتبط میشود. از یک سوی دیگر با عدل خدا مرتبط میشود. ببینید، بحث شرور حیثهای مختلف پیدا میکند. متلکم اصلاً دغدغه این را ندارد که برود این بحث را بشکافد و یک جوری طرح بکند که فقط دغدغه رفع شبهه نباشد. چون رفع شبهه صرفاً میتواند طرف مقابل بحث را اسکات کند؛ یعنی هنرش اسکات است. من در بحث تسلیم میشوم. به تعبیر متداول، روش متکلم روش جدلی است. اما در عرفان این نیست؛ یعنی عارف نمیخواهد فقط طرف مقابل را اسکات کند، میخواهد بحث را طرح کند که او وقتی از فضای بحث هم بیرون میرود، خودش با این بحث درگیر بشود.
ببینید، شما وقتی بحث فطرت را مطرح میکنید، مثل برهان احترام در حوزه خداشناسی، این جوانب مختلف پیدا میکند. شما دارید فرد را هم از اشیاء و حبهای مجازی خارج میکنید، ضمن اینکه به او اجازه میدهید که حب مجازی و عشق مجازی را تجربه کند. خودش بفهمد که این عشق مجازی عشق پایدار نیست؛ میتواند زائل بشود. از طرف دیگر هم او را با محبوب واقعی، با عشق حقیقی مرتبط میکنید. او را میبرید به فضای عشق حقیقی متصلش میکنید. این دیگر چیزی نیست که فقط ساکت شده باشد و بحث را واگذار کرده باشد. نه. با این شیوه طرح مبحث، شما او را درگیر کردید. متصلش کردید. تفاوتِ آوردنِ مبانیِ عرفانی برای آموزهها و عقاید دینی، با مبانی کلامی یکچنین تفاوت عظیم و قابل توجهی است.
اتصال عرفان ابنعربی به فضایی شیعی
نکته دیگر که باید در عرفان مرحوم آقای شاهآبادی به آن توجه کرد که شاید قبلاً هم در همین بحثهای قبلی به آن به نحو دیگری اشاره کردم، درواقع وصل کردنِ عرفان ابنعربی به یک فضایی است که شاید کاملاً شیعی است یا شیعی کردنِ ابنعربی. البته من الآن اینجا بحث نمیکنم و فرصتش هم نیست که راجع به مذهب ابنعربی بحث کنم؛ چون من خودم معتقدم ابنعربی شیعه بوده و در آن فضای بسیار تنگ و تاریکی که در آن قرن در اندلس بوده یا حتی در سوریه، ایشان در آخر عمر آمده بوده و در دمشق ساکن شده بوده، اقتضای تقیه را میکرده است. بنده خودم معتقدم که در آرای ابنعربی و در آثار او شواهدی هست که میتواند حکایت از تشیع او بکند. مهمترین شاهد در عرفانِ ابنعربی، ولایت ابنعربی است.
به بحث ولایت ابنعربی، اکثر کسانی که در حوزه ابنعربی کار و پژوهش کردهاند، اذعان دارند. از جمله آقای ابوزید در کتاب فلسفه التأویل عند ابنعربی. ایشان کار بسیار محکمی در مورد ابنعربی کرده و درباره فلسفه تأویل در ابنعربی بحث کرده و آنجا به این نکته اشاره میکند. وقتی وارد بحث ولایت ابنعربی میشود، روی این نکته تأکید میکند که این ولایت با این قرائتی که ابنعربی از آن دارد، کاملاً شیعی است، و نمیتواند غیرشیعی باشد. این یکی از شواهد است. البته ما در این نکته که ایشان به نظر بنده شیعه بوده اصلاً نمیخواهم مثلاً رسالهای مثل مناقب را دخیل بدانم. ما فرض میکنیم مناقب از ابنعربی نیست.
البته ما روی مناقب کار نکردیم که واقعاً یک بحث متنشناسی فیلولوژی بکنیم و ببینیم که آیا واقعاً زبان ابنعربی در این رساله، زبان این رساله با زبان سایر آثار ابنعربی، فرهنگش، زبانش چگونه است؛ یکچنین کار مقایسهای نکردیم و متنشناسی نکردیم. همچنان که ما هیچ جای دیگر کار نکردیم. ما اصلاً روی سنتمان کار محکم و استواری انجام ندادیم. بنده این را همیشه گفتم و اینجا هم میگویم که سرزمین حکمت و عرفان اسلامی یک سرزمین بکری است که پای بنیبشری به آنجا نرسیده است. این کارهایی که ما داریم در حوزه فلسفه و عرفان و حکمت اسلامی میکنیم، درواقع کارهای نخستین است. نزد هر حکیم و فیلسوفی که میروید، درواقع با یک انبوهی از اندیشههای ناب مواجه میشوید که اینها کار نشده و مطرح نشده است. از این مطلب بگذریم.
ما از مناقب صرفِ نظر میکنیم و فرض میکنیم که مناقب از ابنعربی نیست، چون منسوب به اوست. بنده اینکه عرض میکنم در سایر آثارش شواهد هست بر تشیع او. علی کل حال، این مقدار هست که شما در برخی از آثار و تعالیم و آموزههای ابنعربی فاصله با تشیع را هم ممکن است ببینید. حُسنِ کارِ مرحوم آقای شاهآبادی این بوده که این مطالب را، این دیدگاههایی را که از ابنعربی گرفته، به زبانی گفته و با بیانی مطرح کرده که کاملاً آموزههای شیعی در آن دخیل بوده و حضورش کاملاً مشهود و معلوم است. این هم یکی از برجستگیهای کار مرحوم آقای شاهآبادی است.
در این زمینه تعبیرات مختلفی از اندیشه ابنعربی و مکتب ابنعربی بهویژه از فصوصالحکم میشود و تعبیرات شیعی زیادی هم از این موضوع وجود دارد؛ آقای شاهآبادی هم همینطور.
بیانی مؤثر در آیه ولایت
من کوتاه به بحث ولایت اشاره بکنم، چون میخواهم چند مطلب دیگر را هم بگویم. آن نکتهای که من در مورد ابنعربی گفتم این است. ببینید، اصل ولایت این است که از قول ابوزید نقل کردم. تا آنجا که خاطرم هست، فکر کنم کرون هم به این نکته اصل بحث اشاره کرده، ولایت است. (حالا کاری به اینکه چهجوری این ولایت را تبیین میکند که فرصت فراوانی میخواهد نداریم) میگوید اصل طرح ولایت در اندیشه ابنعربی شیعی است؛ یعنی شما در اندیشه اهل تسنن این را ندارید، این مفهوم را ندارید. مفهوم ولایت را به این معنایی که ابنعربی مطرح میکند ندارید. پس باید بگوییم او کاملاً تحت تأثیر شیعه دارد این کار را میکند؛ یعنی اگر این ارتباط قطع بشود، این ارتباط ولایی بین انسان و ولی که قطع بشود، دیگر این انسان معلق در فضاست.
بگذارید یک عبارت از مرحوم آقای شاهآبادی در باب ولایت بگویم. آیه شریفه امانت به اشکال مختلف تفسیر شده. مثلاً ملاصدرا امانت را آنجا وجود تفسیر میکند؛ با یک تفسیر خاص «انا ارضنا الامانة علی السماوات» در پایان آیه آمده که آسمانها و زمین و کوهها ولایت را نپذیرفتند «و اشفقن منها»؛ ترسیدند، «و حملها الانسان»؛ انسان آن را حمل کرد، «انه کان ظلوما جهولا.» ایشان میگوید این امانت ولایت است. بعد ظلوم و جهول را خیلی متناسب با این دیدگاه و خیلی زیبا تفسیر میکند. میگوید که ظلوم و جهول بر وزن فعول است. وزن فعول هر جا در زبان عرب میآید، ایشان این تعبیر را به کار میبرد که صفت معدنی است؛ یعنی اگر شما گفتید که خداوند غفور است، یعنی معدن غفران است؛ اگر گفتید خداوند صبور است، معدن صبر است.
ایشان اینجوری تعبیر میکند که اصلاً وزن فعول به عنوان یک صفت هر جا به کار میرود، حکایت از این میکند که آنجایی که شما دارید این وزن را به کار میبرید، این صفت برای آن، معدن و منبع این صفت است. اگر خداوند در این آیه میگوید انسان ظلوم و جهول است، یعنی انسان معدن ظلم و جهل است. این ظلم و جهل جای دیگری در طبیعت دیده نمیشود. خیلی نکته ظریفی است. خیلیها ممکن است اگر به ظاهر این آیه نظر بکنند و به این بحث ولایتی که مرحوم آقای شاهآبادی در ذیل این آیه میآورد توجه نکنند، بگویند خب خداوند یک امانتی را به همه موجودات این عالم عرضه کرده و هیچکدام نپذیرفتند، آسمانها نپذیرفته، کوه نپذیرفته، انسان این را پذیرفته و حمل کرده. «انه کان ظلوما جهولا»؛ پس اگر این حمل کرده، نفهمیده حمل کرده و اشتباه کرده است.
اینطور نیست! اصلاً این ظلم و جهل نبود. به این امانت انسان احتیاج نداشت که آن را حمل کند. معدن ظلم است، معدن جهل است. معدن ظلم و جهل به نفس خودش است. ظلوم به نفس است و جهول بِفعله است. جهول بصفته و جهول بذاته است. دیگران، یعنی موجودات دیگر این عالم، این جهل و ظلم را ندارند، ولذا به ولایت هم احتیاج ندارند. کوه نسبت به خودش جهل ندارد و به خودش ظلم نمیکند ولذا به ولایت هم احتیاج ندارد. انسان چون معدن این ظلم و معدن این جهل است، خودناشناس است و به خودش ستم میکند. او به این رابطه نیاز دارد: ولایی که بتواند او را از این ظلم و جهل بیرون بیاورد و نجات بدهد. درواقع آدمی با قوای ادراکی خودش، با عقل خودش و با توانی که در وجودش نهفته است، توانایی این را ندارد که خودش را از این ظلم و جهل نجات بدهد. درواقع چون ایشان میگوید صفت معدنی است، جوری انسان در این ظلم و جور است که به این رابطه ولایی نیازمند است تا بتواند از این ظلم و جهل خودش را برکشد و بالا بیاورد و نجات بدهد. این بحث به نظرم در مباحث مرحوم آقای شاهآبادی خیلی مهم است.
ولایت اساس تمام شرایع
ببینید، شریعت برقرار است؛ یعنی شرایع برقرار هستند، اما همه اهمیت کار این میشود که اگر در شرایع ارتباط ولایت امام معصوم هست، پس این جان و روح دارد. در این دوران ما موظفیم نماز بخوانیم، اجرای شریعت بکنیم. منتها در روایاتمان هست که «بنی الاسلام علی خمس.» نماز اولش است. پنجمیناش ولایت است «و ما نودی لاحد منها مثل ما نودی للولایت»؛ یعنی نماز معنایش را با ولایت میگیرد. اگر ما حج انجام میدهیم، معنا و مفهوم و روح و جانش در گرو ارتباط با ولیّ است؛ ولیّ غایب است. اگر این ارتباط برقرار نباشد، آن حج معنی ندارد.
ماجرای حضرت اباعبدالله علیهالسلام و خروجشان از مکه در میانه مناسک حج، درواقع این معنی را میدهد. حج آنجایی است که حضرت اباعبدالله باشد. اینهمه آدم به حج میروند، اما «حق» دارد از مکه خارج میشود. این ارتباط اگر برقرار نباشد، آن شرایع بیمعنی هستند، بیروح هستند، یک کالبد بیجانند. حتماً باید بهخصوص در این عصر این ارتباط برقرار باشد، اما اینکه ما بالکل بخواهیم نفی شریعت بکنیم، من به این قائل نیستم. من در تمام زمانها قائل به شریعت هستم؛ یعنی بهخصوص احکام، بحث نماز و روزه و اینها هر کدام یک دنیا حرف و سخن دارد که الآن جایش نیست که بنده در مورد اینها گفتگو بکنم. فکر میکنم در این فرصتی که ما میتوانستیم حرف بزنیم، من آن نکات برجستهای که میتوانم بگویم در عرفان مرحوم آقای شاهآبادی، بیان شده. در این آثاری که از ایشان باقی مانده، آن نکات برجستهای که میخواستم بگویم، به صورت کبروی بیان کرده.
البته اندیشه آقای شاهآبادی را باید نقد و بررسی کرد. اندیشه مرحوم آقای شاهآبادی و عرفان ایشان زمانی حیات پیدا میکند که نقد و بررسی بشود. نهتنها ایشان، که هر کسی غیر از مقام معصوم (که ما باید تسلیم باشیم)، تمام انسانهای دیگر، حیات اندیشهشان در گرو نقد و بررسی است. باید نقد و بررسی بشود تا جوانب مختلفشان روشن بشود.
منبع: مصاحبه با دکتر نصرالله حکمت